صبح در یک قدمی است
دیروز، قاصدکی خبر آورده بود از فرو ریختن دیوار «حائل» شیطان؛ از ترک برداشتن جام تاریک آرزوهایش.
خبر آورد از سینه شکافته «محمد الدّوره» و برق دیدگان «فارس عوده» که شهادت میداد، سامریانی که موسی را به تنگ آوردند، هیچگاه از پهنه خروشان نیل نخواهند گذشت.
سپیده پیام آورد که «صبح در یک قدمی است» و دیگر دامن هیچ مادر فلسطینی، مبهوت شکوفههای پرپر باغچهاش، نمیماند.
کاش بازویت میشدیم!
«هیچ سنگی پرواز نمیکند
هیچ سنگی عاشق نیست
هیچ سنگی شهید نمیشود
اینجا
اما
سنگها پرواز میکنند، عاشقند، شهید میشوند....»
کاش کسی دستهایم را برایت سوغات میآورد، تا وقتی شانههای نوجوانت، از خستگی توان پرتابِ سنگی را نداشت، برایت بازو میشدند، یا وقتی زخم تیری بر دستهایت بوسه زد، برایشان مرهم!
کاشکی کسی دستهایم را برایتان سوغات میآورد، تا اگر گنجشکها را از سرشاخه زندگیتان پر دادند، دوباره روی پرچین دستهایم مینشستند!
سایت پایگاه حوزه
تنظیم:بخش کودک و نوجوان