تبیان، دستیار زندگی
عشق تا شکوه ز تاریکی این دنیا کرد دستِ حق پنجره‌ی رحمت خود را وا کرد ناگهان قافله سالارِ سرآمد، آمد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گل سرخ غزل

پیامبر اکرم

عشق تا شکوه ز تاریکی این دنیا کرد

دستِ حق پنجره‌ی رحمت خود را وا کرد

ناگهان قافله سالارِ سرآمد، آمد

عشق یکباره چنین گفت: محمد(ص) آمد

آمد آن مرد امینی که خدا یارش بود

و صداقت همه جا تشنه‌ی دیدارش بود

آمد و غنچه‌ی امید شکوفاتر شد

ذهن آئینه پُر از بال و پرِ باور شد

مهربان، آمدی و رازِ خدا را گفتی

کلماتِ پُرِ اعجاز خدا را گفتی

عطر خوشبوی محبت به حجاز آوردی

آدمی را به سجود و به نماز آوردی

هر کسی دید تو را عاشقِ گفتارت شد

"چشم بیمار تو را" دید و گرفتارت شد!

بر لبت زمزمه‌ی روشنِ آگاهی بود

دلِ تو سبزترین شعرِ هوالهی بود

آسمان محوِ تماشای نگاهت می‌شد

ماه دلباخته‌ی رویِ چو ماهت می‌شد

ای سر و جان به فدای تو و خاک قَدَمت

گشته دل‌ها همگی نذرِ حریمِ حَرَمت

از تو و عشق تو هر کس که سخن می‌گوید

در دلِ "حامی" گلِ سرخِ غزل می‌روید

جمشید محمدی مقدم «حامی»

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.