تبیان، دستیار زندگی
این بار كه آن جمله را شنید، اطمینان بیشترى در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است. وقتى كه خارج شد با قدم‎هاى مطمئن‎ترى راه مى‎رفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی کلید حل مشکلش را یافت؟!

هیزم

مرد به گذشته پرمشقت خویش مى‎اندیشید، به یادش مى‎افتاد كه چه روزهاى تلخ و پر مرارتى را پشت سر گذاشته، روزهایى كه حتى قادر نبود قوت و غذای روزانه زن و كودكان معصومش را فراهم نماید. با خود فكر مى‎كرد كه چگونه یك جمله كوتاه، فقط یك جمله كه در سه نوبت گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگایش را عوض كرد و او و خانواده‎اش را از فقر و نكبتى كه گرفتار آن بودند نجات داد.

او یكى از صحابه رسول اكرم بود. فقر و تنگدستى بر او چیره شده بود. در یك روز كه حس كرد دیگر كارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را براى رسول اكرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالى كند.

با همین نیت رفت، ولى قبل از آن كه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) به گوشش خورد: «هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى‎كنیم، ولى اگر كسى بى نیازى بورزد و دست حاجت نزد مخلوقى دراز نكند، خداوند او را بى نیاز مى‎كند.»

آن روز چیزى نگفت و به خانه خویش برگشت. باز با هیولاى مهیب فقر كه همچنان بر خانه‎اش سایه افكنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اكرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنید: «هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى‎كنیم، ولى اگر كسى بى نیازى بورزد، خداوند او را بى نیاز مى‎كند.»

این دفعه نیز بدون این كه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى‎دید، براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اكرم رفت، باز هم لب‎هاى رسول اكرم به حركت آمد و با همان آهنگ كه به دل قوت و به روح اطمینان مى‎بخشید؛ همان جمله را تكرار كرد.

این بار كه آن جمله را شنید، اطمینان بیشترى در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است. وقتى كه خارج شد با قدم‎هاى مطمئن‎ترى راه مى‎رفت. با خود فكر مى‎كرد كه دیگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت خواستن از بندگان نخواهم رفت. به خدا تكیه مى‎كنم و از نیرو و استعدادى كه در وجود خودم به امانت گذاشته شده، استفاده مى‎كنم و از او مى‎خواهم كه مرا در كارى كه پیش مى‎گیرم موفق گرداند و مرا بى نیاز سازد.

با خودش فكر كرد كه از من چه كارى ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتا این قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هیزمى جمع كند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه‎اى عاریه گرفت و به صحرا رفت، هیزمى جمع كرد و فروخت. بدین وسیله لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهاى دیگر به این كار ادامه داد تا تدریجا توانست از همین پول براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد.

روزى رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) به او رسید و با تبسم‎ فرمود: «نگفتم هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى‎دهیم، ولى اگر بى نیازى بورزد خداوند او را بى‎نیاز مى‎كند.»(1)


پی نوشت:

1- اصول كافى، ج 2، ص 139 (باب القناعة ) / سفینة البحار، ماده "قنع" .

برگرفته از داستان راستان، ج1، مرتضی مطهری، با اندکی تصرف .

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.