تبیان، دستیار زندگی
در روزگاران گذشته که ثروتمندان برای انجام کارهای خودشان نوکری داشتند و برای انجام کارهای خانه هایشان کلفت استخدام می کردند، نوکری هم بود که حال و روزی تعریف کردنی داشت. در آن روزگار، هر آدم ثروتمندی سعی می کرد زرنگ ترین و باهوش ترین کلفت و نوکرها را است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

الهی آقا آب بخواهد
الهی آقا آب بخواهد

در روزگاران گذشته که ثروتمندان برای انجام کارهای خودشان نوکری داشتند و برای انجام کارهای خانه هایشان کلفت استخدام می کردند، نوکری هم بود که حال و روزی تعریف کردنی داشت.

در آن روزگار، هر آدم ثروتمندی سعی می کرد زرنگ ترین و باهوش ترین کلفت و نوکرها را استخدام کند تا وقتی انجام دادن کاری را به آن ها واگذار می کند، خراب کاری نکنند و به خوبی دستوری را که به آن ها داده شده است، انجام دهند.

از قضای روزگار، مرد ثروتمندی نوکر بسیار تنبلی داشت. با این که نوکر او باهوش بود و به خوبی می توانست برای مشکلات اربابش راه حل پیدا کند، بسیار تنبل بود و از انجام هر کاری شانه خالی می کرد.

بایستی ارباب به او دستوری می داد و به دنبال دستور هم با قهر و غضب برای تنبیه کردنش خط و نشان می کشید تا نوکر از جا بجنبد و از ترس تنبیه، دستور اربابش را اجرا کند.

ارباب، چند بار تصمیم گرفته بود که نوکرش را بیرون کند و نوکر زرنگ تری استخدام کند، اما با هوش بودن نوکرش باعث شده بود که از تصمیمش صرف نظر کند.

روزی از روزها که هوا خیلی گرم بود، ارباب با نوکرش به مزرعه رفته بودند تا سری به کشت و کارشان بزنند.

ارباب پس از گشت و گذاری در مزرعه، خسته شد و به زیر سایه ی درختی پناه برد. نوکر تنبل او هم که خیلی بیشتر از اربابش خسته شده بود، به زیر سایه ی درخت خزید.

ارباب، بلافاصله خوابش برد، اما نوکر او علاوه بر این که خسته بود، تشنه هم بود و تشنگی نمی گذاشت که او هم مثل اربابش با خیال راحت در زیر سایه ی درخت بخوابد.

نوکر، دو سه بار نیم خیز شد تا برود و آبی بنوشد، اما از آنجا که خیلی تنبل بود، نتوانست حرکت کند و به سوی کوزه ی آب برود.

الهی آقا آب بخواهد

نمی دانست چه کار کند. هم نشسته بود، هم خسته، هم خوابش می آمد، و هم حال آن را نداشت که از جا بلند شود و برود برای خودش آب بیاورد.

همین طوری که دراز کشیده بود، گفت: «کاش ارباب نخوابیده بود. کاش ارباب تشنه اش بود. الهی که آقا تشنه اش بشود و آب بخواهد.»

ارباب او که هنوز خواب خواب هم نبود، حرف های نوکر تنبلش را شنید. در دلش به تنبلی او خندید و بعد هم با صدای خشنی گفت: «تنبل خان! چرا همین طوری زیر سایه ی درخت کم داده ای؟ یا الله بلند شو برو برای من یک کاسه آب بیاور.»

این بار نیازی به تنبیه و قهر و غضب هم نبود. نوکر از جا بلند شد و رفت تا برای اربابش آب بیاورد و صدا البته خودش هم پیاله ی آبی بنوشد و از تشنگی نجات پیدا کند.

از آن به بعد، درباره ی کسی که از تنبلی زیاد، حتی حاضر نباشد برای سود و راحتی خودش هم کاری انجام دهد، با کنایه می گویند: «الهی آقا آب بخواهد.»

ضرب المثل _ مصطفی رحماندوست

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

نوبت تو شده بجنبان ریش را

رمال اگر غیب می دانست گنج پیدا می کرد

بابات هم همین زبان درازی ها را داشت

اگر پیش همه شرمنده ام

از کیسه ی خلیفه می بخشد

با شیطان ارزن کاشته

فردا من این ده را زیر و رو می کنم

نیش عقرب نه از ره کین است

نرود میخ آهنی در سنگ

من زینب زیادی ام

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.