تبیان، دستیار زندگی
آنگاه که غرور، وجودت را گرفت و تفاخر، شعورت را و ذلت خویش را عزت یافتی و نخوت خویش را همت، قرآن بخوان. آنگاه که از فرط جهالت، امانت را از یاد بردی و به خیال سعادت، اسیر ضلالت گشتی، قرآن بخوان.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از خواب غفلت برخیز و ...

خواب غفلت

وقتی می خوانی شان و آهسته زیر لب تکرارشان می کنی، حتی وقتی فقط نگاه شان می کنی؛ گویی آرامشی نهانی را در جانت می ریزند این کلمات... .

گویی می خواهی بال در بیاوری و تا اوج آسمان ها پرواز کنی، شاید هم نه اصلا بال در آورده ای و تا اوج آسمان ها پرواز کرده ای... . کویر را اگر به آن بسپاری، گلستانی برایت می سازد، گویی فردوس الهی است!

کلمات را که می خوانی یا اگر فقط نگاه شان می کنی، باید خودت را به واژه ها بسپاری تا ژرفای عظیم آنها را درک کنی... ؛ واژه هایی که هر چه بخوانی شان، خسته نمی شوی از آنها که پیام شان آنقدر عمیق است که امکان دسترسی به ژرفای آن نیست، اما مشتاق می شوی برای خواندن شان تا به اندازه وُسعت، دریابی آنچه را که در خود دارند ... که اگر خوب بخوانی آن کلمات نورانی را و خوب گوش دهد به آنچه برای تو دارد، برای گفتن؛ پیامش را در خواهی یافت!

هیچ راهی نیست که بروی و این کلمات و این جمله ها، با پیامی که دارند؛ تو را همراهی نکنند و صراط مستقیم نخوانندت؛ هیچ پناهی نیست که آرامشی را که در پی آنی، به تو هدیه کند، جز این کلمات سرشار از نور الهی و معرفت الله و تو باید بخواهی تا بشود، تا به صراط مستقیم ببردت، تا آرامش الهی را در جانت به ارمغان آورد ... .

و چه زیبا من و تو را دعوت به کتابی کرد که همه اش نور است و روشنایی و هدایت؛ وقتی این جملاتش را برایمان به یادگار گذاشت:

آنگاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون از خویش را خالی از خدا، قرآن بخوان. آنگاه که در دریای خروشان زندگی، در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی و ساحل صلاح و صلح و کشتی نجات و رهایی را آرزو کردی،قرآن بخوان. آنگاه که عقلت، احساسات را به بند کشید و فکرت، عشقت را و قوه پیوستن به یزدان با نیروی عرفان را، از دست دادی، قرآن بخوان.

«آنگاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون از خویش را خالی از خدا، قرآن بخوان.

آنگاه که در دریای خروشان زندگی، در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی و ساحل صلاح و صلح و کشتی نجات و رهایی را آرزو کردی،قرآن بخوان. آنگاه که عقلت، احساسات را به بند کشید و فکرت، عشقت را و قوه پیوستن به یزدان با نیروی عرفان را، از دست دادی، قرآن بخوان.

آنگاه که در کوچه باغ های یاس، حیران و سرگردان، ناامید و پریشان، در جستجوی قطره ای آب، کشتزار خشک و قحطی زده اندیشه ات را تسلی می دهی، از دریای بیکران امید لختی بر گیر و قرآن بخوان.

آنگاه که مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم یافتی، قرآن بخوان.

آنگاه که غرور، وجودت را گرفت و تفاخر، شعورت را و ذلت خویش را عزت یافتی و نخوت خویش را همت، قرآن بخوان.

آنگاه که از فرط جهالت، امانت را از یاد بردی و به خیال سعادت، اسیر ضلالت گشتی، قرآن بخوان.

آنگاه که خود را خدا یافتی، یا خدا را جدا از خود و یکی بودن شرک را توحید پنداشتی و شمع را خورشید، قرآن بخوان.

آنگاه که مرگ خود را دور دیدی و حیات خویش را جاوید یافتی و دنیا و آخرت را جدا از هم و دنیاداری و بهشت را در کنار هم، قرآن بخوان.

آنگاه که از درستی گسستی و بر مرکب سستی نشستی و به پستی پیوستی و در منجلاب تباهی، رهایی را خواستی، قرآن بخوان.

آنگاه که نهایت سعادت را بودن و شهادت را نهایت حیات پنداشتی و ماندن را شرافت و رفتن را ضلالت و شدن را حماقت، قرآن بخوان.

آنگاه که از بیعت با تاریکی و غیبت نور خسته شدی، قرآن بخوان.

آنگاه که نسیان گریبانت را گرفت و عصیان دامانت را و معصیت خویش را معصومیت پنداشتی، قرآن بخوان.

آنگاه که گذشته را حسرت و حال را عسرت و آینده را حیرت احساس کردی، شب قدر را بیاد آور، قرآن بخوان.

آنگاه که در دره های پستی و زبونی، در جستجوی راهی به سوی قله انسانیت، سنگستان را در می‌نوردی و همچون اسیر زندانی دریچه هایی را می جویی، قرآن بخوان. آنگاه که در دل سیاه شب و در اعماق تاریک ظلمات، شمع وجودت از شور و التهاب می سوزد و در آرزوی صبح و سپیدی، افق را به امید نظاره فلق می نگری تا شاید طلوع فجر را در نیمه شب تماشا کنی، قرآن را باز کن تا در فلق برگ هایش و در افق اندیشه ات فجر را ببینی، قرآن بخوان.»(1)


1. می رویم تا خط امام بماند، زندگینامه و مجموعه مقالات شهید سید مهدی رجب بیگی، ص 55 و 56.

زهرا رضاییان، گروه دین و اندیشه تبیان