که او سیدی رند و آزاده بود
ز تقدیر در غربت افتاده بود
به همت کمر بست و باز و گشاد
به سر حلقه امر گردن نهاد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1389/01/23
الا روح طوفانی مرتضی !
سروده ای زیبا از مرحوم آقاسی در رثای سید شهیدان اهل قلم
خدایا مرا از خود آگاه کن |
پر از ذکر "الحکم لله کن " |
که بی وقفه این وقف را بشکنم |
به پروازی این سقف را بشکنم |
گریزم به معنا ، ز قید حروف |
به روح شهادت بیابم وقوف |
که آنان که بر سر حق واقفند |
سلیمان تأویل را آصفند |
به تعداد اگر چند آنان کمند |
ولی همچو پولاد مستحکمند |
به امر ولی استقامت کنند |
اشارت نماید قیامت کنند |
رها تر ز طوفان ، شتابان چو برق |
چنان خنده رعد بر غرب و شرق |
فراخ زمین سایه ی بالشان |
فروغ زمان در پر شالشان |
نبرد آفرینند و آشوبناک |
ندارند در دل هراس از هلاک |
دل آگاه و مرگ آزمونند و مرد |
سرآغاز نورند و طوفان درد |
به قاموس مردان عقب گرد نیست |
کسی کاو گریزد ز حق ، مرد نیست |
بشارت به مردان شورآفرین |
خدا بندگان شعور آفرین |
زنور ولایت جهان روشن است |
دل آشکار و نهان روشن است |
جهان پر شد از نعره یا صمد |
ولی گوش شیطان از آن می رمد |
گر ابلیس در نزد ما خم نشد |
ز مقدار ما ذرهای کم نشد |
خدا تا جهان را پر از نور کرد |
جهولان بدکیش را کور کرد |
به خفاش ها چشم بینش نداد |
پر پرسه در آفرینش نداد |
از این رو گرفتار خود بینی اند |
فرو رفته در ظلمت آیینی اند |
فرومایه ی گند خوارند و بس |
زبان بهر انکار دارند و بس |
زبان گر نگوید ز حق لال باد |
چنان خار و خس پست و پا مال باد |
زبانی که لغزد به شرک و نفاق |
چه دارد بجز خرقه افتراق |
بکوشد به تعمیم فسق و فساد |
کشد تیغ تعقیب بر عدل و داد |
زبانی که سرگرم نشخوار شد |
حقایق بر او سخت دشوار شد |
زبان نیست ، آن بوق اهریمن است |
زبان بسته مخلوق اهریمن است |
نی انبان نان است و شیپور نام |
به هر گوشه خاک گسترده دام |
فریب آشنا شیطنت می کند |
به وا خوردگان سلطنت می کند |
چنین غول از شیشه برون زده |
درختی است بی ریشه بیرون زده |
درختی خبیث و شرافت ستیز |
که هر شاخ و برگش بود فتنه خیز |
ولی در مقابل زبانی دگر |
که سرخ است اما ز خون جگر |
زبانی چنان تیغ حیدر دو دم |
که لبریز نور است در هر قدم |
زبانی که حق گوی و حق باور است |
چنان کشتی نوح پهناور است |
ندارد ز طوفان هراسی به دل |
نیفتد به گردابه ی آب و گل |
بود متصل بر سر اندیب وحی |
بچرخد چو پرگار بر امر و نهی |
به تیغ خروش و به تیر دعا |
حفاظت کند از حدود خدا |
زبانی که حق را ستایش کند |
شب و روز خورشید زایش کند |
چه گویم که با دل چه ها می کند |
به هر جمله طوفان به پا می کند |
چنان سیل از خود رها می شود |
عصا در کفش اژدها می شود |
زبانی که لغزد به سطح دروغ |
نخواهد رسیدن به حد بلوغ |
بلوغ زبان در سخن آوری است |
بلوغ بشر در خدا باوری است |
خدا باوری چیست ؟ انکار خویش |
رهایی ز نفس گرفتار خویش |
هلا ای مسلمان تسلیم نفس! |
تو ای بنده نفس از بیم نفس! |
چو بر نفس اماره پل می زنی |
به تمجید شیطان دهل می زنی |
ز تنهایی و شام هجران منال |
چو خود در میانی چه جای وصال |
که هر قطرهای هستی خویش دید |
به دریای هستی نخواهد رسید |
دل از خویش کندن جنون بارگی است |
عطش در تکاپوی آوارگی است |
خدا بندگی کن نه خود بندگی |
رها شو ، رها زین سر افکندگی |
خدا بندگی کن ، خداوند باش |
سحر باش ، سرشار لبخند باش |
خدابندگی چیست ؟ فانی شدن |
به امر ولی آسمانی شدن |
شبانگه سر از خواب برداشتن |
به محراب خون قامت افراشتن |
وضو یی ز خون جگر ساختن |
پس آنگه به تسبیح پرداختن |
چراغ مناجات افروختن |
و در انتظار سحر سوختن |
ز خاکستر چشم خون ریختن |
نماز و عطش در هم آمیختن |
دو رکعت تماشا ، دو رکعت حضور |
دو رکعت توجه به آفاق نور |
دو رکعت تقرب ، دو رکعت صفا |
به آیین آیینه مصطفی (ص) |
به هنگام هنگامه روزگار |
بجز درگه مرتضی (ع) رو مدار |
علمدار آهنگ خون کرد باز |
جنون زاده عزم جنون کرد باز |
به « نون » بست نقش و « مایسطرون » |
جنون کرد وز خویشتن شد برون |
نشان داد کاین جاده بن بست نیست |
عدم در سراپرده هست نیست |
هلا بوالفضولان خرد و کلان |
چه دانید از خاستگاه یلان |
فرو خفته در نفس اهریمنید |
در این دخمه تا کی نفس می زنید |
به همدستی اهرمن آمدید |
به توحید جاری شبیخون زدید |
به هفت آسمان ریسمان بافتید |
ز خلط مباحث چه ها یافتید ؟ |
غرض زین همه شطح و طامات چیست؟ |
رهاورد این نفی و اثبات چیست؟ |
شما را هدف چیست زین التقاط |
گهی انقباض و گهی انبساط |
خداوند در بست وهم شماست |
که کوتاه چون سقف وهم شماست |
شکم بارگان گریزان ز جنگ |
نشستید بر سفره نان و ننگ |
غبار عناوین و القابتان |
نشسته است بر چشم پرخوابتان |
بجز قطب تزویر و قطر شکم |
چه خواندید در مکتب بوالحکم ؟ |
به فردا که عذری پذیرفته نیست |
اگر اهل دردید باید گریست |
مبندید بر دیدگان راه را |
ببینید مرد دل آگاه را |
کسی را که عزمش چو پولاد بود |
پر از ذکر و تسبیح و فریاد بود |
دلش رنگ بی رنگی کردگار |
به عزم رسیدن به حق بیقرار |
به اسرار پرواز آگاه بود |
کزین خاکدان سوی حق پرگشود |
چو جام پر از زهر را سرکشید |
چو عنقا به هفت آسمان پرکشید |
به هنگامه ی رزم «اهل قلم» |
چو او کم بود مرد ثابت قدم |
که او سیدی رند و آزاده بود |
ز تقدیر در غربت افتاده بود |
به همت کمر بست و باز و گشاد |
به سر حلقه امر گردن نهاد |
به هنگام بر نفس خود پاگذاشت |
سفر کرد و ما را به خود واگذاشت |
اجل تیغ برسینه او گشود |
خدا، «رو» به آیینه او گشود |
شهیدانش دیدند همدوش خویش |
گرفتند او را در آغوش خویش |
که بود آن خدایی یل رادمرد |
پیام آور قصه های نبرد |
یلان را به آوای خود مینواخت |
چو خورشید از داغشان میگداخت |
چو طوفان گذشت از خم هفت خوان |
زداغش سیه پوش هفت آسمان |
ندانستم این آهنین مرد کیست |
که چشم ولایت به سوگش گریست |
کدامین قلم میتواند سرود |
که شمشیر حق جمع اضداد بود |
زبان شعله، فرهیخته ، استوار |
ستیهنده، بالنده، امیدوار |
مصیب کش و در مصائب صبور |
تقلا، تکاپو، ترنم، عبور |
تشرف، تشرع، تضرع، نیاز |
توکل، توسل، توجه، نماز |
شریعت، طریقت، حقیقت، معاد |
عنایت، ولایت، رضایت، جهاد |
تأمل، تحمل، تحول، کلام |
تفاهم، تلاطم، تهاجم، قیام |
ترحم، تظلم، تکلم، تپش |
تقدس، تفحص، تشخص، منش |
اشارت، بشارت، نظارت، سفر |
سیادت، سعادت، شهادت، ظفر |
الا روح طوفانی مرتضی |
سلیمان تسلیم امر قضا |
از آن دم که در خون شنا کردهای |
مرا با جنون آشنا کردهای |
جنون را به حیرت درآمیختی |
قلم را ز غیرت برانگیختی |
بگو نسبتت با شهیدان چه بود |
که مرغ دلت سویشان پرگشود |
چه ها کرد حق با تو در شام قدر |
که همسفرهای با شهیدان بدر |
ببخشای اگر از تو دم میزنم |
و یا در حریمت قدم میزنم |
برآنم که درک ولایت کنم |
مبادا که ترک «ولایت» کنم |
کنون خالی از عجب و خودبینی ام |
پر از سکر آوای آوینیام |
به صحرا روانم من هرزه گرد |
مهیای تیغم به عزم نبرد |
به خون میتپد توسن سرکشم |
سزد تا چو تیر از کمان پر کشم |
زبان سرخ و سر سبز و دل زخمناک |
خوش آن دم که در خون فتم چاک چاک |
سر سبز گر سرخ گردد رواست |
که این شیوه شیعه مرتضاست |
مرا غیر از آهنگ خون چاره نیست |
جنون زاده را جز جنون چاره نیست |
به فردای قحطی ، به امر امیر |
کشم نعرهای گرم و طوفان ضمیر |
به مردانگی خامه را بشکنم |
هیاهوی هنگامه را بشکنم |
قلم باز آهنگ خون میکند |
جنون زاده عزم جنون میکند |
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا - سیفی