تبیان، دستیار زندگی
گروهى از قرآن پژوهان تفسیر و تأویل را مترادف مى دانند, و عده اى دیگر تأویل را به معناى خلاف ظاهر الفاظ دانسته اند, و برخى از مفسران, تفسیر را از سنخ معانى الفاظ و تأویل را به معناى حقیقت قرآن معرفى كرده اند,
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علوم قرآنی از دیدگاه امام خمینی (ره) 2

امام خمینی(ره)

تفسیر و تأویل

گروهى از قرآن پژوهان تفسیر و تأویل را مترادف مى دانند, و عده اى دیگر تأویل را به معناى خلاف ظاهر الفاظ دانسته اند, و برخى از مفسران, تفسیر را از سنخ معانى الفاظ و تأویل را به معناى حقیقت قرآن معرفى كرده اند, حقیقتى كه از سنخ معانى الفاظ نیست و نمى توان از لفظ به آن پى برد و… . اینك به تعریف این دو اصطلاح از دیدگاه امام مى پردازیم و سپس آن دو را با هم مى سنجیم.

تعریف تفسیر

تفسیر قرآن از نظر امام عبارت است از شرح مقاصد قرآنى و مقصود خداوند, و به طور كلى معناى تفسیر كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنماید و نظر مهم آن به بیان منظور صاحب كتاب باشد. بر اساس همین تعریف, امام از مفسر انتظار دارد:

(باید مفسر در هر قصه از قصص آن, بلكه هر آیه از آیات آن, جهت اهتداء به عالم غیب و حیث راه نمایى به طرق سعادت و سلوك طریق معرفت و انسانیت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتى (مقصد) از نزول را به ما فهماند مفسر است, نه (سبب) نزول به آن طور كه در تفاسیر وارد است… بالجمله كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است; كتاب تفسیر نیز باید كتاب عرفانى, اخلاقى, مبیّن جهات عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى كه ازاین جهت غفلت كرده یا صرف نظر نموده یا اهمیت به آن نداده از مقصود و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزیده.)22

تفسیر به رأى

روایات بسیارى در نكوهش و نادرستى تفسیر به رأى از معصومان(ع) نقل شده است, از جمله: (من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار), (من تكلّم فى القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار) و… اما تفسیر به رأى چیست؟ و فرق آن با تفسیر درست و پذیرفته نزد اهل بیت كدام است؟

ییكى از پرسش هاى اساسى و مهم در فهم متون دینى همین پرسش بوده است كه سوگمندانه پاسخ كامل و بایسته اى در بیشتر تفاسیر و كتاب هاى قرآن پژوهى به آن داده نشده است.

از جمله مفسرانى كه براى جلوگیرى از توهم تفسیر به رأى در مباحث تفسیرى و قرآنى سخن گفته اند امام خمینى است; ایشان در دفاع ازمطالب و مسائلى كه در كتاب (آداب الصلاة) بیان فرموده اند به تفسیر به رأى و معیار شناخت آن پرداخته اند كه از این جهت سخنان امام در ارائه معیار شناخت تفسیر به رأى بسیار راهگشا خواهد بود.

در مجموع از لابه لاى نوشته ها و گفته هاى امام, شش معیار و ملاك براى شناخت تفسیر درست و بازشناسى آن از تفسیر به رأى وجود دارد:

1. اگر مطالب و مسائل, و یا به تعبیر امام معارف و لطایفى كه قرآن پژوه نقل مى كند, برگرفته از قرآن و حدیث و شواهد سمعیه است نمى توان آن مطالب را تفسیر به رأى خواند و آن قرآن پژوه را از دوزخیان به شمار آورد.

2. مسائلى كه سازگار با براهین عقلى یا عرفانى هستند در قالب تفسیر به رأى نمى گنجند.

3. آنچه قرآن پژوه به عنوان بیان و توضیح آیات قرآن ذكر مى كند از قبیل بیان مصادیق مفاهیم است و بیان مصادیق و مراتب حقایق, هیچ گونه ارتباطى با تفسیر ندارد, تا چه رسد به این كه تفسیر به رأى خوانده شود.

4. اگر قرآن پژوه آنچه را به عنوان تبیین آیات قرآن مى آورد به عنوان یكى از احتمالات باشد نمى توان او را به تفسیر به رأى متهم كرد, زیرا بیان احتمالاتى كه در مورد یك آیه قرآن وجود دارد تفسیر به رأى نخواهد بود. 23

5. برداشت هاى اخلاقى, ایمانى و عرفانى از آیات قرآن از سنخ تفسیر نیستند, در نتیجه تفسیر به رأى نیز نخواهند بود. به عبارت دیگر آنچه از لوازم كلام دانسته مى شود از سنخ تفسیر نیست.

تفسیر قرآن از نظر امام عبارت است از شرح مقاصد قرآنى و مقصود خداوند, و به طور كلى معناى تفسیر كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنماید و نظر مهم آن به بیان منظور صاحب كتاب باشد.

(استفادات اخلاقى و ایمانى و عرفانى به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا تفسیر به رأى باشد; مثلاً اگر كسى ازكیفیت مذاكرات حضرت موسى با خضر و كیفیت معاشرت آنها و شدّ رحال حضرت موسى(ع) با آن عظمت مقام نبوت, براى به دست آوردن علمى كه پیش او نبوده, و كیفیت عرض حاجت خود به حضرت خضر ـ به طورى كه دركریمه شریفه (هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً) مذكور است, و كیفیت جواب خضر, و عذرخواهى هاى حضرت موسى, بزرگى مقام علم, و آداب سلوك متعلم با معلم را كه شاید بیست ادب در آن هست, استفاده كند, این چه ربط به تفسیر دارد تا تفسیر به رأى باشد و بسیارى از استفادات قرآنى از این قبیل است.

و در معارف مثلاً, اگر كسى از قول خداى تعالى: الحمدلله رب العالمین كه حصر جمیع محامد و اختصاص تمام اثنیه است به حق تعالى, استفاده توحید افعالى كند و بگوید از آیه شریفه استفاده مى شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالى كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى دهد, از حق تعالى است و هیچ موجودى را از خود چیزى نیست, و لهذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسى را در آن شركت نیست, این چه مربوط به تفسیر است تا اسمش تفسیر به رأى باشد یا نباشد.)

امام خمینی

6. امام این نظریه را پسندیده است كه اساساً روایاتى كه در مورد تفسیر به رأى و نكوهش آن رسیده مربوط به همه آیات نیست, بلكه تنها آیات الاحكام را دربرمى گیرد.

(علاوه بر آن كه در تفسیر به رأى نیز كلامى است كه شاید آن, غیرمربوط به آیات معارف و علوم عقلیه كه موافق موازین برهانیه است و آیات اخلاقیه كه عقل را در آن مدخلیت است باشد; زیرا كه این تفاسیر مطابق با برهان متین عقلى یا اعتبارات واضحه عقلیه است, كه اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود; مثلاً دركریمه شریفه (وجاء ربّك) و (الرحمن على العرش استوى) كه فهم عرفى مخالف با برهان است, ردّ این ظاهر و تفسیر مطابق با برهان, تفسیر به رأى نیست و به هیچ وجه ممنوع نخواهد بود.

پس محتمل است, بلكه مظنون است كه تفسیر به رأى راجع به آیات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است, و به صرف تعبّد و انقیاد از خزّان وحى و مهابط ملائكه الله باید اخذ كرد, چنانچه اكثر روایات شریفه در این باب در مقابل فقهاء عامه كه دین خدا را با عقول خود و مقایسات مى خواستند بفهمند وارد شده است.)

در نگاه امام خمینى, پرهیز از تفسیر به رأى نباید قرآن پژوهان و مفسران را از تأمل و تدبّر و تفكر در آیات الهى باز دارد, مفسران باید نوآورى داشته باشند و از ارائه مطالب و معارفى كه در تفاسیر پیشینیان نیامده هراسى به خود راه ندهند. تفسیر قرآن فقط آنچه مفسران گفته و نوشته اند نیست, مفسر مى تواند نگاهى نو به آیات داشته باشد و از آیات, معارفى را بیرون بكشد كه سایر مفسران از آن غافل بوده اند, كه اگر جز این باشد (قرآن شریف را از جمیع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده اند).

تأویل در نگاه امام

تعریف تأویل در نگاه امام تفاوت چندانى با برخى از تعاریف رایج ندارد:

(تأویل كتاب الهى عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لبّ است.)

چه اینكه اصل اساسى در معناى تأویل همان رجوع است كه در معناى لغوى این واژه نیز نهفته است, بنابراین مى توان ترجیح یكى از معانى بر سایر معانى, بیان باطن آیات, پى بردن به مراد خداوند و حقیقت آیات قرآن را نیز با توجه به این اصل اساسى در تأویل, رجوع و ارجاع وبرگرداندن نامید, و مثلاً در مورد آیات متشابه گفت: تأویل در آیات متشابه به نظر امام, توجیه این آیات است و یا برگرداندن این آیات به یك معنى و احتمال درستى كه برابر با باورهاى درست باشد.

عوامل, زمینه ها و انگیزه ها در كار تأویل, گوناگون هستند و به دو دسته عمده تقسیم مى شوند:

1. عوامل و زمینه هاى مثبت و علمى و مستند به ملاك هاى پذیرفته شده.

2. عوامل و انگیزه هاى غیرعلمى و بدون پشتوانه و حجت دینى و عقلى.

یكى از عوامل مهمى كه مفسران و قرآن پژوهان را به تأویل آیات قرآن وا مى دارد پیش دانسته ها و پیش فرض هاى آنان است كه مى تواند كافى یا ناقص, مثبت یا منفى, ارزشى یا غیرارزشى باشد. به نظر امام, یكى از موانع استفاده از قرآن, استناد به پیش فرض هاى غیرعلمى و وهمى است.

در نگاه امام خمینى, پرهیز از تفسیر به رأى نباید قرآن پژوهان و مفسران را از تأمل و تدبّر و تفكر در آیات الهى باز دارد, مفسران باید نوآورى داشته باشند و از ارائه مطالب و معارفى كه در تفاسیر پیشینیان نیامده هراسى به خود راه ندهند.

(یكى دیگر از حجب, حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است, كه این گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود. و این از حجبى است كه مخصوصاً ازمعارف قرآن ما را محجوب نموده; مثلاً اگر اعتقاد باطلى به مجرد استماع از پدر و مادر یا بعض جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد, این عقیده حاجب شود ما بین ما و آیات شریفه الهیه; و اگر هزاران آیه و روایت وارد شود كه مخالف آن باشد, یا از ظاهرش مصروف كنیم و یا به آن, به نظر فهم, نظر نكنیم.

راجع به عقاید و معارف, مَثَل بسیار است, ولى من از تعداد آن خوددارى مى كنم, زیرا كه مى دانم این حجاب با گفته مثل منى خرق نشود, ولى از باب نمونه به یكى از آنها اشاره مى كنم كه فى الجمله سهل المأخذتر است. این همه آیاتى كه

امام خمینی

در مورد لقاء الله و معرفة الله وارد شده و این همه روایات كه در این موضوع است و این همه اشارات و كنایات و صراحات كه در ادعیه و مناجات هاى ائمه موجود است, به مجرد این عقیده كه از اشخاص عامى در این میدان ناشى و منتشر شده كه راه معرفة الله به كلى مسدود است, و باب معرفة الله و مشاهده جمال را به باب تفكر در ذات, به آن وجه ممنوع بلكه ممتنع قیاس نموده اند, تأویل و توجیه كنند, و یا اصلاً در این میدان وارد نشوند, و خود را با معارف كه قرة العین انبیاء و اولیاء است آشنا نكنند, خیلى مایه تأسف است براى اهل الله, كه یك باب از معرفت را كه مى توان گفت غایت بعثت انبیاء و منتهاى مطلوب است, به طورى روى مردم مسدود كرده اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه محض است.

در نگاه امام فقط آن پیش دانسته ها و پیش فرض هاى غیرعلمى, عامیانه و متعصبانه از موانع فهم قرآن به شمار مى آیند كه از سوء استعداد خود شخص و تقلید از دیگران ریشه گرفته باشند و نه مطلق دانش ها و باورهاى پیشین مفسر.

(یكى دیگر از حجب, حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است, كه این گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود.)

اما آنجا كه مستند مفسّر و تأویل كننده, مستندى قوى و قابل دفاع عقلى و علمى و دینى باشد, كار تأویل باطل نخواهد بود, چنان كه خود امام در توجیه آیاتى كه به ظاهر با عقاید و باورهاى شیعه ناسازگار است, با استناد به محكمات عقاید شیعه به تأویل ظاهر آن آیات پرداخته است. براى نمونه یكى از اعتقادات شیعه عصمت پیامبران است, بر اساس این پیش فرض, قرآن پژوهان آیه شریفه (لیغفر لك الله ماتقدّم من ذنبك و ماتأخّر) را كه به ظاهر با مسأله عصمت پیامبر(ص) ناسازگار است توجیه و به تعبیر امام, تأویل مى كنند. از نگاه امام این گونه پیش فرض ها و پیش دانسته ها نه تنها مانع فهم قرآن نیست, بلكه در فهم بهینه قرآن و درك مراد خداوند تأثیر مثبت دارد.

امام ذیل همین آیه شریفه مى نویسد:

(بدان كه علما رضوان الله علیهم, توجیهاتى در آیه شریفه فرموده اند كه منافات نداشته باشد با عصمت نبى اكرم.)

ییكى دیگر ازعوامل تحریف كه به نظر مى رسد در همان عامل اول (پیش دانسته ها و پیش فرض ها) مى گنجد و باید آن را به عنوان نمونه اى دیگر یاد كرد, مسأله (جامعیت قرآن) است; گروهى بر این باورند كه قرآن ازجامعیت مادى و معنوى برخوردار نیست و هیچ اشاره اى به مسائل مادى و دنیوى ندارد. این عده با این توهم وقتى به سراغ آیات قرآن مى روند و مى خواهند آیات را تفسیر كنند, ناخودآگاه به تأویل آیاتى كه نظر به ابعاد مادى حیات انسان دارد كشانده مى شوند و با توجه به آن پیش فرض ها آیات قرآن را تأویل مى كنند.

بدان كه علما رضوان الله علیهم, توجیهاتى در آیه شریفه فرموده اند كه منافات نداشته باشد با عصمت نبى اكرم.

(اسلامى كه آمده است براى این كه در خارج یك وجود عینى پیدا كند و مردم را در خارج تربیت بكند, تربیت همه جانبه در قطب هاى مختلف, در بعدهاى مختلف, یعنى آن طورى كه انسان هست… مع الأسف در دو زمان, ما مبتلاى به دو طائفه بودیم, در یك زمان ما مبتلا بودیم به یك جمعیتى كه قرآن را وقتى نگاه مى كردند و تفسیر مى كردند, تأویل مى كردند و اصلاً راجع به آن جهت بعد مادى اش بعد دنیایى اش توجه نداشتند, تمام را برمى گرداندند به یك معنویاتى, حتى قتال وقتى كه در قرآن واقع شده بود ـ قتال با مشركین ـ اینها قتال را تأویل به قتال با نفس مى كردند, چیزهایى كه مربوط به زندگى دنیایى بود تأویل مى كردند به معنویات. اینها یك بعد از قرآن را ادراك كرده بودند, و آن بعد معنوى اش ـ البته به طریق ناقص ـ بود و همه جهات را به همین بعد بر مى گرداندند و ما بعدها مبتلا شدیم به یك عكس العملى در مقابل او كه فعلاً الآن است و از مدتى پیش این معنى تحقق پیدا كرده كه در مقابل آن طائفه اى كه قرآن را و احادیث را تأویل مى كردند به ماوراى طبیعت و به این زندگى دنیا اصلاً توجه نداشتند, به حكومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى كه مربوط به زندگى است توجه نداشتند, این طائفه دوم عكس كردند; معنویات را فداى مادیات كردند. هر آیه اى كه دست شان مى رسد و بتوانند, تعبیر مى كنند به یك امر دنیایى كأنّه ماوراى دنیا چیزى نیست.)

قلمرو تأویل

در اندیشه امام تنها آیاتى زمینه تأویل دارند كه از آیات متشابه قرآن به شمار آیند:

(هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ) آل عمران/7

دراین آیه تصریح شده است به این كه آیات بردوگونه هستند; آیات محكمات كه تأویلى ندارند و همه آن را مى فهمند و آیات متشابهات كه تأویل دارند و از قبیل رمز هستند و تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند.

تأویل, یك ضرورت یا یك انحراف!

در نگاه امام, بخشى از آیات قرآن به صورت رمز است و این آیه ها قابل فهم براى همه نیستند و خداوند نیز این آیات را براى استفاده تمام انسان ها نفرستاده است, بلكه عده خاصى مى توانند رمز این آیات را بگشایند و با تأویل آنها مردم را با فهم آیات قرآن آشنا سازند. به همین جهت, تأویل نسبت به این دسته از آیات ضرورى است.

حفظ قران

(قرآن و حدیث نیز قانون هاى عملى را كه براى توده آوردند طورى بیان كردند كه مردم مى فهمند, لكن علوم قرآن و حدیث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى هر كس هم نیامده است, بلكه بعضى ازآنها رمز است میان گوینده و یك دسته خاصى, چنان كه دولت بعضى از تلگراف هاى رمزى دارد كه صلاح كشور نیست كه آنها را كشف كند, تلگرافخانه هم از این تلگراف ها چیزى نمى فهمند. در قرآن از این گونه رمزها است كه حتى به حسب روایات, جبرئیل هم كه قرآن را آورد خود نمى دانست معناى آن را, فقط پیامبر اسلام و هر كس او را تعلیم كرده كشف این رمزها را مى توانستند بنمایند, مانند همان حروفى كه در اول سوره هاست.)

به نظر امام, نمى توان ادعا كرد كه اگر قرآن و تمام آیات آن, آن چنان كه عرف مى فهمند نباشد نظام به هم مى خورد, زیرا:

(قرآن و حدیث براى طبقات مختلفه مردم آمده است, در آنها علومى است كه مخصوصین به وحى مى فهمند و دیگر مردم بهره اى از آن ندارند, و علومى كه براى یك طبقه عالى از دانشمندان است و دیگران از آن به كلى بى بهره هستند مانند براهینى كه بر تجرد واجب و احاطه قیومى اوست كه شماها اگر تمام قرآن را بگردید نمى توانید این گونه مسائل را از قرآن استفاده كنید, لكن اهل آن مانند فیلسوف بزرگ صدرالمتألهین و شاگرد او فیض كاشانى علوم عالیه عقلیه را از همان آیات و اخبار كه شماها هیچ نمى فهمید استخراج مى كنند.)

قرآن و حدیث نیز قانون هاى عملى را كه براى توده آوردند طورى بیان كردند كه مردم مى فهمند, لكن علوم قرآن و حدیث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى هر كس هم نیامده است, بلكه بعضى ازآنها رمز است میان گوینده و یك دسته خاصى, . در قرآن از این گونه رمزها است كه حتى به حسب روایات, جبرئیل هم كه قرآن را آورد خود نمى دانست معناى آن را, فقط پیامبر اسلام و هر كس او را تعلیم كرده كشف این رمزها را مى توانستند بنمایند, مانند همان حروفى كه در اول سوره هاست.

امام ذیل آیه شریفه (لیغفرلك الله ما تقدّم من ذنبك و ماتأخّر) چهار تأویلى كه مرحوم مجلسى براى این آیه آورده است بیان مى كند و پس از آن به تأویل و توجیه خود از آیه شریفه مى پردازد; تأویلى كه شكل كاملاً عرفانى دارد و ناسازگارى ظاهرى آیه شریفه را با باورها و اعتقادات شیعه از میان مى برد:

(براى ذكر آن لابدّیم از ذكر فتوحات ثلاثة متداوله نزد اهل عرفان, پس گوییم كه (فتح) در مشرب آنها عبارت است از گشایش ابواب معارف و عوارف و علوم و مكاشفات از جانب حق, بعد ازآن كه آن ابواب بر او مغلق و بسته است. مادامى كه انسان در بیت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانیه است, جمیع ابواب معارف و مكاشفات به روى او مغلق است; و همین كه ازاین بیت مظلم به قوت ریاضات و انوار هدایت خارج شد و منازل نفس را طى كرد, فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور كند و داراى مقام (قلب) گردد, و این فتح را (فتح قریب) گویند, زیرا كه این اول فتوحات و اقرب آنهاست و گویند اشاره بدین فتح است قول خداى تعالى (نصر من الله و فتح قریب), البته با یارى و نصر خداوند و نور هدایت و جذبه آن ذات مقدس این فتح و سایر فتوحات واقع مى شود.

و مادامى كه سالك در عالم قلب است و رسوم و تعینات قلبیه در او حكم فرماست, باب اسماء و صفات بر او مغلق و منسدّ است. و پس از آن كه به تجلیات اسمایى و صفاتى رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجلیات صفات قلب و كمالات آن را افنا نمود (فتح مبین) رو دهد, و باب اسماء و صفات بر روى او مفتوح گردد, و رسوم متقدمه نفسیه و متأخره قلبیه زایل و فانى شود, و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد.

امام خمینی

و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى (انّا فتحنا لك فتحاً مبیناً. لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر) ما فتح آشكاراى عالم اسماء و صفات را بر تو نمودیم, تا در تحت غفاریت اسماء الهیه, ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متأخره مغفور شود. و این فتح باب (ولایت) است.

و مادامى كه سالك در حجاب كثرت اسمایى و تعینات صفاتى است, ابواب تجلیات ذاتیه بر روى او مغلق است و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شود وجمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع نماید, (فتح مطلق) شود و ذنب مطلق مغفور گردد; و با تجلى احدى, ذنب ذاتى كه مبدأ همه ذنوب است ستر شود: وجودك ذنب لایقاس به ذنب. و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى (اذا جاء نصرالله و الفتح).

پس با فتح قریب, ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد, و با فتح مبین, ابواب ولایت و تجلیات الهیه مفتوح گردد و بقایاى ذنوب نفسیه متقدمه و ذنوب قلبیه متأخره آمرزیده شود, و با (فتح مطلق) فتح تجلیات ذاتیه احدیه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود.

و باید دانست كه فتح قریب و فتح مبین عام است نسبت به اولیا و انبیا و اهل معارف, و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختمیه است, و اگر براى كسى حاصل شود, بالتبعیة و به شفاعت آن بزرگوار واقع مى شود.

از این بیانات معلوم شد كه از براى ذنب وگناه مراتبى است كه بعضى ازآن از حسنات ابرار شمرده شود و بعضى براى خلّص, ذنب. و گویند كه رسول اكرم(ص) فرموده: (لیران (اولیغان) على قلبى, و انى لاستغفر الله فى كلّ یوم سبعین مرّة). این كدرورت توجه به كثرت تواند بود, ولى از قبیل خواطر بوده كه به زودى زایل مى شده.

و در حدیث است كه رسول خدا از هیچ مجلسى بیرون تشریف نمى برد, مگر آن كه بیست و پنج مرتبه استغفار مى كرد. و از آن احادیث معلوم مى شود كه (استغفار) فقط منحصر به گناه منافى عصمت نیست; و (مغفرت) و (ذنب) به اصطلاح عرف عام نیست, پس این آیه شریفه منافات با مقام معنویه ندارد.)

بطون و لایه هاى فهم قرآن

روایات بسیارى از اهل بیت در مورد ظاهر و باطن قرآن رسیده است از جمله:

(ان القرآن له ظهر و بطن.)

(له ظهر و بطن, فظاهره حكم و باطنه علم, ظاهره انیق و باطنه عمیق.)

(ان للقرآن ظاهراً و باطناً.)

(ان للقرآن بطناً و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر.)

بر اساس این روایات, قرآن پژوهان علم ظاهر و باطن را كه یكى از علوم قرآنى است مطرح ساخته اند.

در باور امام ـ كه برگرفته از روایات معصومین است ـ قرآن ظهر و بطن دارد و چنان كه روایات دلالت دارد, قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد:

(قرآن مراتب دارد, هفت بطن یا هفتاد بطن از براى قرآن است.)

(قرآن به هیچ روى از مقوله سمع و بصر نیست, ازمقوله الفاظ نیست, از مقوله اعراض نیست, لكن متنزلش كردند براى ما كه كر و كور هستیم, تا آن جایى كه بشود این كر و كورها هم از آن استفاده بكنند. قرآن مرحله به مرحله از بطنى به بطنى متنزل شد تا این كه به صورت الفاظ درآمد.)

دیدگاه هاى گوناگونى درباره امكان فهم بطون قرآن وجود دارد; عده اى یكسره منكر توانایى بشر در فهم بطون هستند, و گروهى پیامبر(ص) را تنها آشناى با بطون قرآن مى دانند, و بعضى افزون بر پیامبر, اهل بیت(ع) را نیز از آشنایان با بطون قرآن به شمار آورده اند, و برخى مدعى اند كه با توجه و استفاده از آیات و روایات مى توان به بخشى از بطون قرآن دست یافت.

به اعتقاد امام, تنزل قرآن از بطون مختلف و رسیدن به مرحله الفاظ, در اصل براى قابل فهم شدن آیات است, بنابراین بسیارى از مردم عادى توان دست یابى به بطون قرآن را ندارند:

(قرآن همه چیز دارد, احكام شرعیه ظاهریه دارد, قصه هایى دارد كه لبابش را ما نمى توانیم بفهمیم, ظواهرش را درك مى كنیم, براى همه هم هست, یك چیزى است كه همه از آن استفاده مى كنند, لكن آن استفاده اى كه باید بشود نمى شود, آن استفاده را به حسب (انما یعرف القرآن من خوطب به) خود رسول الله مى برد و دیگران محرومند مگر به تعلیم او, اولیا هم با تعلیم او.)

(قرآن ازاین بطون تنزل كرده تا جایى كه با ما مى خواهد صحبت كند.)

اما این كه انسان ها جز پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) راهى به فهم بطون و یا بخشى از بطون قرآن نداشته باشند و فهم همه لایه هاى معرفتى نهفته قرآن ویژه اهل بیت(ع) باشد مورد پذیرش امام نیست.

امام, معتقدان به این باور را ـ كه ما راهى به فهم باطن آیات نداریم ـ اهل ظاهر مى نامد ومى فرماید:

(بعضى اهل ظاهر, علوم قرآن را عبارت ازهمان معانى عرفیه عامیه و مفاهیم سوقیه وضعیه مى دانند.)

امام خمینى این نگرش به آیات قرآن را از چند جهت قابل خدشه مى داند:

1. این دیدگاه با آیات قرآن ناسازگار است: آیاتى كه مردم را به تدبّر و تأمل و تفكر در آیات الهى فرا مى خواند:

(به همین عقیده تفكر و تدبّر در قرآن نكنند … و آن همه آیاتى كه دلالت كند بر آن كه تدبّر و تذكر آن لازم یا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى ازمعرفت شود, پس پشت اندازند.)

2. تعبد به ظاهر آیات و چشم پوشى از بطون قرآن, با فلسفه نزول قرآن كه رساندن انسان به سعادت روحى و جسمى و قلبى و قالبى و به ظاهر و بطون قرآن است ناسازگارى دارد.

(استفاده آنها از این صحیفه نورانیه كه متكفل سعادات روحیه و جسمیه و قلبیه و قالبیه است منحصر به همان دستورات صوریه ظاهریه است… گویى قرآن براى دعوت به دنیا و مستلذّات حیوانیه و تأكید مقام حیوانیت و شهوات بهیمیّه نازل شده است.)

قرآن به هیچ روى از مقوله سمع و بصر نیست, ازمقوله الفاظ نیست, از مقوله اعراض نیست, لكن متنزلش كردند براى ما كه كر و كور هستیم, تا آن جایى كه بشود این كر و كورها هم از آن استفاده بكنند. قرآن مرحله به مرحله از بطنى به بطنى متنزل شد تا این كه به صورت الفاظ درآمد.

3. باور ظاهر گرایان با اعتقاد به اینكه شریعت اسلام آخرین شریعت و قرآن آخرین كتاب الهى است, ناسازگار است:

(اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوریه ظاهریه و یك مشت دستورات عملیه و اخلاقیه و عقاید عامیه در باب توحید و اسماء و صفات, نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیه است كه باید اكمل ازآن تصور نشود, و الاّ ختمیت آن در سنت عدل محال خواهد بود. پس چون شریعت, ختم شرایع و قرآن, ختم كتب نازله و آخرین رابطه بین خالق و مخلوق است, باید در حقایق توحید و تجرید و معارف الهیه كه مقصد اصلى و غایت ذاتى ادیان و شرایع و كتب الهیه است, آخرین مراتب و منتهى النهایه اوج كمال باشد, و الا نقص در شریعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آید; و این خود محالى است فضیح و عارى است قبیح, كه با هفت دریا از روى ادیان حقه لكه ننگش شسته نشود.)

نفى نگرش هاى افراطى در زمینه تأویل

دیندارانى هستند كه ظواهر را سدى در راه رسیدن به بطون مى دانند و از پیروان خویش مى خواهند با ترك ظاهر به علم باطن برسند. امام در این باره مى نویسد:

(وبعض اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوت هاى صوریه آن, كه دستور تأدّب به آداب محضر الهى و كیفیت سلوك الى الله است ـ و آنها غافل از آن هستند ـ منصرف شوند, و با تلبیسات ابلیس لعین و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف, و به خیال خود به علم باطنیه آن متشبّث هستند.)

و در كتاب شرح دعاء السحر مى نویسد:

(فیقول (الشیطان) : ان العلوم الظاهریة و الأخذ بالكتب الظاهریة السماویة لیس بشیئ و خروج عن الحق, و العبارات القالبیّة و المناسك الصوریّة مجعولة للعوام كالانعام و اهل الصورة و اصحاب القشور, و اما اصحاب القلوب و المعارف فلیس لهم الاّ الاذكار القلبیّة و الخواطر السریّة التى هى بواطن المناسك و نهایتها و روح العبادات و غایتها و ربّما ینشد لك و یقول:

امام خمینی

علم رسمى سـربه سـر قیل است و قــال نـه از او كیفیتى حـــاصل نه حــال

علم نبود غیر علم عاشقی مـا بقــى تـلبـیس ابـلیــس شـقـى

الى غیر ذلك من التلبیسات و التسویلات.)

در اندیشه امام این نوع نگرش به قرآن نیز, مبناى درستى ندارد, چه اینكه راه رسیدن به بطون قرآن, فهم ظواهر قرآن و عمل به روش ها و مناسك شریعت است. (راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است.)

(بدان كه هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى شود, مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شریعت, و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقه نشود هیچ یك از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود, و ممكن نیست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منكشف شود. و پس از انكشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهر خواهد بود, و از این جهت دعوى بعضى باطل است كه به ترك ظاهر, علم باطن پیدا شود.) 46

(اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غایت حقیقى جز تطهیر ظاهر و باطن نیست, وبى تشبّث به صورت و ظاهر, به لبّ و باطن نتوان رسید, و بدون تلبّس به لباس ظاهر شریعت, راه به باطن نتوان پیدا كرد. پس در ترك ظاهر, ابطال ظاهر و باطن شرایع است, و این از تلبیسات شیطان جنّ و انس است.)

(هذه كلمة حق ترید بها الباطل , فانّ الظاهر المطعون هو الظاهر المنفصل عن الباطن و الصورة المنعزلة عن المعنى, فانه لیس بكتاب و لاقرآن. و اما الصورة المربوطة بالمعنى, و العلف الموصول بالسرّ فهو المتّبع على لسان الله و رسوله و اولیائه(ع), كیف و علم ظواهر الكتاب و السنة من أجلّ العلوم قدراً و أرفعها منزلة, و هو اساس الاعمال الظاهریة و التكالیف الالهیة و النوامیس الشرعیة و الشرایع الالهیة و الحكمة العملیة التى هى الطریق المستقیم الى الاسرار الربوبیة و الانوار الغیبیة و التجلیات الالهیة, و لولا الظاهر لما وصل سالك الى كماله و لامجاهد الى مآله. فالعارف الكامل من حفظ المراتب و أعطى كلّ ذى حقّ حقّه, و یكون ذاالعینین و صاحب المقامین و النشأتین, و قرأ ظاهر الكتاب و باطنه و تدبّر فى صورته و معناه و تفسیر و تأویله, فإنّ الظاهر بلا باطن و الصورة بلا معنى كالجسد بلا روح و الدنیا بلا آخرة, كما أنّ الباطن لایمكن تحصیله إلاّ عن طریق الظاهر.)

نتیجه این كه افراط و تفریط در روى آوردن به فهم باطن قرآن یا روى گردانى از آن, هر دو نادرست است و كسانى كه چنین كنند (از جاده اعتدال خارج, و از نور هدایت به صراط مستقیم قرآنى محروم, به افراط و تفریط منسوبند) و باید قرآن پژوه از راه ظواهر قرآن به بطون آیات دست یابد, نه ظاهر را فرو نهد و نه باطن را مسدود شمارد.

از نظر امام, تمام این احتمالات از روى حدس و گمان هستند و مستند نیستند. این حروف رمزى هستند میان محبّ و محبوب و كسى از آن اطلاع ندارد جز مخصوصین به خطاب

تأدب به ظاهر, شرط راه یابى به باطن

امام خمینى درباره نماز مى نویسد:

(بدان كه از براى نماز ,غیر از این صورت, معنایى است و غیر از ظاهر, باطنى است. و چنانچه ظاهر را آدابى است كه مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صورى یا نقصان آن گردد, همین طور از براى باطن آدابى است قلبیه باطنیه, كه با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان یا نقصان دست دهد; چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملكوتى شود. و ممكن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنیه قلبیه, شخص مصلى را نصیبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود كه آن قرة العین اهل سلوك و حقیقت قرب به محبوب است.)

امام پس از بیان این مطالب و معرفى باطن نماز به خواننده مى نویسد:

(آنچه گفته شد كه براى نماز, باطن و صورت غیبیه ملكوتیه است, علاوه بر آن كه موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوك و ریاضت است, آیات و اخبار كثیره عموماً و خصوصاً نیز دلالت بر آن دارد و ما به ذكر بعضى از آن, این اوراق را متبرك مى كنیم, از آن جمله قول خداى تعالى است (یوم تجد كلّ نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بینها و بینه أمداً بعیداً) (آل عمران/30) آیه شریفه دلالت دارد كه هر كس اعمال خوب و بد خود را حاضر مى بیند و صورت باطنیه غیبیه آنها را مشاهده كند.

چنانچه در آیه شریفه دیگر فرماید: (و وجدوا ما عملوا حاضراً) (كهف/49) و در آیه دیگر مى فرماید: (فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره…)(زلزال/7) الخ. دلالت كند بر آن كه نفس اعمال را معاینه كند.

و اما احادیث شریفه در این مقام بیشتر از آن است كه در این صفحات بگنجد و ما به ذكر بعض آن اكتفا مى كنیم, ازآن جمله

قرآن

در وسائل سند به حضرت صادق سلام الله علیه رساند:

قال من صلّى الصلوات المفروضات فى أوّل وقتها و أقام حدودها, رفعها الملك الى السماء بیضاء نقیة, تقول: حفظك الله كما حفظتنى, استودعتنى ملكاً كریماً, و من صلاّها بعد وقتها من غیر علّة و لم یقم حدودها, رفعها الملك سوداء مظلمة, وهى تهتف به ضیّعتنى و لارعاك الله كما لم ترعنى.

دلالت كند بر آن كه نماز را ملائكه الله بالا برند به سوى آسمان, یا با صورت پاكیزه سفید, و آن در وقتى است كه در اول وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نماید; و در این صورت دعاى خیر به نمازگزار كند, و یا با صورت تاریك و سیاه و آن در وقتى است كه آن را بى عذر تأخیر اندازد و اقامه حدود آن نكند; و در این صورت او را نفرین كند. این حدیث علاوه بر آن كه دلالت بر صور غیبیه ملكوتیه كند دلالت بر حیات آنها نیز كند; چنانچه برهان نیز قائم است برآن و آیات و اخبار دلالت بر آن كند, چنان كه حق تعالى فرماید: (و إنّ الدار الآخرة لهى الحیوان) و به مضمون این حدیث شریف احادیث دیگرى است كه ذكر آنها موجب تطویل است.)

 

حروف مقطعه

بیست ونُه سوره قرآن با حروف مقطعه آغاز مى شود. در اینكه مقصود ازحروف مقطعه چیست, چندین دیدگاه وجود دارد; برخى مى گویند: حروف مقطعه نام هاى سوره هاى قرآن است, گروهى ادعا مى كنند این حروف مختصر برخى از كلمات هستند, مثلاً, الم, اشاره دارد به انا الله اعلم. و عده اى مى گویند از تركیب این حروف با یكدیگر اسم اعظم خداوند به دست مى آید و…

از نظر امام, تمام این احتمالات از روى حدس و گمان هستند و مستند نیستند. این حروف رمزى هستند میان محبّ و محبوب و كسى از آن اطلاع ندارد جز مخصوصین به خطاب.

(در حروف مقطعه اوائل سور اختلاف شدید است, و آنچه بیشتر موافق اعتبار آید, آن است كه آن از قبیل رمز بین محبّ و محبوب است و كسى را از علم آن بهره اى نیست. و چیزهایى را كه بعضى مفسران به حدس و تخمین خود ذكر كرده اند, غالباً حدس هاى بى مأخذى است. و در حدیث سفیان ثورى نیز اشاره به رمز بودن شده است. و هیچ استبعاد ندارد كه امورى باشد كه ازحوصله بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصین به خطاب اختصاص داده باشد, چنانچه وجود متشابه براى همه نیست, بلكه آنها تأویل آن را مى دانند.)

تحریف معنوى, یعنى تفسیر آیات قرآن بر اساس باورها و اندیشه هاى فردى و محدود, بدون توجه به مبانى و روش ها و اصول تفسیر.

تحریف ناپذیرى قرآن

تحریف در لغت به معناى دگرگون ساختن و منحرف كردن است, و در اصطلاح قرآن پژوهان, تحریف شامل تحریف معنوى و تحریف لفظى مى شود.

تحریف معنوى, یعنى تفسیر آیات قرآن بر اساس باورها و اندیشه هاى فردى و محدود, بدون توجه به مبانى و روش ها و اصول تفسیر.

تحریف لفظى, به معناى جابجایى و جایگزینى وكاهش یا افزایش كلمات, آیات و سوره ها مى باشد.

در گفته ها و نوشته هاى امام خمینى بحث تحریف قرآن به دو گونه مطرح شده است:

الف. در مواردى امام, عدم تحریف قرآن را به همان شكل و قالبى كه سایر قرآن پژوهان و مفسران بیان كرده اند یادآور شده است; یعنى قرآن هاى مكتوب را با قرآن و آیاتى كه بر قلب پیامبر نازل شد و از سوى صحابه پیامبر جمع آورى گردید مقایسه مى كنند و عدم تحریف قرآن را نتیجه مى گیرند.

(اكنون صورت كتبى آن, كه به لسان وحى بعد از نزول ازمراحل و مراتب, بى كم و كاست و بدون یك حرف كم یا زیاد به دست ما افتاده است.)

تفسیر آیات قرآن در نهج البلاغه(2)

ایشان براى اثبات عدم تحریف قرآن به دو دسته از دلیل ها استناد مى كند:

1. دلایل تاریخى: مانند جمع آورى قرآن و حفظ آیات آن از سوى صحابه؛ بسیارى از صحابه وقتى آیات قرآن را از پیامبر مى شنیدند آیات را به همان گونه كه پیامبر براى ایشان قراءت كرده بود مى خواندند, و عده اى از صحابه پیامبر كه سواد خواندن و نوشتن داشتند آیات قرآن را بر روى پوست, چوب, سنگ, استخوان كتف شتر و… مى نوشتند, و گروهى از صحابه نیز كه از حافظه قوى برخوردار بودند آیات را حفظ مى كردند و در نتیجه زمینه هاى تحریف آیات قرآن از میان رفت.

2. دلایل نقلى: آیات و روایات بسیارى دلالت بر عدم تحریف قرآن دارد و امام در یكى از بیانات خود بدان اشاره كرده است:

(هزاران شكر كه ما را از امت خاتم النبیین محمد مصطفى(ص) قرار داد, افضل و اشرف موجودات. و از پیروان قرآن مجید, اعظم و اشرف كتب مقدسه و صورت كتبیه حضرت غیب, مستجمع جمیع كمالات به صورت وحدت جمعیه, و ضمانت حفظ و صیانت آن را از دستبرد شیاطین جن و انس فرموده: (انا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون)

گروهى از اهل سنت(حشویه) و عده اى از شیعه (اخباریان) و جماعتى از خوارج, معتقد به تحریف قرآن هستند. در این میان اخباریان شیعه به روایات بسیارى كه در این زمینه رسیده استناد مى كنند و تحریف و دگرگونى در آیات قرآن را اثبات مى نمایند, و در برابر این گروه, بسیارى از بزرگان شیعه تحریف ناپذیرى قرآن را باور دارند. امام خمینى به عنوان یكى از شخصیت هاى بزرگ شیعه در پاسخ اخباریان و مدعیان تحریف, به نقد و بررسى مستندات آنها مى پردازد و با چند اشكال كلى از آنها پاسخ مى دهد.

1. برخى از روایاتى كه دلالت بر تحریف قرآن دارند ضعیف بوده, قابل استدلال نیستند.

2. در دسته اى از روایات, نشانه هایى وجود دارند كه نشان دهنده جعلى بودن آن روایات اند.

3. شمارى از روایات نیز غریب هستند و انسان را شگفت زده مى كنند.

4. درمیان این روایات, روایاتى هستند كه از جهت سند هیچ مشكلى ندارند, اما از جهت دلالت ناظر به بحث تحریف نیستند, بلكه در مورد تأویل و تفسیر قرآن وارد شده اند.

5. اگر در قرآن آیاتى بود كه اكنون نیست, چرا ائمه (ع) به آنها استناد نكرده اند:

(اگر سخن اخباریان درست باشد كه قرآن پیش ازتحریف, پر از آیاتى بوده در باره مقام و منزلت اهل بیت و اثبات وصایت و امامت على (ع), پس چرا امیرمؤمنان (ع), حضرت فاطمه زهراء (س), امام حسن و امام حسین (ع), سلمان, ابوذر, مقداد, عمار و… به آن آیات براى اثبات خلافت حضرت على (ع) استناد نكرده اند, و چرا على (ع) به روایات پیامبر استناد مى كند, با اینكه قرآن در میان مردم بوده است, و چرا پیامبر در حجة الوادع و در واپسین سال عمر شریف و آخرین نزول هاى وحى در تبلیغ آیه اى كه مربوط به ولایت على(ع) بود خوف داشت, تا اینكه خطاب رسید (والله یعصمك من الناس) (مائده/67) واگر به واقع چنان كه اخباریان مى گویند قرآن پر از آیاتى بوده درباره اهل بیت و مقام آنها و اثبات خلافت على (ع), چرا پیامبر در هنگام رحلت, دوات و قلم طلبید تا به صراحت از على(ع) و خلافت او نام ببرد؟ آیا براى اثبات ولایت و خلافت على(ع) بهتر از آیات قرآن چیزى بود؟)

تهیه و تنظیم برای تبیان: ابوذر سلطانی