تبیان، دستیار زندگی
میلاد انگشتش را روی زنگ در گذاشت و با عجله چند بار پشت هم زنگ را فشار داد. چند لحظه بعد، در سبز رنگ خانه باز شد. میلاد به سرعت به داخل حیاط دوید و در را پشت سر خود بست. مادرش با اخم های درهم و عصبانی روی ایوان ایستاده بود و ملاقهی آشپزی هم در دست داشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک درس تازه(1)
یک درس تازه(1)

میلاد انگشتش را روی زنگ در گذاشت و با عجله چند بار پشت هم زنگ را فشار داد.  چند لحظه بعد، در سبز رنگ خانه باز شد.  میلاد به سرعت به داخل حیاط دوید و در را پشت سر خود بست.  مادرش با اخم های درهم و عصبانی روی ایوان ایستاده بود و ملاقه ی آشپزی هم در دست داشت.  با بداخلاقی گفت:«چند بار به تو بگویم این طوری در نزن. هان؟ آدم زهره ترك می شه.»

میلاد در حالی كه كیف مدرسه اش را از روی دوش بر می داشت، با عجله و بدون اینكه خم شود، كتانی هایش را پای پله های ایوان، از پا كند و ذوق زده گفت: «مامان خانم! دیدید من راست می گفتم :» مادر در حالی كه به كتانی ها اشاره می كرد گفت: «باز كه كتانی هایت را این جوری به امان خدا پرت كردی.»

میلاد بدون توجه به حرفهای مادرش، پله ها را دوتا یکی بالا رفت و با خوشحالی گفت: « من حرفم درست بود.امروز از معلم قرآن پرسیدم.  شما اشتباه می كردید .»

مادر با سرزنش گفت: «لباس هایش را ببین! تو کی می خواهی نظم وترتیب یاد بگیری؟»

و بعد گویا چیزی به یادش آمده باشد، با دستپاچگی گفت: «ای وای ناهارم سوخت!»

و با شتاب به سمت آشپزخانه دوید.  میلاد با لب و لوچه ی آویزان، زیرلب گفت: « ببین چه جوری توی ذوق آدم می زنند!»

اما ناگهان چشمانش از شادی درخشید و گفت: «اصلاً می روم به خود مادر جان می گویم.»

مادربزرگ تازه وضو گرفته بود و داشت برای نماز خواندن آماده می شد. میلاد داخل اتاق رفت و بلند سلام گفت تا مادر بزرگش بشنود. مادربزرگ كه داشت مقنعه ی سفید گلدارش را روی سر می گذاشت، با مهربانی جواب سلامش را داد.  میلاد جلو رفت و كنار او نشست و گفت: مادرجان!  یادتان هست كه به شما می گفتم لازم نیست كه نمازگزار برای نیت نماز، بلند نیتش را بگوید یا حتی نیت را از قلب خودش بگذارند.  فقط كافی است كه قصد نماز خواندن بكند.  اما شما قبول نكردید؟»

مادربزرگ گفت: «دوباره می خواهی بحث را شروع كنی؟»

میلاد گفت: «امروز من برای اطمینان بیشتر، این سؤال را از معلم قرآن پرسیدم. آقای ملکی هم همین حرف را زد.  حتی رفت رساله آورد و مسأله اش را هم برایمان خواند.»

میلاد جیب كولی پشتی اش را باز كرد و از درون آن دفترچه ی كوچكش را بیرون آورد و بعد با صدای بلند شروع به خواندن كرد:

«انسان باید نماز را به نیت قربت، یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم به جا بیاورد و لازم نیست نیت را از قلب خود بگذراند یا مثلا به زبان بگوید كه چهار ركعت نماز ظهر می خوانم قربة الی الله.»

مادربزرگ با ناباوری و سرسختی گفت: «وا! میلادجان! ما یک عمر است داریم این طوری نماز می خوانیم. آن وقت تو می گویی این جوری درست نیست؟ به حق چیزهای نشنیده!»

میلاد گفت: «نه مادر جان!  منظورم این است كه لازم نیست شما قبل از نماز چند دقیقه دستتان را بغل گوشتان بگذارید و مثلا برای نیت كردن وقت بگذارید.»

مادر بزرگ با ناراحتی گفت:«یعنی من غلط نماز می خوانم؟»

مادر كه تازه وارد اتاق شده بود، به جای میلاد جواب داد: «نه مادر! شما كارتان غلط نیست، اما اگر كسی برای نیت كردن این كار را نكند هم نمازش درست است.  فقط باید قصد نماز خواندن داشته باشد.  آن هم به نیت نزدیكی به خدا.  نه به خاطر ریا و تظاهر.  من كه دیشب به شما گفتم.»

میلاد با عجله گفت: «این تكبیره الاحرام خیلی مهم است.  هر كس آن را نگوید نمازش باطل است.  یعنی بعد از نیت دومین ركن نماز است.»

مادربزرگ پرسید: «تكبیره الاحرام را كه باید بلند گفت مگر نه؟»

میلاد گفت: «البته! تازه باید به عربی صحیح هم تلفظ كنیم. موقع گفتن الله اكبر هم باید بدن آرام باشد و به خودمان حركت ندهیم.  ولی اگر بعد از گفتن تكبیره الاحرام شك كنیم كه آن را صحیح گفته ایم یا نه، نبایدبه شك خودمان اعتنا كنیم.

ادامه دارد...

منیژه نصراللهی

تنظیم: بخش کودک و نوجوان

*********************************

مطالب مرتبط

رزمنده ی فداکار1

خورشید شاه 20

من بهار هستم (1)

رویاهای شیرین کودکی(2)

خواب و بیداری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.