" باران نجات "
کی می آیی ای باران ، ای وعده ی خدا ؟ کی می آیی تا غنچه های عشق را دوباره از زمین برویانی ؟ غنچه هایی که زیر پاهای بدون احساس زمانه له شده اند . کی می آیی ای باران تا ماهیان تشنه در دریای خشک وصالت را سیراب کنی ؟ کی می آیی ای باران تا قناریان در هوای تازه ات ترانه سر دهند ؟ کی می آیی تا رنگین کمان مهرت آسمان دلهایمان را پر از آرزوهای رنگارنگ کند ؟
در این روزگار سیاه و تیره گویی آسمان نیز اشکی برای چکیدن بر زمین ندارد . انگار خورشید هم به خاطر نبودن تو از زمین انتقام می گیرد . دیگر نمی توان در این هوای غمزده تنفس کرد .
پس بیا ای باران ... بیا و چهره هایمان را از دورویی پاک گردان و قلبهایمان را از گرد و غبار دشمنی بشوی . بیا و به درختان تشنه ات جرعه ای محبت بنوشان . بیا تا در هوای تازه ات بتوان چشمک زدن ستارگان را در شب به منزله ی آشتی تماشا کرد و برایشان دست تکان داد . بیا تا دوباره گلهای پژمرده ی دوستی در باغ دلها قامت راست کنند . بیا ...
" یلدا "