تبیان، دستیار زندگی
از آن چرم کاهنگران پشت پای / ببندند هنگام زخم درای/ /همی کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست کرد بدان بی بها ناسزاوار پوست / پدید آمد آوای دشمن زدوست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حقوق و انعام و خوراک سپاه و درفش

سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی

بخش اول ، بخش دوم :

حقوق و انعام و خوراک سپاه
شاهنامه

برای تهیه ی خوراک سپاه همینکه لشکر حرکت کرد بحکام نواحی سر راه می نویسند که خورد سپاه و علوفه ی چارپایان را تدارک نمایند:

همه نامداران هر کشوری / برفتند جائی که بد مهتری

خورشها ببردند چندی براه/که بود از در شهریار و سپاه

براهی که لشکر همه بر گذشت/در و دشت یکسر چو بازار گشت

بنه و خوراک سپاه را بر گردونه هائی که بگاومیش بسته حمل می کنند:

جهان پرز گردون بدو گاومیش/زبهر خورش او همیراند پیش

و جای دیگر:

خورشهای مردم همیرفت پیش/بگردون وزیر اندرون گاومیش

سپاهیان بهیچوجه حق ندارند از رعایا چیزی بگیرند و کیخسرو پهلوانی را مأمور می کند:

بدان تا ببندد ز بیداد دست /کسی را کجا نیست یزدان پرست

نباشد کس از خوردنی بینوا /ستم نیز بر کس ندارد روا

حقوق سپاه را از خزینه می دهند. داراب از چهار تا هشت درم بهر یک از سپاهیان می دهد:

سر گنجهای پدر بر گشاد/سپه را همه خواند و روزی بداد

زچار اندر آمد درم تا بهشت /یکی را بجام و یکی را بطشت

معمولا پیش از جنگ حقوق سپاه را می پردازند. نوشیروان در جنگ با روم:

چو نزدیک شد جنگ را ساز کرد/سپه را درم دادن آغاز کرد

روزی دهان مامور رساندن خوراک و حقوق و لوازم سپاهند و اسلحه ی لشکر را نیز از خزینه می دهند. در جنگ دژستیلد چون مدت پیکار طول کشید:

سپهدار روزی دهان را بخواند /وزان جنگ چندی سخنها براند

و گفت : سپه را درم باید و دستگاه / همان است و خفتان و رومی کلاه

و چون: از اندازه ی لشکر شهریار/کم آمد درم تنگ سیصد هزار

و دسترسی بخزینه نبود شاه براهنمائی بوذرجمهر کسی را فرستاد تا این مبلغ را از بازرگانان آنحوالی بقرض بخواهد.

غیر از خوراک و حقوق مقرر سپاه از غنایم جنگی نیز بهره می برد و شاه قسمتی از آنچه را که بدست آورده بسپاه می بخشد. گاهی نیز جایزه و انعامی برای انجام دادن کارهای بزرگ معین می کنند با هر یک از پهلوانان که از عهده برآید آنرا تصرف کند (شمردن کیخسرو پهلوانانرا) معهذا سپاه و سپهبد حق ندارند از غنایم جنگی چیزی بردارند و باید همه را نزد شاه بفرستند تا آنچه خود نمی خواهد بدیشان ببخشد. بهرام چوبین که برخلاف این ترتیب رفتار کرده و مقداری از غنایم را برای خود برداشته موجب خشم شاه شده است،

اسلحه ی سپاه دشمن را نیز پیش سپهبد میبرند و او می تواند باز آنها را بلشکر ببخشد:

سنام و سنان و کلاه مهی   / سلیح و کمرها و اسب و رهی

همی برد هر کس سوی سوفرای / تلی گشت چون کوه البرز جای

نکرد اندران چیز ترکان نگاه / ببخشید یکسر همه بر سپاه

نوشیروان برای بازماندگان سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیز شهریه ای مقرر می کند:

کسی گفت جنگی سواری نجست / بدان خستگی دیر ماندوبرست

بپیش صف رومیان حمله برد / بمرد و ازو کودکان ماند خرد

بفرمود کان کودکان را چهار  / ز گنج درم داد باید هزار

هر آنکس که شد کشته در کارزار / وزو خرد کودک بود یادگار

چو نامش ز دفتر بخواند دبیر / درم پیش کودک برد ناگزیر

چنین هم بسال اندرون چاربار / مبادا که باشند یکروز خوار

درفش

پهلوانان ایران هر یک درفشی دارند که نماینده ی فوج ایشان است ولی بزرگترین و مهمترین درفش سپاه ایران همان درفش معروف کاوه است که چون وی بر ضحاک شورید:

از آن چرم کاهنگران پشت پای / ببندند هنگام زخم درای

همی کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست کرد

بدان بی بها ناسزاوار پوست  / پدید آمد آوای دشمن زدوست

و فریدون دیدار آنرا بفال نیک گرفته بدیبای روم و زرو گوهرش بیاراست و کاویانی درفش بدان نام داد:

از آن پس هران کس که بگرفت راه  / بشاهی بسر بر نهادی کلاه

بران بی بها چرم آهنگران / برآویختی نو بتو گوهران

ز دیبای پرمایه و گوهران / بر آنگونه شد اختر کاویان

که اندر سر نیزه خورشید بود/ جهانرا ازو دل پر امید بود

از آن ببعد درفش کاویان نشان سپاه ایران شده و همیشه با سپهبد در قاب لشکر جای دارد و هر گاه شاه کسی را بسپهبدی منسوب می کند درفش کاویان با اختر کاویان را بوی می دهد.

همانطور که فریدون درفش مزبور را بفال نیک گرفته بود ایرانیان نیز آنرا مقدس شمرده و مایه ی فیروزی سپاه می دانسته اند. در جنگ با افراسیاب گودرز به بیژن می گوید:

بسوی فریبرز بر کش عنان / بپیش من ار اختر کاویان

وگر خود فریبرز با آن درفش/ بباید کند روی گیتی بنفش

و چون فریبرز سپهبد از دادن درفش کاویان به بیژن خودداری می کند بیژن آنرا با شمشیر بدو نیمه کرده پاره ی آن را بر می دارد و روان می شود. ترکان نیز بهمین اثر در درفش مزبور معتقد بوده اند:

چنین گفت هومان که آن اخترست/  که نیروی ایران بدو اندرست

درفش بنفش ار بچنگ آوریم  / جهان بر دل شاه تنگ آوریم

اما درفش سلطنتی غیر از اختر کاویان است. کیکاوس درفش زرد رنگ با تصویر خورشید و کیخسرو درفش بنفش شیرپیکر دارد. پهلوانان نیز هر یک درفشی مخصوص بخود دارند و از همه آنها معروفتر درفش اژدها پیکر رستم است که گویا پس ازو نیز حفظ شده یا بعدها نظیر آنرا ساخته اند و هرمز ساسانی چون بهرام چوبین را بجنگ ساوه شاه مامور می کند برای تیمن درفش رستم را بوی می دهد. درفش های دیگران هر یک برنگی ملون و دارای تصویر یکی از حیوانات (پیل – گرگ – شیر – گراز – همای – عقاب و غیره) است و ترکان درفش سیاه دارند.

در موقع جنگ تن بتن یکی از سواران درفش پهلوان را از دنبال او می برد و هنگام صف آرائی با خود پهلوان و یا سواری آنرا در پشت او نگه می دارد و چون برای استراحت بسراپرده ی خود می روند درفش را بر در خیمه نصب می کنند. در جنگهای حصاری نیز درفش سپهدار بر بالای باره ی حصار کوبیده می شود.

ادامه دارد ...

پرویز ناتل خانلری

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان