تبیان، دستیار زندگی
شریعتی و حافظ در دو دنیای متفاوت زیسته‌اند و دو اندیشة متفاوت داشته‌اند. از این رو كسی كه از چشم‌انداز استغنای انسانی و سركشی در برابر جاذبه‌های حقیر به این دو گونه سخن می‌نگرد، آرمان شریعتی را در چنان اوجی می‌یابد كه سنجیدن حافظ را با او بی‌وجه می‌بیند..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حافظ در نگاه شریعتی (2)

بخش اول ، بخش دوم :

حافظ از نگاه شریعتی(2)

شارحان حافظ و مفسران شعر او: حافظ شناسی در عصر شریعتی هنوز دوران سنـّتی خود را می‌گذرانید و با این كه شاهكاری مانند «از كوچه رندان» نیز در میان آثار پدید آمده در حوزه شعر حافظ مشاهده می‌شد، اما هنوز، سنت تحقیقات ادبی، آن هم از نوع بسیار ارتجاعی آن بر عرصه حافظ‌شناسی حاكم بود. بیشتر این شرح و تفسیرها در زمینه نسخه‌شناسی و آمار و ارقام ادبی می‌چرخید و با اعماق اندیشه و ابعاد گونه گون معانی شعر حافظ هیچ آشنایی نداشت. از این رو شریعتی در یك تعبیر گزنده و نیشدار ارزش كار این شیوه از حافظ شناسی را چنین گزارش می‌كند:

  1. «اینها می‌دانند كه چند هزار نسخه مثلاً از دیوان حافظ یا شاهنامه یا مثنوی در دنیا وجود دارد. هر كدامش هم كجا هست. وزن هر نسخه یا طول و عرضش چقدر است! ـ این‌ها دانش است ـ و می‌دانند در هر نسخه‌ای فلان غزل با چه تغییراتی نسبت به نسخ دیگر ثبت شده، و می‌دانند كه تمام اشخاص كه در دیوان حافظ مثلاً اسمشان آمده و به صورت ممدوح حافظ بوده‌اند، اینها هر كدام چه كسانی بوده‌اند، چگونه زندگی می‌كرده‌اند، چه عصری داشته‌اند، چه وضعی داشته‌اند، و حتی مثلاً طول سبیل فلان ممدوح حافظ چند میلیمتر بوده است! این خصوصیات كه حافظ به آیات و یا روایات و جریانات تاریخی می‌كند، آن روایات كدام است و اشارات تاریخی كدام است! اما حافظ را به هیچ وجه نمی‌شناسند، یك غزل او را نمی‌توانند بفهمند، یك لطف بیان، یك ظرافت احساس حافظ را نمی‌توانند حس كنند. حافظ شناختن یك چیز دیگری است. اصلاً این حافظ دان‌ها تناسب روحی و فكری با تیپی مثل حافظ ندارند، و اگر حافظ در قرن این‌ها می‌بود و یا این‌ها در زمان حافظ می‌بودند، حافظ توی یك محله حاضر نبود با این‌ها زندگی كند! بنابراین حافظ شناختن غیر از داشتن اطلاعات عمیق و دقیق درباره حافظ است.»1

در كنار این سنت حافظ‌شناسی سطحی و خشك، كه غالباً به انگیزه تبلیغ و ترویج شعر حافظ صورت می‌گرفت، نوع دیگری از برخورد با شعر حافظ وجود داشت كه به دلیل ناآشنایی با جایگاه و اهمیت فرهنگ بومی و نادیده گرفتن اوضاع تاریخی ـ سیاسی زمانه خود، به ستیز با ادبیات سنتی و انكار و تحقیر آن، و از جمله شعر حافظ دست یازیده بود، و آن تعبیر و تلقی احمد كسروی و پیروان آیین او از شعر و اندیشه حافظ بود، و از قضا آشنایی با دیدگاه و داوری شریعتی در این موضوع نیز بسیار ضرورت دارد.

  1. «یك مدتی هم، گرفتار مسئله‌ای شده بودیم به نام «كتاب سوزان». عده‌ای می‌گفتند كه تمام بدبختی‌ها، نه مال مغول است، نه فئودالیسم است، نه مال استعمار خارجی است و نه انحطاط داخلی، بلكه فقط مربوط به یك چیز است و آن هم طرز توصیف حافظ از معشوقه‌اش!‌ زیرا كه جامعه را به لاابالی‌گری و غزل سرایی و ادبیات و شعر می‌كشاند. پس هفته‌ای یك مرتبه جمع می‌شدند و با تشریفات و سخنرانی و هیجان، كتاب‌هایی نظیر دیوان حافظ و مثنوی مولوی و یا مثلاً مفاتیح‌الجنان را می‌سوزاندند. من نمی‌گویم كه شعر قدیم ما باید تبرئه شود، و نمی‌خواهم بگویم كه یكی از بزرگ‌ترین آثار ادبی و هنری جهان است، بلكه می‌خواهم بگویم كه این مسئله را طرح نموده‌اند تا یك شعار كاذب و یك نقد كاذب و یك ایمان كاذب در جامعه ایجاد شود و در پناه آن عوامل واقعی و حقیقی انحطاط و بدبختی پنهان بماند ... .»2

در برابر این گونه «حافظ دان‌» های بی‌ذوق و نسخه پرست، و یا حافظ ستیزی‌های ناسنجیده، شریعتی خود، قدرت شایسته ای در ادراك ظرافت احساس و تفسیر اندیشه و آرمان حافظ نشان می‌داد. نقل یكی از این تفسیرها خود روشنگر این قدرت و توانایی است: «در این جهان پر از شگفتی و زیبایی، یكی «حافظ» است و دیگری «حاجی قوام» و در این گل‌گشت مصلی یكی با دیده حافظ می‌نگرد، و دیگری با چشم‌های حاجی قوام، و در این مصلّی (نمازگاه) یكی متولی است و دیگری امام!‌ آیا حافظ را كه چشمه‌سار ركن آباد از آن اوست، این حق هست كه مشتی از آن آب برگیرد و به سر و صورت تافته و غبار گرفته‌اش بزند؟ و گر چنین اندیشه كند نه آن است كه تا حاجی قوام فرود آمده است؟ و نه این كه از آنچه از ركن آباد (هستی ـ جهان) از آن اوست غفلت كرده است؟»3

شیوه كار شریعتی در شناخت حافظ یك شیوه تاریخ‌نگرانه است، و در نتیجه تحولات دوره‌های زندگی شاعری مانند حافظ را، انگیزه تحول اندیشه او می‌داند. البته او خود نیز در حیات فكری ـ اعتقادی خویش، دستخوش چنین تحولی بوده‌است، و بارها به این حادثه در زندگی خویش اشاره می‌كند، و بی‌تردید در این یك مورد، حافظ را بر الگوی تحولات اندیشة خود سنجیده است:

  1. «مردم عادت دارند كه هر متفكر یا هنرمندی را یك وجود مجرد و ثابت تصور كنند، در صورتی كه هر هنرمند یا متفكر یا فیلسوفی یك انسان است و انسان عبارت است از موجودی كه در حال تغییر و دگرگونی است، و در حال طی مراحل مختلف زندگی است، و برای او در هر مرحله از زندگی یك نوع بینش و یك نوع برداشت وجود دارد. این است كه وقتی می‌گوییم این شعر از حافظ است، مردم عادت ندارند بپرسند: كدام حافظ؟ و حافظ كی؟ حافظ جوان، حافظ پیر، یا حافظ دوره كمال؟»4

در این تعبیر، از تحول اندیشه و نوسانات زندگی حافظ، شریعتی با همه نكته‌گیری‌ها و اشارات انتقادآمیزی كه بر جبرگرایی حافظ دارد، می‌تواند گاهی هم از خرده‌گیری او بر «وضع موجود»‌ سخن گوید، و ظاهراً این دو شیوه اندیشه را در تناقض با یكدیگر نمی‌بیند «وقتی حافظ می‌گوید: «دستی از غیب برون آید و كاری بكند»‌ نشان داده است كه از وضع موجود راضی نیست، آنچه را كه هست نپذیرفته است، و در جست و جو، یا لااقل در آرزوی تغییر وضع است.»5 در حالی که به اعتقاد شریعتی « در برابر جبر حتی معترض بودن غلط است » .6

شریعتی و حافظ: برای مقاله‌ای كه به موضوعی مانند «حافظ در نگاه شریعتی» می‌پردازد، یكی از مهم‌ترین نكته‌ها، تأمل در بنیان‌های اندیشه و سلوك اجتماعی ـ سیاسی آن دو، و مقایسه راهبردها و رهنمودهای آن دو با یكدیگر است.

ڈاکٹر علی شریعتی

ـ شریعتی یك روشنفكر دینی است كه همة انتقادات او از دین رسمی تاریخ، برای اصلاح و احیای آن است در حالی كه حافظ هیچ گاه چنین دغدغه‌ای در زندگی خود  نشان نمی‌دهد، و حتی در سراسر شعر خود یك بار هم دعوت به دین یا عرفان نمی‌كند، زیرا در اندیشة رندانة او جایی برای چنین دغدغه‌هایی وجود ندارد.8 اگر از مسئله «ادرار شاه شجاع» هم بگذریم و مدیحه‌گویی در برابر قدرت سیاسی را كه برای شریعتی تحمل‌ناپذیر بود، كنار بگذاریم، باید بگوییم كه همة زندگی حافظ بر حول یك محور چرخیده، و آن «خود» خواجة شیراز بود، حتی اگر اندیشة او را نوعی اندیشة عرفانی نیز بخوانیم، باز هم با عرفانی اختصاصی، اشرافی ـ به تعبیر استیس ـ و خود محور روبه‌روییم كه در آن اندیشیدن به زندگی و حال و روز توده‌های مردم كاری است بی‌معنی و یاوه! و چنان كه دكتر سروش هم آورده است، حافظ فقط می‌گوید: «رندی و تنعم»:

هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار/غم‌خوار خویش باش، غم روزگار چیست؟

***

ببـُر زخلق و چو عنقا قیاس كار بگیر/كه صیت گوشه‌نشینان زقاف تا قاف است

در برابر، بنیان اندیشه و دلمشغولی بزرگ شریعتی، زندگی مردم بوده است. هر چند كه او دغدغه‌های عرفانی و معنوی و حتی هنری عمیق‌تری داشت اما برای پرداختن به همین دلمشغولی بزرگ دغدغه‌ها را برای مدتی نامعلوم دستخوش فراموشی كرده بود، تا زندگی‌اش بر گرد یك محور بچرخد، و آن زندگی انبوه انسان‌ها بود: «این بیست سال كه تمامی عمر حقیقی من بوده است، همه بر سر یك حرف گذشته است و براده‌های حیاتم و ذرات وجودم و تكه تكة روحم و قطعه قطعة احساسم و خیالم و اندیشه‌ام و لحظه لحظة عمرم، همه در حوزه یك «جاذبه» و مجذوب یك «مغناطیس» بوده است و بدین گونه همة حركت‌ها و تضادها و تفرقه‌ها و پریشانی‌ها، در من، یك «جهت» گرفته‌اند و با یك «روح» زندگی كرده‌اند، و با این كه جوراجور بوده‌ام و گوناگون و پراكنده، و میان دلم و دماغم از فرش تا عرش فاصله بوده است، و احساس و اعتقاد و ذوق و اندیشه و كار و زندگی‌ام، هر یك اقنومی دیگر و با جنس و فصلی دیگر، با این همه، همه یك «جور» بوده، و هم بر یك «گونه» و با یك «گرایش» ... و همه پیكرة واحد یك «توحید» گرفته‌اند و همه منظومة یك «هیأت» و یك «جاذبه» و یك «آفتاب» و این همان یك حرف بود، همان كه تمامی عمر حقیقی‌ام بر سر آن رفت و همان كه زبانم و قلمم جز آن یك حرف نگفت و ننوشت و نمی دانست ...» و آن یك حرف: مردم!9

شاید بتوان گفت كه تنها همانندی و همجواری اندیشة حافظ با شریعتی در طرح برخی دغدغه‌های وجودی و فلسفی است كه در هر دو حاصل تأملات عمیق در فلسفة هستی و وضعیت انسان در آن است، اما این شباهت فقط تا حد طرح این‌گونه دغدغه‌هاست، و بعد از آن راهبردی كه برای بیرون آمدن از آن ارائه می‌شود، تفاوت بسیار با یكدیگر دارد. شریعتی به یقین می‌پیوندد و دعوت به ایمان دینی می‌كند، و در این كار، ارتجاع و دروغ قدرت آن را ندارند كه او را در دست یافتن به گوهر دین و حقیقت آن بلغزانند:

  1. «به من می‌گویند كه: اگر دست از دین و تبلیغ آن بكشی و به میان روشنفكران بازگردی بت روشنفكران می‌شوی، بویژه كه امروز این دستاویز ارتجاع و دروغ است و نمایندگان آن پیوسته در كنار قدرت سیاسی و رویاروی تو ایستاده‌اند! اینان چه می‌دانند كه تفاوت دینی كه من از آن سخن می‌گویم با دینی كه این اشباه الرجال دارند تا كجاست؟ من امروز به چنان یقینی در دین دست یافته‌ام كه همة این نیرنگ و دروغ‌ها را مانند خس و خاشاكی بر روی اقیانوس دین می‌بینم و در نتیجه نه تنها این دروغ و تزویر در ایمان و یقین من كمترین تأثیری ندارد، بلكه ... من كوچك‌ترین تردیدی در آنچه كه بدان دست یافته‌ام نخواهم كرد.»10

اما حافظ همین ارتجاع و دروغ را دستاویزی می‌كند برای گریز از دین، بی‌آن كه خود را ملزم به تفكیك آن‌ها از حقیقت دین بداند:

كردار اهل صومعه‌ام كرد می‌پرست/این دود بین كه نامة من شد سیاه ازو

***

می‌خور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/چون نیــك بنگـری همه تزویـــر می‌كننـد

البته شعر حافظ نشان می‌دهد كه او قدرت وقوف بر دو رویة دین یعنی دین دروغ و دین راستین را داشته است، و مسلمانی را آیینی جدا از سالوس و ریا می‌دانسته است:

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/تا ریا ورزد و سالوس مسـلمان نشـــــود!

اما با همة این قدرت وقوف و هوشیاری در تفكیك دروغ و حقیقت، سرانجام راهبرد و رهنمودی كه در پیش می‌گیرد، گریز از دین و دعوت به رندی و مستی است:

بیا به میكده و چهره ارغوانی كن/مرو به صومعه كانجا سیاه كارانند

*مجموعة این تفاوت‌ها، از حافظ و شریعتی دو هویت و دو منش متفاوت پدید آورده است كه گاهی هیچ گونه شباهتی با یكدیگر ندارند. شریعتی مانند عقاب بود، اما عقابی كه حتی طعمه‌اش را هم در آسمان‌ها می‌جست و نه در روی زمین:

  1. «در میان غوغای زندگی، ندایی از عمق فطرتم مرا بی‌امان ندا می‌داد كه: مشنو، به هیچ آوازی (یا دعوتی) گوش مده. از میان بی‌شمار رنگ‌های فریب این دنیا چشم به هیچ رنگی جز آبی پاك آسمان ندوختم ... (زیرا)جهان برایم هیچ نداشت و من دلیر، مغرور و بی‌نیاز، اما نه از دلیری و غرور و استغناء، كه از «نداشتن» و «نخواستن»؛ زندگی كوچك‌تر از آن بود كه مرا برنجاند و زشت‌تر از آن كه دلم بر آن بلرزد. هستی تهی‌تر از آن كه «به‌دست‌آوردنی» مرا زبون سازد و من تهی‌دست‌تر از آن كه «از دست‌دادنی» مرا بترساند.»11

اما حافظ با آن كه گهگاه بر دنیای سربلندی و غرور چشم می‌گشود و سر فرود آوردن در برابر دو جهان را دون شأن رندانة خود می‌دانست، غالباً با ستایش قدرت سیاسی و سجده در آستان شاهان، همة گردن‌كشی‌های خود را از یاد می‌برد و آن همه فخر و غرور را بر خاك می‌ریخت و غلام سر به راه شاه شجاع یا وزیر او می‌شد:

جبین و چهرة حافظ خدا جدا نكناد

زخاك بـارگـه كبـریای شـاه شجاع

به بندگان نظری كن به شكر این نعمت

كه من غـلام مطیعـم تو پادشاه مطـاع

شریعتی و حافظ در دو دنیای متفاوت زیسته‌اند و دو اندیشة متفاوت داشته‌اند. از این رو كسی كه از چشم‌انداز استغنای انسانی و سركشی در برابر جاذبه‌های حقیر به این دو گونه سخن می‌نگرد، آرمان شریعتی را در چنان اوجی می‌یابد كه سنجیدن حافظ را با او بی‌وجه می‌بیند و در برابر، آن كه در زندگی به رندی و كام می‌اندیشد، اندیشه‌های شریعتی را بلند پروازی‌های خامی می‌شمارد كه هیچ گاه ارزش آن را ندارد كه كسی بدان‌ها بیندیشد!

این دو حوزة اندیشه، دو اهتمام جداگانه پدید آورده است كه نادیدن تفاوت آنها، كار یك پژوهش و سنجش را ناتمام می‌گذارد.


پی‌نوشت‌ها:

1- همان، 16، ص 7 .

2- همان،20، ص 272.

3- همان، 33، ص 69.

4-همان، 17، ص 184، نیز 17، ص 77.

5- همان، 19، ص 291

6- همان، 25 ، ص 138

7- ویژه‌نامه طبرستان سبز، خرداد 80.

8- تفصیل اندیشه‌های رندانة حافظ و دغدغه‌های روزانة او را در نوشتة زیر ببینید: درگاهی، محمود: حافظ و الهیات رندی، تهران، قصیده‌سرا، 1382.

9ـ شریعتی، علی: 19، صص 4 و 5.

10ـ این سخنان را سال‌ها پیش در یكی از آثار شریعتی خوانده‌ام و مركوز ذهن من شده است. دریغ كه امروز آدرس دقیق آن را به یاد ندارم.

 11- شریعتی ، علی: هبوط ( انتشارات سروش ) ، صص 75-76


دکتر محمود درگاهی

تنظیم:بخش ادبیات تبیان