تبیان، دستیار زندگی
نگارش زندگینامه شهدای کربلا نخستین بار از قرن سوم آغاز شد. کهن ترین رساله در این باره رساله تسمیة من قتل مع الحسین است که سالها پیش توسط استاد علامه سید محمدرضا جلالی در مجله تراثنا منتشر شد . چند دهه پیش هم مرحوم سماوی کتاب ابصار العین فی انصار الحسین را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آئینه داران آفتاب (5)

امام حسین (ع)

امام حسین(علیه السلام)

اشاره:

نگارش زندگینامه شهدای کربلا نخستین بار از قرن سوم آغاز شد. کهن ترین رساله در این باره رساله تسمیة من قتل مع الحسین است که سالها پیش توسط استاد علامه سید محمدرضا جلالی در مجله تراثنا منتشر شد . چند دهه پیش هم مرحوم سماوی کتاب ابصار العین فی انصار الحسین را نوشت. کتابی هم محمد مهدی شمس الدین در این بار منتشر کرد.

اکنون با کتاب تازه و مفصلی در این باره روبرو هستیم.

این كتاب با نام «آینه داران آفتاب» زندگی و شهادت یاران امام حسین علیه السلام را روایت می كند.

نویسنده این کتاب چهره ای  نام آشنا در عرصه عاشورا پژوهی و ادبیات مذهبی است. استاد محمد رضا سنگری.

سوگ سرخ،  راز رشید، عاشورایی ها، ماه در آب، چهل روز عاشقانه و...پاره ای از آثار عاشورایی وی اند.

پیشتر نیز (ویژه نامه عاشورای سال 86) نیز از این استاد قلم فرسا، مطالبی را پیشکش حضورتان کردیم، اینک اگر ارباب مدد کند، برآنیم تا در مجموعه نوشتار "آیینه داران آفتاب"، چهره های درخشان و سلحشور حماسه عاشورا را از زاویه ای دیگر به تماشا بنشینیم.

حنظله بن مروه همدانی

آتشفشان کوفه

کوفه را شرنگ نیرنگ در رگ‌ها می‌دوید. تار و پود هستی این دیار را ظلمت رنگ زده بود. کوچه‌ها را نشانی از دیروز شور و انقلاب نبود. چه درد آمیز و مرگبار است زیستن در این لحظه‌ها و کوچه‌ها. چشم‌های هیز و شمشیرهای تیز در کمین‌اند و زرپرستان و دل سپردگان دنیا همه‌ی سعی و صفایشان پیمودن راه دارالاماره تا خانه است.

حنظله، اندوهناک و نگران شب را به صبح می‌رساند. صبحدم منتظر شنیدن خبر بود. تمام شب صدای پای مأموران عبیدالله در گوش کوچه‌ها پیچیده بود. آنان پرسه زنان در جست‌وجوی مسلم و یارانش، هر خانه را که مشکوک و مظنون به نظر می رسید می‌شکستند و به اندرون می‌ریختند. شب دلهره و وحشت به صبح پیوسته بود. حنظله بیرون آمده بود تا خبرهای تازه بشنود.

- خدا کند مسلم از شهر رفته باشد! خدا کند پسر عقیل در چنگ مأموران دژخیم نباشد.

ساعتی از طلوع آفتاب گذشته بود. حنظله آرام رهگذران را با نگاه کنجکاوش مرور می کرد. هیچ رهگذری محلّ اعتماد نبود.

به سمت دارالاماره حرکت کرد. ساعتی بعد در غوغای جمعیّت و برق نیزه‌ها و های‌وهوی سواران دریافت که سفیر عزیز و رشید حسین، به اسارت در آمده است. درد در سینه‌اش پیچید. اندوه قلبش را در هم فشرد. هلهله‌ی مردم، مردمی که دیروز همرزم و یار مسلم بودند، بغض نهفته در گلویش را به انفجار رساند. مسلم را به دارالاماره بردند و مأموران تازیانه در کف، جمعیت را از گرداگرد دارالاماره می‌گسستند و می راندند.

هنوز آفتاب فرو ننشسته بود که خبر آوردند که مسلم را بر فراز دارالاماره گردن زده‌اند و تن او در کوچه‌های کوی قصّابان بر خاک کشیده می شود.

حنظله بر خود لرزید. در خود شکست. طوفانی و خشماگین به سمت کناسه‌ی کوفه حرکت کرد. صبحگاهان سوره‌ی فرقان خوانده بود. با خودش زمزمه کرد: و یَومَ یَحشُرُهُم وَ ما یَعبدُونَ مِن دُونِ الله فیقُولءًَانتُم اَضلَلتُم عِبادِی هولاًء اِّم هُم ضَلُوا السَبیل .

با خود می‌اندیشید چه بی‌شرم و زبون و ظالمند اینان که صبحگاهان پیمان می‌بندند و شبانگاهان سست‌تر از تار عنکبوت به وزش هوایی پیمان ‌می‌شکنند.

چهارده نگون بخت مهاجم در چرخش شمشیر حنظله از کوفه به هاویه پیوستند. هر سو می‌چرخید و مرگ و ترس بر دل و جان کوفیان می‌ریخت. خود را به مسلم نزدیک کرد. تیر بارانش کردند. سنگ می‌زدند. شمشیرها نزدیک‌تر می‌شد و سر انجام غیور رشید کوفه در کنار مسلم بر خاک افتاد

می‌گریست و به کناسه نزدیک می شد. شکسته و بغض آلود زمزمه می کرد: یَومَ یَرَونَ المَلا ئِکَهّ لا بُشری یَومَئذ لِلمُجرمینَ وَ یَقُولُون حِجرا مَحجُورا.

اندک اندک انبوه جمعیت دیده می‌شد. می‌خندیدند و پای می‌کوبیدند. نزدیک‌تر شد. لگام اسب را کشید. صحنه‌ای دید که شعله ورش کرد. خون، تند و طوفانی در رگ‌هایش دوید. سفیر رشید حسین، بی‌سر، رشته بر پای بسته، واژگون و گلگون بر خاک کشیده می‌شد. هیچ‌کس به حنظله ننگریست. جمعیّت را شکافت. پیشتر آمد و صدای رشید و مردانه‌اش در هیاهوی کرکسان شوم شیطان‌زده پیچید.

- وای بر شما ای اهل کوفه! وای بر شما دغلبازان و دروغ پردازان و فتنه سازان! مگر این مرد چه کرده است که با او چنین می‌کنید؟

محمدبن مسلم بن عقیل

سرها برگشت. چشم‌ها مبهوت و غضبناک سیمای جوان حنظله را مرور‌کرد. یکی فریاد بر آورد: او خارجی است. او بر امیر یزیدبن معاویه شوریده است. دیگران نیز با او هم صدا و هم سو شدند.

حنظله چشم گرداند و با صدایی که چونان رعد بر تن‌ها تازیانه می‌زد فریاد کشید: ای مردم، آیا نام این را که بر خاک می کشید می دانید؟

- آری می‌دانیم. او مسلم بن عقیل پسر عموی حسین بن علی است.

- وای بر شما اگر می دانید پسر عموی حسین بن علی است، چرا او را کشتید و چرا بر خاک می‌کشید؟

بی‌شرمان، قهقهه زدند. گستاخان هلهله کردند. پوکان ناپاک به سخره ایستادند. دیگر مجال درنگ و صبوری نبود.

حنظله از اسب فرود آمد. چالاک و سبک شمشیر کشید و بر آنان یورش برد.

جمعیّت فرو شکافت. تلّی از گریزپایان بر هم افتاد. مسلم رها شد و ناگهان شمشیرها از هر سو حنظله را به محاصره گرفت.

جوان رشید کوفه، تکبیرگو و رجزخوان، حلقه‌ی محاصره را در هم شکست. فریاد می‌زد: مولایم مسلم، سرور و آقایم، ای پیک مظلوم حسین، پس از تو خیری در زیستن نیست. گواراست در کنارت جان سپردن.

شمشیر شرربار حنظله دست‌های تجاوز را بر خاک می‌افشاند؛ سرهای سر‌کش را پرواز می‌داد و قلب‌های سیاه را می‌شکافت.

چهارده نگون بخت مهاجم در چرخش شمشیر حنظله از کوفه به هاویه پیوستند. هر سو می‌چرخید و مرگ و ترس بر دل و جان کوفیان می‌ریخت. خود را به مسلم نزدیک کرد. تیر بارانش کردند. سنگ می‌زدند. شمشیرها نزدیک‌تر می‌شد و سر انجام غیور رشید کوفه در کنار مسلم بر خاک افتاد.

دمی بعد حنظله، طناب بر پای، همپای مسلم بر خاک کشیده می‌شد. تاریکی شبانگاه، جماعت پست و پلید را به خانه‌ها کشاند. اجساد شهیدان را رها کردند.

آن شب زنی پاکباز و شجاع سه خورشید افتاده بر خاک را در سکوت و آرامش، آرام آرام به سمت خانه‌اش کشاند و آنگاه که چشم‌های شهر فتنه و فریب بسته شد و کوچه‌ها از رهگذر تهی گردید، به یاری همسر هانی بن عروه، کنار مسجد اعظم کوفه سه شهید مظلوم را به خاک سپرد.

حنظله در کنار مسلم آرمید و جاودانه و غروب ناپذیر آسمان غیرت و شهامت و پاکبازی را ستاره شد.

نوشته ی: دکتر محمد رضا سنگری

فرآوری_شکوری-گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.