تبیان، دستیار زندگی
یدداشتی درباره رابطه اخلاق و موسیقی به بهانه درگذشت محمد نوری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوری در میان خوانندگان

یک.

محمد نوری درگذشت. خدایش بیامرزاد. مرد هنر بود و اخلاق. مرد حاشیه نبود و جنجال. و همین اخلاق و مناعت طبعش بود که او را، به عنوان چهره ماندگار موسیقی، برای همیشه ماندگار کرد. هر کسی که این روزها خبر مرگش را می شنود، آهی می کشد و حسرتی می خورد. به راستی که خدایش بیامرزاد.

محمد نوری

دو.

اخلاق و موسیقی؟ به نظر شما ربطی به هم دارند؟ فوتبال و اخلاق چطور؟ لابد  یاد منشور فدراسیون می افتید و جار و جنجال هایی که به پا کرده. پس با من همراه باشید تا برایتان بگویم که اخلاق و فوتبال، چه ربطی به هم می توانند داشته باشند. در تاریخ فوتبال ایران، باشگاه معروفی وجود دارد به نام باشگاه شاهین. مرحوم دهداری معروف هم از اعضا و تاثیرگذاران این باشگاه بود. هر وقت که نامی از اخلاق در فوتبال به میان می آید، نام مرحوم دهداری هم مطرح می شود. باشگاه فوتبال شاهین، نه تنها یک باشگاه فوتبال، که یک مکتب ورزشی بود. در گفتگویی که با پیشکسوتان این باشگاه داشتم، اطلاعات زیادی از تاریخچه و اعتقادات شخصی شان به دست آوردم. کسی وارد باشگاه شاهین نمی شد، مگر اینکه سه قسمت زندگی اش را اصلاح کرده باشد و در آن ها، به سطح قابل قبول رسیده باشد: اخلاق و برخورد با پدر و مادر، تحصیلات و ورزش. بیشتر اعضای این باشگاه هم، انسان هایی بااخلاق، تحصیل کرده و ورزش دوست بودند. و با توسل به همین اعتقادات و مکتب فکری بود که باشگاه در دوره ای از فوتبال این مملکت، چنین خوش درخشید و برای همیشه، ماندگار شد. حالا باز هم می پرسید که اخلاق چه ربطی به فوتبال دارد؟

بسوزد پدر اقبال مردم و جامعه به هنرمند که خیلی ها را پاسوز خودش کرده است. بسوزد پدر کف زدن ها و دست و سوت هایی که بسیاری را به زمین گرم کوبانده است. ای کاش خوانندگان ما، کمی اصیل تر و باسوادتر می بودند  و خودشان را، خرج هر چیزی و هرجایی نمی کردند؛  همان کاری که محمد نوری کرد. به راستی که روحش شاد و خدایش بیامرزاد

سه.

یک مثال امریکایی می زنم: راگبی، ورزش محبوب امریکایی ها است. در تاریخ راگبی امریکا، شخصی وجود دارد به نام لومبارد. لومبارد بزرگ، بزرگترین مربی تاریخ راگبی امریکا است؛ و یکی از بزرگترین مربیان تاریخ ورزش امریکا. او، تیم هایی را دست می گرفت که هیچ رتبه ای در راگبی نداشتند و بعد از مدتی، آن ها را صاحب مقام و قهرمانی کرده و تیم هایش را جزو مدعیان همیشه  مدعی قرار می داد. این مربی بزرگ امریکایی، برای خودش اصول خاص خودش را داشت. و از جمله اصولی که داشت، این بود: بازیکنان حق ندارند در داخل و خارج از زمین، رفتاری داشته باشند که با هدف اصلی شان، که موفقیت در ورزش و نتیجه گرفتن بود، مغایر باشد. اگر بازیکنی، حاشیه های زیادی داشت، به تیم او راه پیدا نمی کرد؛ چرا که از نظر او، کسی که در زندگی حاشیه دارد، در کار و ورزش نیز به دنبال حاشیه خواهد بود و نخواهد توانست تمام انرژی مثبت و سازنده اش را، صرف ورزش خود کند. حالا چطور، به نظرتان اخلاق و ورزش ربطی به هم دارند؟

چهار.

اخلاق و موسیقی؟ می دانم که با کنار هم نشاندن این دو کلمه، صدای خیلی ها در می آید که آقا، چرا این ها را با هم قاطی می کنید و اصلا چه ربطی به هم دارند؟! همان ربطی که فوتبال و راگبی به اخلاق و حاشیه نداشتن  دارند، موسیقی هم می تواند به اخلاق داشته باشد. مصرع معروفی داریم با این عنوان که "چون غرض آمد، هنر پوشیده شد". این روزها، آدم های زیادی را می بینیم که اسم هنرمند رویشان گذاشته و حاشیه های زیادی هم دارند. لابد می گویید حاشیه چه ربطی به ما دارد؟ ربطش، همان ربط راگبی و اخلاق و رفتارهای کنترل شده  بازیکنان است. آدمی، انرژی محدودی در اختیار دارد. این انرژی روانی، می تواند خرج هنر شود، خرج رفتارهای روزمره شود و خرج هزار چیز دیگر. هنرمندانی که انرژی روانی محدودشان، خرج حاشیه ها می شود،  دیگر نایی و نوایی ندارند که با آن، هنر خلق کنند. خلق هنر و اثر هنری، روند خاص خودش را دارد. آنکه که رفتارهای خودش را کنترل می کند، انرژی های روانی خودش را کنترل می کند، و آنکه انرژی های روانی فراوانی در اختیار دارد، به ناچار باید در جایی آن را خرج کند. درست مثل سد می ماند؛ که در مقابل آب های روان زده می شود. در حالت معمولی، این آب های روان، می آیند و می روند و در حد و اندازه خودشان، می توانند اثر بگذارند. اما وقتی که سدی زده می شود، همه آب ها در پشت این سد جمع می شوند. و وقتی که عبور همین آب ها از میان سد، کنترل شده و با حساب و کتاب انجام می شود، انرژی فراوانی تولید می شود؛ انرژی که می توان تبدیلش کرد و کارهای زیادی با آن انجام داد. انرژی ای که وحشتناک است و فراوان، اثر می گذارد.

پنج.

راحت تر بگویم: هنر، ابزاری برای پز دادن ها و عشرت های چنین و چنان نیست. هنر، حتی وسیله ای برای فرو نشاندن عقده های شخصی و شخصیتی هنرمندان هم نیست. تعجب می کنید؟ هنرمند انسان است و هر انسانی، می تواند عقده های شخصی و شخصیتی بسیاری داشته باشد. با این وجود، چرا هنرمند باید از این قاعده، جدا و مستنثی باشد؟ اتفاقا وجود این عقده های بسیار در هنرمندان، می تواند خطرناکتر و ویران کننده تر باشد؛ چرا که ابزار ظریف و قدرتمندی چون هنر در دست دارند. هنر، یک سبک زندگی و یک نگرش به زندگی است. هنر، نوعی علاقه بی انتظار است؛ نوعی عشق و دوست داشتن  بی انتظار. همان طور که  فلسفه، نوعی دیدگاه به هستی است، و الهیات، نوعی دیگر از این دیدگاه، و روانشناسی و انسان شناسی و ارتباطات و ... نیز نوع هایی دیگر، هنر هم دیدگاهی به هستی و زندگی است. تماشای وضعیت امروز هنر ما، خاصه موسیقی ما، که باید چه باشد و چه هست، واقعا رقت انگیز است؛ واقعا جای تاسف دارد. بخش بزرگی از موسیقیدانان امروز ما، نه تنها دیدگاهی به جهان اطراف شان ندارند؛ که دیدگاه شان، حتی به اندازه یک آدم معمولی که در اجتماع امروز ما زندگی می کند هم نیست! تحلیل و تفسیر و تبیین شان از جهان اطراف شان، حتی به اندازه آن ها هم نیست.

شش.

هنر، نوعی سبک زندگی و نگاه و نگرش به هستی است. برای کامل کردن این نگاه و نگرش به هستی، باید انرژی های روانی بسیاری داشته باشیم؛ بیشتر از اندازه معمول. و برای این کار، باید انرژی های روانی و غیرمادی موجود در خودمان را، به اندازه و حساب شده خرج کارهای روزمره و رفتارهای روزمره کنیم تا جان و رمقی برای آفرینش داشته باشیم. حاشیه ها و بی اخلاقی ها، این انرژی های روانی را قلع و قمع می کنند. به خاطر همین هم هست که بخشی از خوانندگان ما، وقتی که به معروفیت می رسند، خشک می شوند؛ چرا که حاشیه ها، امانی برایشان باقی نمی گذارند و انرژی ای برایشان نمی گذارند.

هفت.

نوری، مرد اخلاق و هنر بود. دیدگاه خاص خودش را به هستی داشت؛ همان چیزی که خیلی از خوانندگان ما ندارند. قاطعیت و اعتماد به نفس خاص خودش را داشت؛ تا با مصاحبه های بی جا و با همه جا، خودش را اسیر غیرهنر نکند و به بسیاری از پیشنهادهای نان و آب دار، جواب منفی بدهد. هرچند نامهربانی هایی را تحمل کرد؛ اما این، رنجی است که زمانه، تقدیم هنرمندان راستین می کند و جای شکوه و شکایتی نیست. مدیران هنری و فرهنگی ما هم، مثل همیشه  بعد از مرگ آدم ها، گوش به زنگ می شوند. این یکی هم مهم نیست؛ چرا که هنرمند راستین، دنبال این چیزها نیست و می داند که از دست آن ها نیز، کاری بر نخواهد آمد و کاری بر نمی آید. محمد نوری، آموزگار بزرگ هنرمندان و خاصه خوانندگان امروز ما باید باشد؛ هنرمندانی که انگار، کمی راه را در حال اشتباه رفتن اند. بسوزد پدر دنیادوستی که خیلی ها را زمین گیر کرده است؛ و حتی هنرمندان بسیاری را نیز. بسوزد پدر اقبال مردم و جامعه به هنرمند که خیلی ها را پاسوز خودش کرده است. بسوزد پدر کف زدن ها و دست و سوت هایی که بسیاری را به زمین گرم کوبانده است. ای کاش خوانندگان ما، کمی اصیل تر و باسوادتر می بودند  و خودشان را، خرج هر چیزی و هرجایی نمی کردند؛  همان کاری که محمد نوری کرد. به راستی که روحش شاد و خدایش بیامرزاد.

درباره محمد نوری بیشتر بدانیم


نویسنده: عیسی محمدی

گروه هنر تبیان