تبیان، دستیار زندگی
شهیدان سلام. سلام بر آن روز که زاده شدید.... سلام بر آن ایام نورانی که زیستید و سلام بر آن لحظات شیرین وصال که به معشوق پیوستید. آخرین میهمان شما و آخرین مسافر ما، « مرتضی»، بهانه ای شده است تا ما پر و بال سوختگان، این سوی مرز ماندگان، بی پروانگان،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهیدان ، شما که رفتید ...

متن سخنان سید مهدی شجاعی در مراسم ترحیم شهید سید مرتضی آوینی :

چفیه

شهیدان سلام.

سلام بر آن روز که زاده شدید.... سلام بر آن ایام نورانی که زیستید و سلام بر آن لحظات شیرین وصال که به معشوق پیوستید.

آخرین میهمان شما و آخرین مسافر ما، « مرتضی»، بهانه ای شده است تا ما پر و بال سوختگان، این سوی مرز ماندگان، بی پروانگان، از پرواز جاماندگان و دردمندان و حسرت کشان و غبطه خوران، تا ما هجران کشیدگان و حرمان دیدگان، در زیر چادر افسوس، سر بر شانه ی هم گذاریم و دردهای پنهانی خویش را مویه کنیم.

دوست داشتم شما از آن سو بگویید، نه این حقیر روسیاه ازین سو. دوست داشتم شما از وعده های خدا بگویید، از تجارت مربحه « یسرها لهم ربهم».

از « جنات عدن»، از « فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر»، از « رضی الله عنهم و رضوا عنه»، از « ذالک فضل الله یوتیه من یشآء»، از « و لمن خاف مقام ربه جنتان»، از « متکئین علیها متقابلین»، از « بل احیاء عندربهم یرزقون»، از « ارجعی الی ربک راضیة مرضیه». از « فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی»، از « و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنة زمرا حتی إذا جائوها و فتحت ابوابها و قال لهم خزائنتها سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین».... از « و آخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین».

دوست داشتم شما از آن سو سخن بگویید. هرچند که شما هماره با روشن ترین بیان، این همه معانی را به تلألو تاویل نشسته اید.

سخن گفتن ازین سو نیز، نه برای آگاهی شماست، که شما خود به عین الله براین همه، ناظر و حاضرید. بل واگویه های دردمندانه ی جمعی است که از اصل شهادت خویش دورمانده است و میان او و معشوق خویش، به قاعده ی یک جهان فاصله افتاده است.

پس بشنوید از این سوی دیوار که پس از شما بر ما چه رفت...

بگذارید از مظلومیت پنهان زائدمان هیچ نگویم. بگذارید نگویم که « در غیبت موسای عصر»، بر « هارون» چه رفت و سامری ها با خلق چه کردند. بگذارید نگویم که گوش زمانه چگونه از شنیدن فریاد مظلومانه ی این علی، سلاله ی آن علی (ع) سنگین است.

شما که رفتید بسیاری از ارزش ها هم با شما رخت سفر بست و جز در کوچه پس کوچه های غربت، نشانی از خویش باقی نگذاشت. مسابقه ای پیش آمد که هرکه، به هردلیل، از رفتن و دویدن بازماند یا سر باززد، مُهر باطل پیشانی اش را زینت داد.

لاله

شما که رفتید، خونِ میز در رگ هایمان دوید و هرکدام جزیی از صندلی هایمان شدیم و « الهیکم التکاثر»، روشن ترین آیه ای که سلوک ما را به تفسیر می نشست.

شما که رفتید، « ارتشا»، در زیر سایه ی قانون نشست و ماشین کهنه ی « باج» روغن تازه خورد.

شما که رفتید، « فقر» دوباره ننگ و عار شد و « تجمل»، افتخار.

شما که رفتید ارزش پول هم سقوط کرد و اقتصاد، ان قدر سقوط کرد که درست در « زیر بنای هستی ما» قرار گرفت.

ارزش پول اکنون آن قدر کم شده است که با آن فقط انواع مناهی و ملاهی و فسق و فجور را می تونا مرتکب شد. البته با پول، مکه هم می توان رفت. وارد دانشگاه هم می توان شد. سربازی هم می توان نرفت. ولی عمدتا کارهای بد با پول عملی تر است. با پول می توان عرق خورد، عربده کشید و احترام دید.

با پول می توان فرهنگ شاهنشاهی را زنده کرد. با پول می توان مجالس طاغوتی را دوباره رونق بخشید.

ارزش پول کم شده است. با پول، فوقش بتوان از چنگال قانون گریخت، فوقش بتوان بر سر سبیل قانون نقاره زد، فوقش بتوان « قانون» نوشت؛ ولی از « شفا» خبری نیست...

با پول، برج جنایت را هم می توان بالا برد. به شرط آن که اضافه تراکمش را پرداخته باشی.

ارزش پول آن قدر کم شده است که با آن، عمده آدم های کم تر از پول را می توان خرید. فقط باید به اتیکت های آشکار و نهانشان توجه کرد.

این ها همه به خاطر این است که ارزش پول ما کم شده، وگرنه با دلار کارهای بیش تری می توان کرد! همه کار می توان کرد. ارزش پول ما فقط به اندازه ی معامله ی ضد ارزش هاست. با دلار، ارزش ها را هم می توان معامله کرد.

آری، شما که رفتید، ارزش پول سقوط کرد اما « پارتی» به اوج ارزش خود رسید. رابطه، اعم از سببی و نسبی و محتسبی، معنای همه چیز را تغییر داد و حتی جای ارتباط با خدا نشست.

شما که رفتید، سران ما بر سفره ی « فهد» نشستند. مهمان دار دارالضیافه فهد شدند. در فصل حج به طواف او پرداختند و او را هم سنگ ایران، و بالی برای اسلام شمردند. یا او را بسیار بزرگ دیدند، یا ایران اسلامی را به دیده ی تخویف و تحقیر نگریستند، یا اسلام را نشناختند.

امام راحل فرموده بود: « میان ما و حکام سعودی، دریایی از خون فاصله است». این دریای خون با همان قایق های تندروی مانده از شما طی شد و اکنون، پُل های صلح و مسالمت است که یکی پس از دیگری بر این دریا زده می شود و زیردریایی های تضرع و دریوزگی ست که اعماق این دریای خون را می شکافد و راه باز می کند.

اکنون صحبت کربلاست. همان کربلا که شما با آن بال های خونینتان تا میانه ی راه آن پریدید و جسم هایتان را جاگذاشتید و باقی راه را، بر محمل بال ملائک سپردید.

اکنون صحبت از کربلاست، اما، زیارت حسین(ع) در زیر سایه ی یزید(لع).

شما که رفتید، شما که از سنگرها پرکشیدید، سمت و سوی نگاه هنرمندان ما نیز، از سنگرها به گیشه ها برگشت. آن دست ها که تصویر شهید می کشید، به سوپرا، به شارپ رسید و رنگ فرهنگ غربی را میهمان دیوارهای شهرمان کرد.

آن دست ها اهرمی شد در دست شرکت های خارجی تا بستر تهاجم فرهنگ غرب را هموارتر کند.

دردناک است ولی بگذارید بگویم که پس از عروج شما، بچه ها، همین بچه های خودی، جبهه ای ها، به تیپ های مختلف تقسیم شدند.

عده ای لباس رزم را خاک کردند و به هیئت بانک درآمدند.

عده ای با تمام قوا سر به دنبال دنیا گذاشتند. سوپرها، بوتیک ها و شرکت ها، جایگزین سنگرهای جبهه شد. با بچه هایی که « جای پای تیغ» را، بیش تر از « جای پای مُهر» بر صورت هایشان می توان دید. با بچه هایی که از اسلام خود برائت می جویند. با بچه هایی که حتی سابقه ی رزمندگی شان را مخفی می کنند.

همان پاها که با پدال آمبولانس های سرباز پُر از ترکش مانوس بود، اکنون بر پدال مدرن ترین ماشین های خارجی فشرده می شود.

ازآن بچه ها عده به گوشه ی عزلت خزیدند و سلوک منفرد دنیا را برگزیدند. دنیا را به اهل دنیا و سیاست را به اهل سیاست واگذاشتند و خود را از اتهام ورود به این عوالم، تبرئه کردند.

دردناک است ولی بگذارید بگویم؛ برخی از آن بچه ها، با همان لباس های مقدس، با همان چهره های آشنا، پاسبان ضیافت های طاغوتی شدند و در کنار کاخ های جهنمی به کشیک ایستادند، تا مستی و عشرت اوباش، به سنگ تهاجم « حزب الله» منغض نشود.

بسیجی

شما که رفتید، دست دادگان به خدا، چشم و پا و جسم دادگان به خدا، جان بازان و دل باختگان به خدا و حدفاصلان میان خلق و خدا، علی رغم فریادهای مظلومانه ی ناخدا، تبعیدی دیار فراموشی شدند و مدال های عزتشان که شرف قبیله و آبروی تبارمان بود، در زیر چرخ های تجدد، سیاست بازی، غرب گرایی، منفعت طلبی، نفس گرستی و خط بازی، له شد.

بگذارید روشن تر بگویم که پس از شما جان بازان عتیقه شدند؛ آثار باستانی ای که هرازگاه، گردگیری و مرمتی می طلبند. کسی نگفت که این ها شاه رگ هستی ملت اند. کسی نگفت قلب برای تپیدن است و چشم برای دیدن و این دو، نه برای در ویترین نهادن.

کسی جز علم دار و پیر جان بازان از ایشان سخن نگفت و کلام به بغض نشسته ی او را هم، کسی نشنید.

به هرحال، اکنون که سلاح سخن در نیام مصلحت زنگ زده است و از دوشکای فریاد در سنگرهای هم زیستی مسالمت آمیز، به جای رخت آویز استفاده می شود؛

اکنون که سخن گفتن از حوض و فواره و چمن و گلدان، مطلوب تر است از عشق و جبهه و جنگ و عرفان؛

اکنون که در معرض تهاجم دشمن، خانه از پای بست رو به ویرانی ست و بحث های اصلی، رنگ و نقش و نگار ایوان؛

در این حال و روز، باید مرتضی سروی به پرده ی کعبه ی شهادت بیاویزد و خون مقدسش را بر کویر عطش ناک وجدان هامان بریزد، تا یادمان بیاید که کجا بوده ایم و اکنون به کجا رسیده ایم، برای چه آمده بودیم و اکنون چه می کنیم؛ شعارهایمان چه بود و اعمالمان چیست؛

تا یادمان بیاید که « خلقتم للبقاء لاللفناء»؛

تا هشدارمان دهند که « لم تقولون ما لاتفعلون؟ کبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لاتفعلون».

صدق الله العلی العظیم؛

و صدق و بلغ رسوله النبی الامین الکریم؛

و نحن علی ذالک من الشهادین و الشاکرین؛

والحمدالله رب العالمین.


ویژه نامه سوره