تبیان، دستیار زندگی
«چهارراه مرگ» در برابرش تعظیم كرد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی در چهار راه مرگ

نگاهی به زندگی خلبان شهید غفور جدی اردبیلی

محله خیرال اردبیل گوئی كه آذین بسته باشد؛ خود را آماده ورود قدم‌هائی می‌كرد كه تا لحظاتی دیگر متولد می‌شد. سال یكهزار و سیصد و بیست و چهار فرزند سوم خانواده جدی قدم به عرصه گیتی نهاد.

حاج مظفر راننده ترانزیت بود و با حمل بار به كشورهای مختلف با دنیای خارج از ایران آشنا می‌شد.همسرش صالحه خانم مادر غفور به محض شروع زندگی به احترام حاج مظفر نام خانوادگی خود را به جدی اردبیلی تغییر داد و با توجه به علاقه و اشتیاق و ایمان مالك به خداوند و ائمه معصومین (ع)، تك تك نام فرزندان خود را از نام خداوند بزرگ الگو گرفته بود.

شهید غفور جدی

رحیم و شكور نام فرزندان اولشان بود، نام سومین پسرش را غفور گذاشتند كه بعدها اسم و رسمش زبانزد خاص وعام شد. حاج مظفر بچه‌هایش را در رفاه بزرگ می‌كرد. درآمد خوب و روشنفكری پدر كه دنیا دیده بود باعث شده بود كه فضای خانواده برای رشد و تعالی فرزندان مهیا شود. و در اصل حاج مظفر باعث و بانی اصلی رشد و تعالی خانواده بود. در سایه لطف او بهترین سرگرمی‌ها و وسایل بازی فراهم می‌شد و غفور از همان كودكی جسور و نترس و بی‌باك بزرگ می‌شد و رشد می‌كرد.

یك روز از پشت بام منزل صدایی آمد كه همه را متوجه خود كرد، همه فكر كردند دزد به خانه وارد شده است. قبل از همه معمولاً بزرگترهای خانواده خودشان را به پشت بام می‌رساندند اما با احتیاط، اما غفور با وجود سن و سال كم با تمام جرأت و بی‌باكی و شجاعت تنهایی به پشت بام رفته بود.

او دوره ابتدائی را در محله قاسمیّه، دبستان سیزده آبان شروع كرد و از همان ابتدای تحصیل از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه محسوب می‌شد. نمرات عالی وی حاكی از آن بود كه دانش آموزی كاملاً موفق و ممتاز مدرسه بوده است. وی دوره راهنمایی را هم با معدل عالی به اتمام رساند.

تمكن مالی پدر باعث شد كه جهت تحصیل فرزندانش خانه‌ای در تهران فراهم كند تا بچّه‌ها با فراغ بال بتوانند به تحصیل بپردازند. او در دبیرستان غیرانتفاعی هرندی تهران شروع به تحصیل كرد و همچنان با نمرات عالی پله‌های ترقی را طی می‌كرد. جوان روشنفكر و پرشور و علاقه‌مند به ورزش بود و در فراغت به مطالعه می‌پرداخت. از آنجائی كه برادرش رحیم علاقه‌مند به ورزش كشتی بود، غفور نیز برای مدتی در این رشته فعالیت می‌كرد.

از جمله دوستان صمیمی وی خسرو حسینی و خلبان ذاكر بودند كه با وی رابطه صمیمانه‌ای داشتند و بیشتر اوقات با خلبان ذاكر همنشین بود. جوان قدرشناسی بود. هر كس به وی خوبی می‌كرد درصدد جبران آن بر می‌آمد.

وطن دوست و مذهبی بود و در ایام محرم و بویژه عاشورا به سیل عزاداران می‌پیوست و همپای مردم در مراسم مذهبی، صادقانه و خالصانه شركت می‌كرد.

غفور دوران دبیرستان را با معدل عالی به اتمام رساند و با فكر و ذكر خلبانی علیرغم مخالفت‌های اطرافیان عاشقانه به سمت رشته مورد علاقه خود رفت و قدم‌های اولیه را برداشت.

به گزارش سرویس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا، غفور جدی با ورود به نیروی هوائی جزو دومین گروه از كارآموزان خلبانی بود كه دوره‌های آموزش f4 و f5 را دیده و با ورود به دانشگاه‌ هاروارد آمریكا تحصیلات دانشگاهی خود را شروع كرد و دوره‌های تخصصی هواپیماهای جنگنده از جمله فانتوم را طی ‌كرد. وقتی از آمریكا برم‌ گشت بهترین سوغاتی‌ها را برای خانواده می‌خرید و سعی می‌كرد همه را راضی كند.

اخلاق حسنه وی در حدی بود كه حتی با ذرت‌فروش سركوچه نیز صمیمانه و دوستانه صحبت می‌كرد و با احترام از او یاد می‌كرد و فرنگ رفتن و دنیای خارج را دیدن باعث نمی‌شد كه وی از عزاداری امام حسین (ع) عقب بماند و از آن فاصله بگیرد.

مردانگی و غیرت در وجود او نهفته بود. می‌توانست با پوشیدن لباس خود آن زمان از آن سوء استفاده كند. اما هیچگاه این كار را نكرد. چون آن زمان خلبانی شغلی رویایی بود كه هر كس نمی‌توانست به آن دست پیدا كند. اصولاً شغل خلبانی ویژگی‌های خاصی را می‌طلبید كه غفور جدی با طی تمام مراحل و داشتن شرایط روحی و جسمی لازم به این مرحله رسیده بود.او دل از تمام اساتید برده بود و همه را مفتون استعداد و قدرت فوق‌العاده خویش كرده بود.

این بار دل دختری از خانواده سناتور نامور از مشهورترین سناتورهای آن زمان در جشن تولد بیست پنج سالگی‌اش به غفور علاقه‌مند شد و توانایی و استعداد و لیاقتش باعث شد خانواده سناتور نامور با كمال میل و افتخار به این وصلت رضایت بدهند.

در سال 1351 در تالار باشگاهی نیروی هوایی تهران آغاز زندگی مشترك خود را با خانم مرین نامور جشن گرفت. و زندگی مشترك خود را آغاز كرد. وی جایگاه زن و مادر را به خوبی حفظ می‌كرد و با ارج نهادن به ارزش والای مقام زن، احترام و جایگاه خانواده را حفظ می‌كرد.

ثمره زندگی او دو فرزند به نام‌های پوریا و پرهام بود كه با متولد شدن آنها، جشن‌های بزرگی به پا كرد.

اما جشن واقعی زمانی بود كه در «روز نیروی هوایی آمریكا» و در حضور برجسته‌ترین خلبانان كشورهای مختلف جهان در مسابقه‌ای بی‌نظیر به نمایندگی از طرف ایران داوطلب شركت در مانور عملیات چهار راه مرگ شد.

آن روز كه خلبانان كشورهای مختلف با اجرای نمایش از طرف حضار تشویق می‌شدند وقتی كه غفور از طرف ایران داوطلب اجرای عملیات چهارراه مرگ شد برج مراقبت حتی به دلیل خطرناك بودن این عملیات، جوانی غفور و احتمال وقوع حادثه ناگوار برای وی و برهم خوردن جشن نتوانست مانع از اجرای تصمیمش شود كه می‌خواست آن روز ایران و ایرانی را به همه تحمیل كند و جایگاه واقعی وطن را در آنجا تثبیت كند.

لحظاتی بعد، خیل عظیم تماشاچیان و زبده‌ترین خلبانان جهان شاهد یكی از مانورهای سخت و خطرناك طول دوران عمر خود بودند. تماشاگران به احترام غفور جدی، این مرد بزرگ و خلبان ورزیده در مقابل وی سر فرود می‌آوردند و در پاسخ آنهایی كه می‌پرسیدند این مرد كیست؟ همه می‌گفتند : خلبان غفور جدی از ایران.

اما این مرد بزرگ، این چهره سرشناس كه حتی سرلشكرها و سناتورهای زیادی در مقابل عظمت و بزرگی‌اش سر فرود آورده بودند خودش در مقابل عظمت و بزرگی مردی دیگر همیشه سر تعظیم فرود می‌آورد و در هر كجای ایران بود خودش را در تاسوعا و عاشورای حسینی به جلوی سقاخانه حضرت اباالفضل (ع) می‌رساند تا میان سیل عزاداران امام حسین (ع)، قطره‌ای شود كه در گوشه‌ای عزاداری می‌كند.

مشكلات برای وی مطرح نبود. سالهائی كه در كویر مانده بود باعث شده بود تا به سختی عادت كند. دوره‌های خاصی دیده بود و با توجه به توانایی‌هایش آنچه برای مردم مشكل بود برایش اصلاً مشكل محسوب نمی‌شد. دفاع از وطن تنها آرمان خلبان غفور جدی بود.

با وجود اینكه همسرش به او سفارش می‌كرد كه استعفا بدهد و در آمریكا زندگی كند اما او به علت نیاز وطن و میهن‌دوستی قلبی خود حاضر نبود یك مشت خاك ایران را با كل عالم عوض كند و رضایت به رفتن نداد و برای دفاع از خاك وطن ماند. آن قدر به ایران علاقه‌مند بود كه حاضر بود جان خود را در راه وطن فدا نماید.

او قبل از جنگ یك نظامی بود و شغلی انتخابی‌اش در جنگ پر اهمیت بود و از قبل خود را آماده چنین روزی كرده بود و حالا كه دشمن به خاك ایران تجاوز كرده بود،بهترین فرصت برای استفاده از تجربیات و توانائی‌هایش بود.

وقتی جنگ تحمیلی شروع شد تا هفدهم آبان‌ماه بصورت مداوم در جنگ حضور داشت. یعنی از سی ویكم شهریور تا هفدهم آبان ماه 1359 فرصت سركشی به خانواده و پدر و مادر را نداشت.

به مادر خود چنین گفته بود: مادرجان هر وقت مأموریتی به من محول می‌گردد ابتدا با هواپیمای خودم چرخی دور حرم امام حسین (ع) و حضرت اباالفضل می‌زنم. سپس به طرف هدف مورد نظر و انهدام آن با تمام نیرو حمله می‌برم.

وی با تمام موقعیت اجتماعی خود همچنان با لباس معمولی در جامعه حاضر می‌شد و حتی در كنار بلال فروش محله می‌نشست و برای خودش بلال می‌پخت. با وی شوخی می‌كرد تا كسی نتواند ادعا كند كه خلبان غفور جدی مردم شهر و دیار خود را فراموش كرده است. همواره مردم را از خود و خود را از مردم می‌دانست.

با اینكه فرصت دیدار خانواده برای او میسر نشده بود و همچنان عاشقانه می‌جنگید در طی تماس تلفنی وصیت كرده بود كه اگر شهید شد پرچم ایران كفن وی باشد و این نهایت علاقه وی را به ایران می‌رساند. آخرین بار سفارش كرده بود كه خانواده مواظب همدیگر باشند.

پس از مدتها مبارزه و نبرد، سرانجام در راه دفاع از كشور و مردم در مقابل تجاوز بی‌شرمانه دشمن متجاوز در منطقه ماهدشت در هفدهمین روز از آبان ماه سال 1359مورد اصابت گلوله دشمن قرار می‌گیرد. در همان حال به كمك‌خلبان دستور می‌دهد كه خودش را بیرون بیندازد تا او بتواند هواپیما را به ایران برساند. با وضعیتی سخت و جان‌فرسا هواپیما را تا ماهشهر می‌برد و آنجا از هواپیما بیرون می‌پرد اما انگار آسمان قصد نداشت شیرمرد میدان را تسلیم زمین كند و سرانجام به دلیل باز نشدن چترش به زمین سقوط كرد و به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید.

او كه به خاطر وطن جان باخت با قلبی آرام و مطمئن به دیدار حق شتافت و برای همیشه به دغدغه خاطرش كه همانا دفاع از ناموس و وطن بود پایان داد. و شربت شهادت را تا آخرین جرعه سر كشید.

پیكر پاكش پس از مراسم باشكوه تشییع در گلزار شهدای قاسمیّه اردبیل به خاك سپرده شد.

پس از سفر معنوی خلبان عفور جدی، تابلویی كه نام شهیدی بر آن نقش بسته و خیابان و بزرگراهی را معرفی می‌كند دیگر تنها یك عنوان نیست بلكه همه را به این منظر سوق می‌دهد كه همواره آنها زنده‌اند و حاضر و ناظر بر اعمال ما هستند.

رسالت سنگینی بر دوش همه ماست تا به آنها كه نمی‌توانند خاطرنشان كنیم همه آنچه را كه این ملت دارد مدیون خون شهدا و رشادتهای آنهاست.

گفته می‌شود كه فرزند بزرگ شهید جدی، پوریا جدی خلبان بوده و در آمریكا سكونت دارد اما همواره خود را یك ایرانی می‌داند به طوری كه طبق اظهارات عمه وی، اتاق خود را با نقشه‌هایی از ایران و پرچم ایران پوشانده و جهت حمایت از تیم ملی فوتبال خواستار ارسال پرچم و پیراهن تیم ملی ایران شده است. وی 34 ساله بوده و به همراه برادرش پرهام جدّی كه تحصیلات دكترای روانشناسی دارند ساكن آمریكا هستند.