تبیان، دستیار زندگی
آیین سوگواری و ماتم در اغلب داستان های شاهنامه به ویژه در داستان سیاوش نمودی گسترده و چشمگیر دارد . آیین ها و شیوه ها و آداب سوگواری در ایران کهن از دیر باز به گونه های مختلف و متعدد برگزار می شده و با تغییرات و دگرگونی هایی در شکل و نحوه به پاداشتن آن به
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیین سـوگــواری

آیین ها و آداب کهن در داستان سیاوش

بخش اول: آیین تشخیص گنه کاران و خطا کاران ،  بخش دوم :

شاهنامه

آیین سوگواری و ماتم در اغلب داستان های شاهنامه به ویژه در داستان سیاوش نمودی گسترده و چشمگیر دارد . آیین ها و شیوه ها و آداب سوگواری در ایران کهن از دیر باز به گونه های مختلف و متعدد برگزار می شده و با تغییرات و دگرگونی هایی در شکل و نحوه به پاداشتن آن به زمان کنونی ما رسیده است. در کنار فتح و نصرت جنگاوران وپادشاهان و دشمن سیتزان که نوید پیروزی و بهروزی بر همگان به ارمغان می آورد،گاه نیزدر میان بزم های خونین رزم عدّه ای را هم جام تلخ سیه روزی و بدبختی نصیبشان گشته و دیدگانشان با خاک سرد و محنت فزای مرگ انباشته می شد و بدین گونه سایه های شوم سوگ و ماتم بر سر قوم و خویشان آن گذشته سایه افکنده و روزگارجامه سیه بختی بر اندام قوم و خویشان آن گذشته راست می نماید. در جریان طبیعی حیات نیز هرگاه یکی از بزرگان وآزادگان ، از کهتران گرفته تا مهتران،غبار ممات بر چهر گلفام ایشان نشیند،دیگران رخت عزا و ماتم بر قامت محزون وغمبار خویش کرده و با نوحه سرایی و اشک افشانی ، اندوه و حرمان دل سوخته و داغدار خود را کاستی می بخشند.دراین مجال بر آنیم تا به شیوه ها و سنن پیشینیان در برپایی آیین و رسم سوگواری علی الخصوص در داستان سیاوش پرداخته و جنبه های مختلف این آیین دیرپا را به اختصار باز نماییم.

گذشتگان ارجمند ما در روزگاران قبل از حکومت ساسانیان به خاطر باور و اعتقادی بر شادمانی و سرور،آن را چهارمین آفرینش خداوند می پنداشتند واز آن رهگذر در اغلب آداب و رسوم خود به شادکامی و سرور روی آورده و حتی در جایگاه سوگواری افراد نیز به جای نالیدن و موییدن به ذکر نکات بر جسته حیات شخص مرده و حسنات قبل از مماتش پرداخته و درد سنگین جدایی و فراق عزیزان و مهتران خود التیام می بخشیدند. به نظر می رسد که مراسم سوگواری به سبک و طریق انسان های امروزی بعد از مرگ درد آلود و غریبانه سیاوش در دیار غربت ،در کشور ما مرسوم گردیده و سالها این سوگواری به عنوان «سوگ سیاوش »بر گزار می شده  و از دوره حکومت صفویان آیین های عزاداری به شکل های بسیار گسترده و منسجم توسعه و دوام یافته است .

در مقابل واقعیت تلخ و اندوهبار مرگ که شرنگ نیستی بر کام آمال انسان می چکد،کس را یارای گریزو ستیز نیست.لاجرم همگان سر تسلیم بر آستان مخوفش فرود آورده و با حکم واراده ی معبود ازلی که در لوح تقدیر ، به قلم تقریر نوشته است،دامن ازخاک تیره بر چیده و بر دیار باقی می شتابند.

از دست دادن و فقدان یک عزیز و جگر بند به خصوص فوت و درگذشت بزرگان و نام آورانی که برملک دلها حکومت می کردند،بسی دردآور و دل گدازاست و تحمّل بار سنگین غم و پریشانی آن به مراتب دشوارتر می باشد. اغلب سوگواران و ماتم رسیدگان که به گرداب سهمگین این محنت جان گسل افتاده اند از فرط اندوه و کثرت حرمان خاک تیره بر سر افشانده و با چنگ رخسار خویش خسته و گریبان دریده و زلف خود آشفته و آتش به سرای و خانمان خویش می افکندند . آن چنانکه در کلام فرزانه توس آمده ، آتش افروختن و زین اسبان نگون ساختن و دُم اسبان را بریدن و کافور پراکندن و جامه ی عزا به تن نمودن از مصادیق بارز آیین سوگواری پیشینیان در ازمنه ی دیرین ودر داستان های شاهنامه می باشد.

در این بخش به برخی از رسوم سوگواری که در میان مردمان آن روزگار رایج بوده و این رسوم که در اغلب داستان ها و افسانه های شاهنامه حضور و نمودی چشمگیر دارد، می پردازیم :

- پوشیدن رخت ماتم : از مطالعه احوال و تاریخ گذشتگان چنین بر می آید که در میان برخی از ملل و اقوام پوشیدن جامه سپید در وقت عزا معمول بوده است آنگاه که سیاوش می خواهد برای اثبات بی گناهی و پاک دامنی خویش مهیّای عبور از میان آتش سهمگین می شود به نشانه پاکی و عصمت ونیز به علامت سیر به پیشگاه مرگ جامه سفید بر تن کرده و خود را به آغوش شعله های مهیب و جان گسل مرگ می سپارد .

سیـاوش بیـامد به پیـش پـدر
یکی خود زرّین نهاده به سر
هشیوارو با جامه های سپید
لبی پـر زخنـده دلی پـر امید
پراکنـده کـافـور بر خویشتـن
چنان چون بود رسم و ساز کفن

در کتاب ارزشمند تاریخ بیهقی نیز آمده است که در هنگام مرگ خلیفه بغداد ، سلطان مسعود و ندیمانش جامه های سپید بر تن نموده و سه روز ماتم وی را نکو داشتند. پوشیدن جامه سفید اکنون نیز در میان ملل و اقوام و طوایف مختلف در جهان مرسوم است لیکن علی الرّسم پوشیدن جامه های سیاه که به ظاهر از اقوام عرب در میان مردمان قدیم ما راه یافته وبه عنوان نماد تیره روزی و نگون بختی و خاکساری رواج بیشتری داشته است. در اثر سترگ و کم نظیر سخن سرای توس جامه هایی با لون تیره چون پیروزه ای، لاجوردی رخت سوگ و عزا ذکر گردیده اند که به شواهدی از آن اشاره می کنیم:

در هنگام کشته شدن سیامک به دست خروزان دیو:

همه جامه ها کرده فیروزه رنگ/ دوچشم ابرخونین دورخ باد رنگ

خطاب به همآورد زال:

هر آن کس که با او بجوید نبرد/ کنـد جـامـه مــادر بــر او لاژورد

هنگام آگاه شدن ایرانیان از مرگ سیاوش:

همـه جـامـه کـرده کبـود و سیاه/ همه خـاک بـر سـربه جـای کلاه

و یا :

به کین سیـاوش سیه پوشـد آب/ کنـد روز نفـرین بـر افـراسیـاب

- ایّـام سـوگــواری: آن چنان که امروز مرسوم است ایّام و روزهای سوگواری متفاوت بوده ودرمیان قبایل و فرق مختلف و نیز در داستان های شاهنامه این ایّام ازسه روز گرفته تا هفت روز ، یک ماه ، چهل روز ویکسال ادامه داشته است. سوگوارانو عزاداران بعد از اتمام ایّام سوگواری از ماتم عزا بیرون می آمده اند که امروزه نیز برای خارج کردن افراد معزّی از سوگ و ماتم رسوم خاصّی وجود دارد. در زمینه مدّت ایّام سوگواری شواهدی از شاهنامه ذکر می گردد.

پـراگنـده کـاوس بر تـاج خاک /همه جامه ی خسروی کرد چاک

به یک هفته باسوگ بودودُژم /بـه هشتـم بـر آمـد ز شیپـــور دم

..........

همـه شهـر ایـران ماتم شدند/ پـرازدرد نـزدیـک رستـــم شـدنـد

به یک هفته با سوگ و با آب چشم /به درگـاه بنشسـت با درد وخشم

...........

منوچهر یک هفته با درد بود/ دو چشمش پرآبو رخش زرد بود

به هشتـم بیـامد منوچهر شاه/ بـه سـر بـر نهـاد آن کیـانی کـلاه

همی بـود بـا سـوگ مــادر دژم/ همی کـرد با جان شیـرین ستم

همی بود یک ماه با درد و داغ/ نمی جست یک دم ز انده فراغ

.........

چو رنگین رخ تاجور تیـره شد /از آن درد بهــرام دل خیـره شد

چهـل روز بـُد سـوگـوار و نژند/ پـر از گـرد و بیکـار تخـت بلنـد

..........

همه جامه ها کرده فیروزه رنگ /دو چشم ابرخونین ورخ بادرنگ

نشستنـد سـالـی چنیــن سوگــوار/ پیـــام آمـــد از داور کـردگـار...

- روی خستن و جامه دریدن :پیداست که اندوه رسیدگان و ماتم زدگان از داغ فراق و غم سنگین عنان اختیار از کف داده و مویه کُنان و موی کَنان چنگ بر عذار انداخته و رخ گـُلگون را گـِلگون نموده و زلف می آشفته وگیسوان می بریدند و خاک تیره بر سر افشانده و گریبان دریده و زنـّار خونین به میان می بستند. برخی ازاین اعمال اندوه بار که در چنان مواقع و شرایطی از غمزدگان و مصیبت دیدگان بروز می کند، سخت جانسوز و دل گداز است و بعضی حتّی به خاطر دلبستگی شدید و میل و علاقه ی مفرط به درگذشته در اثر ناتوانی در تحمّل بار سنگین جدایی و فراق عزیزان ،خود نیز بدرود حیات می گویند نظیر جریره که در سوگ فرزندش فرود دژ را به آتش کشانده وخود را بر بالین فرزند هلاک می کند و نمونه هایی از این قبیل:

سیاوش زدرگاه اندر آمدچودیـو/ بر آورد بر چرخ گردون غریـو

به تن جامه خسروی کرد چاک/ به سـر بر پراگنـد تاریک خاک

..........

همه شهر ایران کمر بسته اند /ز خون سیاوش جگـر خسته اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب/ همی کند موی و همی ریخت آب

خروشان به سربرپراگند خاک /همه جامه ی خسروی کرد چاک

........

زخون سیاوش برآمد خـروش/ جهانی ز گرسیـوز آمد به جـوش

همه بنـدگـان مـوی کنـدند باز /فرنگیـس مشکیــن کمنــــــد دراز

برید ومیان رابه گیسو ببست/ به فنـدق گـُل ارغــوان را بخـست

سر مـاه رویـان گسسته کمند /خـراشیـده روی و بمـانـده نــژنــد

.........

تهی دید از آزادگان جشنـگـاه/ به کیـوان بر آورده گـرد سیـاه

همی سوخت باغ و همی خست روی/ همی ریخت اشک و همی کند موی

...........

چو آگـه شـد ازمرگ فـرزند شاه/ ز تیمـار گیتـی بــرو شـد سیـاه

فـرود آمـد از تخـت ویلـه کُنــان/ زنـان بر سـر و مـوی رخ کَنـان

.........

از آن دشـت بـردنـد تابوت اوی /سوی خیمه خویش بنهـاد روی

دریغ این غم وحسرت جان گسل/ ز مــادر جگـر و ز پــدر داغ دل

همی ریخت خون وهمی کند خاک/ همه جامه ی خسروی کرد چاک

.........

ز لشکر بر آمد سراسر خروش/ ز فـریـاد لشکـر بـدرّیـد گـــوش

همه خاک بر سر همی بـیختنـد/ ز مژگان همی خون دل ریختند

..........

فـرنگیـس بشنید رخ را بخست/ میان را به زنـّّار خونین ببست

پیــاده بیـامـد بـه نـزدیک شـاه/ به خون رنگ داده ورخسارماه

- آتش به سر افکندن و زین اسبان نگون ساختن و یال و دم آن ها رابریدن و زنـّار خونین به کمر بستن نیز از جمله آیین های سوگواری است که به وفور در شاهنامه به چشم می خورد.

بریـده بـش و دم اسـب سیـاه /پشوتن همی برد پیش سپاه

بر او بر نهاده نگونسار زین /ز زین اندر آویخته گرز کین

.........

زدند آتش اندر سرای نشست/ هزار اسب را دم بریدن پست

نهاده بر اسبان نگونسار زین /تو گفتی همی برخروشدزمین

..........

به پرده سرای آتش اندر زدند/ همه لشکرش خاک برسر زدند

منـوچهــر بنهــاد تــاج کیـــان /به زنـّـارخونیـن ببستـش میــان

..........

میان را به زنـّـار خونین ببست/ فگند آتش اندر سرای نشست

گلستانش بر کند و سروان بسوخت/ به یکبـارگی چشـم شـادی بدوخت

نهــاده سـر ایــرج انــدر کنــــار/ سر خویشتن کرد سوی کردگار

- تابوت و جسد آراستن : دیگر از آداب سوگواری آن بوده که بر مردگان به ویژه اگر از شاهزادگان و بزرگان ویلان جنگجو باشد،تابوت زرّین ساخته وبه طلا و جواهر می آراسته و پیکر در گذشته به پرنیان و دیبای گران می پیچیدند و نیز تابوت و جسد را معطّر ساخته و برای خاکسپاری دخمه ای بر وی می کندند و اگر مرده از جنگجویان ودلیران میدان رزم بود، سلیح و ابزار نبرد وی آراسته و به یادش ماتم به پا می داشتند. رستم بعد از مرگ جگر بندش چنان می کند.

بپـوشیـد بـازش بـه دیبـــای زرد/ سر تنگ تابوت را سخت کرد

همی گفـت اگـر دخمـه زرّیـن کنم /ز مشک سیه گردش آگین کنم

چون من رفته باشم نمانه به جای/ وگرنه مراخودجزاین نیست رأی

یکی دخمـه کـردش ز سُــمّ ستـور/ جهانی ز زاری همی گشت کور

..........

قباد به برادرش:

اگر مـن روم زیـن جهـان فـراخ/ برادر به جایست با برز و شاخ

یکـی دخمـه خســـروانـی کننــد/ پس از رفتنـم مهــربـانـــی کنند

سرم را به کافور و مشک و گلاب/ تنـم را بـدان جـای جاوید خواب

سپار ای برادر تو پـدرود باش/ همیشه خـرد تـار و تو پود باش

...........

رستم در سوگ اسفندیار:

یکـی نغـز تـابـوت کــرد آهنیـن/ بگسترد فرشی ز دیبای چیـن

ز دیبـای زر بفـت کـردش کفـن/ خروشان براو نامـدار انجمـن

از آن پس بپوشید روشن برش/ ز پیروزه بر سرنهاد افسرش

..........

اسکندر در مرگ دارا:

سکندر همه جامه ها کرد چاک /به تاج کیـان بـر پـراگنـد خاک

یکی دخمـه کـردش بر آییــن او/ بـدان سـان کـه بُد فـرّه دین او

ادامه دارد ...

رضا قاسم زاده

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان