حضرت علی داور مسابقات شعر
یادتان هست ماجرای یکی از دوستانم به نام جمالالدین را برایتان تعریف کردم و گفتم که مادرش نذر کرده بود که اگر خدا پسری به آنها بدهد، او را برای کشتن زائران کربلا تربیت کند و این کار را هم کرد؟
جمال الدین سرگذشت عجیبی داشت با این نذر مادرش. اگر نخواندهاید از این لینک میتوانید آن را بخوانید و لذت ببرید.
گفتم که جمال بچه عجیبی بود. الان هم میخواهم یکی دیگر از ماجراهای او را برایتان تعریف کنم:
وقتی که آن ماجرا برای جمال اتفاق افتاد و باعث شد قریحه شعر در او پدید آید، و بعد از دست برداشتن از اعتقادات اهل تسنن و شیعه شدن، او دیگر تبدیل شده بود به یک شاعر زبردست که برای اهل بیت و بویژه برای امیر مومنان، حضرت علی علیه السلام شعر میگفت و اتفاقا مثل همان داستانهایی که درباره عربها شنیدهاید که سر شعر گفتن کَل میانداختند، او هم با شاعران دیگر مسابقه میگذاشت.
توی همین گیر و دارها، یک روز جناب جمال خان به پُست شاعری خورد که از قضا خیلی هم معروف بود. بله او کسی نبود جز ابن حمّاد. البته هیچ اشکالی ندارد که شما ابن حماد را نمیشناسید، خیلیها مثل علامه امینی خوب او را میشناسد. حماد از شعرای بنام اهل بیت است.
جمال الدین که به حمّاد رسید مدعی شد که کسی در شعر به پای من آن هم در مدح حضرت امیر علیه السلام نمیرسید. حالا شما حسابش را بکنید که جمال چند وقتی هم نیست که شیعه شده و تا همین چندی پیش جزو دشمنان اهل بیت علیهم السلام بوده!
فکرش را بکنید یک تازه به دوران رسیده بیاید به کسی که عمری در این راه استخوان خورد کرده و دود چراغ خورده این گونه بگوید. خُب طبیعی است که تحملش سخت است. اما جمال کوتاه بیا نبود. یعنی هر دو طرف کوتاه بیا نبودند. بنابر این قرار گذاشتند که هر کدام شعری در مدح حضرت علی علیه السلام بگویند و آن را به ضریح آن جناب بیاویزند تا خود ایشان قضاوت کنند. این کار را هم کردند و نمیدانم همان روز یا فردایش بود که وقتی به سراغ آنها رفتند اتفاق عجیبی رخ داده بود.
پایین قصیده جمالالدین با طلا نوشته شده بود: "احسنت". اما پایین قصیده ابن حمّاد همین کلمه با نقره نوشته شده بود. یعنی جمال مدال طلا و ابن حماد مدال نقره گرفته بود.
شما جای ابن حماد بودید چه حالی پیدا میکردید؟ ابن حماد هم درست مثل شما حسابی از این اتفاق شاکی و ناراحت شد و رو به ضریح کرد و با دلی پر، خطاب به امیر مومنان گفت: حضرت آقا، فدایتان شوم، من از قدیم به شما ارادت داشتهام و دوست دارتان بودهام ولی این بندهی خدا تازه محبّ شما شده است! خلاصه منظورش این بود که من فضل سبَق دارم و این رسمش نبود.
اما امیرالمومنین که کار بی حکمت نمیکند و از آن طرف هم نمیگذارد که کسی دلش برنجد. حماد همان شب حضرت علی را در خواب میبیند و آن حضرت شروع به دلجویی او کرده و به او درباره آن قضاوت میگوید: "انّک منا و انه حدیث عهد بامرنا فمن اللازم رعایته" و خودمانیاش یعنی اینکه: پسرم! تو از خودمان هستی اما او تازه وارد است و باید هوایش را داشت.
ماجرای قبلی جمال الدین خلعی را به مناسبت ماه محرم برایتان تعریف کردم. این داستان جدید را هم به مناسبت سالروز رحلت علامه امینی که درود خدا بر او باد آوردم چرا که اصل این قضیه در کتاب ارزشمند الغدیر در بخش شعرای قرن هشتم آمده است و من در آنجا با جمال آشنا و دوست شدم.
برای شادی روح علامه امینی، دوست من جمال الدین، علی بن حسین بن حمّاد لیثی و همه دوستداران اهل بیت و امیرمومنان علیهم السلام، صلواتی نثار کنید.