نوشتن شرح احوال و روايات مربوط به زندگي و معجزات و جنگهاي پيامبر اكرم در فرهنگ اسلامي پيشينهاي بارور و ديرينه دارد و به ميانين سالهاي سد? دوم هجري باز ميگردد اينگونه آثار كه در اصطلاح به كتب سيره و مغازي (با ساخت جمع به معناي روايات و كتابهايي درباره جنگلهاي پيامبر) مشهور است، از همان سدههاي نخستين اسلامي به عربي فراهم ميآمد كه از آن ميان كتبي همچون سيره ابنهشام و مغازي واقدي از كهنترين سرچشمههاي تاريخ اسلام و ترجمه احوال رسولاكرم (ص) بشمار است. در قرنهاي بعد كه پارسي زبانان تقريباً در همه زمينهاي فرهنگ اسلامي دست به تاليف آثار ارزنده زدند و يا كتابهاي گرانقدري از عربي به فارسي برگرداندند، برخي از كتب معروف سيره نيز به فارسي در آمد.
ظاهراً نخستين سيره به زبانفارسي ترجمه استوار و دلپذيري است از سير? ابنهشام كه به سال 612 ه به دستور مظفرالدين سعدبن زنگي (متوفي 623 ه) حاكم شيراز به ترجمه و انشاي رفيعالدين اسحق بن محمد همداني قاضي ابرقوه (623 - ه) يكي از فضلاي نامور فارس فراهم آمده است.
و دومين آنها ـ تا آنجا كه ميدانيم ـ كتاب ارجمند ديگري است با نام نهاية المسؤول في رواية الرسول، با ترجمه و انشاي يكي ديگر از دانشمندان فارس، به نام عبدالسلام بن عليبن الحسين الابرقوهي كه بايسته است در اين صفحات بشرحتر در معرفي آن سخن در پيونديم.
مؤلف نهاية و ترجم? احوال او
نهاية المسؤول ترجم? فارسي كتابي است به نام مولدالنبي به عربي، از سعيدالدين محمدبن مسعود الكازروني كه در فهرستها به سير كازروني و المنتقي في سيرة المصطفي نيز شهرت دارد.
با مرور مختصري كه در تواريخ و كتب رجال به عمل آمد، شرح حال مبسوط و قابل اعتنايي از كازروني به دست نيامد. آنچه معلوم است اين كه: نام وي تقريباً در اغلب مراجع سعيد الدين محمدبن مسعود كازروني و در كتاب در رالكامنه به تفصيل محمدبن مسعود بن محمدبن خواجه امام مسعود بن محمد بن علي به احمد بن عمر بن اسماعيل بن الشيخ ابي علي الدقاق البلياني الكازروني آمده است، كه البته نبايد با محمدبن زينالدين علي بن ضياء الدين مسعود بلياني كازروني (متوفي 745) عارف قرن هشتم هجري و ممدوح خواجو اشتباه شود.
كازروني را از زمره اعاظم فضلا و محدثان فارس دانستهاند و معاصر امير مبارزالدين محمد (متوفي765) از سلاطين آل مظفر، كه «در بلد? فاخر? شيراز به لوازم افاده و نشر علوم دينيه اشتغال داشت» و چنانكه از قرائن تاريخي بر ميآيد در نظر مبارزالدين از حرمت و حيثيت ويژهاي برخوردار بوده است. ابنسعد انسي در ديباچهاي كه بر منشات شاه شجاع (فرزند امير مبارزالدين) نوشته، از قول وي آورده است كه: «انّ حضرة والدي رحمه الله تعالي فوض تولية هذه البقعة و تدريسها الي خدمت مولانا و استاذي شيخ ائمة الحديث النبوي المرتقي الي ذروتي العلم والتقي سعيد الملة و التقوي والدّين مجدّد مآثر سيد المرسلين محمدبن المسعود الكازروني تغمده الله بغفرانه ثمّ الاسنّ الا رشد من اولاده المستاهلين لاقامة دارالحديث المشغولين بهذا العلم الشريف مسلسلاً اعقابهم و روفاً دارالحديث المشغولين بهذا العلم الشريف مسلسلاً اعقابهم و ردفاً اثر ردف و معنعنا اخلافهم بطنا بعد بطن الي ان يرث الله الارض و من عليها»
تاريخ تولد كازروني در مآخذي كه تاكنون مراجعه كردهام به دست نيامده، اما تقريباً هم? مراجع فوت او را در جماديالاخر سال 758 ه نوشتهاند.
كازروني از محدثين بنام روزگار خود بود و از كساني مانند مزّي (يوسفبن الزكي عبدالرحمنبن يوسفبن عبدالملكبن يوسفبن عليبن الزهر الحلبي الاصل المزّي، متوفي 742 ه) و بنت الكمال و جماعتي از علماي حديث اجازه روايت داشت. و بر كتاب مشارق الانوار النبويه من صحاح الاخبار المصطفويه اثر رضيالدين حسن بن محمد الصغاني (متوفي 650 هـ) در حديث، شرحي نوشت و آن را مطالع المصطفويه ناميد. در زمين? حديث كتاب ديگري به نام المسلسل يا المسلسلات كه مجموعهاي از احاديث است و به سال 742 تمام شده به وي نسبت دادهاند. علاوه بر دو كتاب فوق يعني شرح مشارق الانوارو مسلسلات، صاحب حبيبالسير از كتاب تفسيري متعلق به او ياد ميكند، به اين عبارت: «و در تفسير شيخ سعيد كازروني مذكور است كه بلندي قامت عوج [بن عنق] بيست و سه هزار و سيصد زرع و ثلث گز بوده ... كه اگر مراد ميرخواند همان شرح مشارقالانوار نباشد، بايد گفت كازروني تفسيري بر قرآن مجيد داشته است، ليكن هيچيك از مراجع ديگر و فهرستهايي كه تاكنون جستهام، معترض چنين كتابي نشدهاند.
ديگر از آثار كازروني كه بيش از همه به شهرت رسيده، كتابي است در سيرت رسولاكرم كه به نامهاي المنتقي في سير مولد النبي المصطفي، مولد النبويه، سير كازرونيو سيرة المصطفي خوانده شده و از همان روزگار مؤلف مورد توجه و استناد اهل فن بوده است.
ترجمههاي فارسي مولد النبي
اهميت سير? كازروني سبب شد كه در روزگار خود مؤلف به فارسي در آيد. توضيح آن كه در ترجمه معروف از مولدالنبي كازروني به فارسي در دست است و تا آنجا كه ميدانيم هيچكدام از اين دو به چاپ نرسيده است: يكي ترجمهاي است كه به سال 760 هـ در شيراز به دست فرزند دانشمند وي عفيف بن محمدبن مسعود كازروني كه بالاخص در زمين? حديث صاحب تأليفاتي بوده تمام شده و به سير كازروني و سير عفيفي شهرت دارد. و ديگري كتاب مورد بحث ما يعني نهاية المسؤول في روايةالرسول كه توسط عبدالسلامبن عليبن الحسين الابرقوهي، ظاهراً در زمان حيات مؤلّف به فارسي برگردانده شده است. ابرقوهي در ديباچهاي كه بر ترجم? كتاب نگاشته يادآوري ميكند كه «بواسط? عربيت عبارت و غرابت اشارت» بعضي از جويندگان و خوانندگان كه عربي نميدانستند از درك معاني آن محروم بودند. لاجرم با اشارت ابوالاشرف محمد، ناظم امور جمهور المومنين - كه چنان كه خواهيم ديد سفرنام? حجّي از او به نام حجازيه در دست است ـ به ترجم? آن اقدام نمودم. ابرقوهي ميافزايد كه ابوالاشرف ترجم? اين كتاب را بر عهد? من گذاشت و تصريح كرد كه مردم بايد در «طلايع ايام مطلع الربيعين يعني دوازده روز اول ربيعالاول به دوازده جزو، آن اخبار ميمون الاثار را بخوانند و در روز مولدالنبي صليالله عليه و عليآله و سلم [بنابر روايتي دوازدهم ربيعالاول] ما [ا] ختلف الغدة و العشي، كه روز دعوت عام و اجتماع خواص و عوام باشد آن كتاب را ختم كنند» توضيح آن كه قدما براي خواندن سير? پيامبر گاهي فضيلتي همپاي? قرائت قرآن قائل بوده و آن را بمانند كتاب خدا به سي بخش (جزو) تقسيم كرده و هر بامداد ميخواندهاند. ابرقوهي ترجمه خود را به نام ابوالاشرف محمد تاليف كرده و آن را نهاية المسؤول في رواية الرسول ناميده است.
مترجم پس از يك مقدم? كوتاه در سبب و ضرورت ترجمه، با تأسي به مؤلّف، كتاب را به چهار قسم و يک خاتمه منقسم كرده است:
قسم اول: در بيان حالات از ابتداي آفرينش نور مبارك محمدي تا زمان ولادت آن حضرت در نه باب.
قسم دوم: در غرائب احوالي كه از ولادت تا زمان نبوت حضرت ظهور يافته در نه باب.
قسم سوم: در ذكر مدت اقامت حضرت در مكه تا زمان هجرت در نه باب.
قسم چهارم: در بيان احوال آن حضرت در سالهاي بعد از هجري تا وفات رسول گرامي در يازده باب.
و خاتمةالكتاب، كه در هفت فصل ترتيب يافته و از برخي معجزات پيامبر و وجوب محّبت وي و فضيلت صلوات بر او و ... سخن ميگويد.
نگارنده بر اصل كتاب مولدالنبي دست نيافته تا با مقايس? ترجمه و اصل ميزان وفاداري مترجم را به متن كتاب معيّن كند، اما خود مترجم در مقدم? كتاب يادآوري ميكند كه كوشيده است تا چيزي از اصل كتاب نكاهد و حتي در ذكر اساتيد و وضع ترتيب مطالب ترجمه، به مؤلف اقتدا كرده است. اينجاست كه تقريباً در بيشتر جاها سلسل? احاديث و روايات گاه عيناً به عربي آورده ميشود.
اهميت اين كتاب عزيز گذشته از اين كه تاريخ حيات پيامبر اكرم (ص) است و گوشههايي از سرگذشت عبرتآموز آن حضرت و نيز چگونگي پيدايش و گسترش دين مبين اسلام را روشن ميكند، بيشتر از دو جهت تواند بود:
نخست از لحاظ تاريخي كه اثري متعلق به اواسط قرن هشتم هجري است و چنانكه اشاره شد دوّمين سير? رسولاكرم به زبان فارسي است. اهميت ديگر اين كتاب از آن رو است كه متني پاكيزه و استوار و متعلق به دورهاي است كه نثر فارسي از مرحل? پيچيدگي گذشته و با آستان? دوره انحطاط نزديک شده است، با اين حال متن حاضر با زباني پيراسته و عاري از هرگونه پيچيدگي و نشانههاي انحطاط، نوشته شده و از اين لحاظ در حد خود كم نظير مينمايد.
يكي از خصوصيات متون مذهبي فارسي و بالاخص متون تفاسير و سيرهها اين است كه چون براي قشر كمسواد و به اصطلاح تود? مردمي كه با عربّيت بيگانهاند، فراهم آمده، بسيار سادهتر و پيراستهتر از ديگر متون هم روزگار خود ميباشد، و اين ويژگي كه به اين گونه آثار امتياز خاصي بخشيده است، بوضوح در اين كتاب چشمگير مينمايد، تا آنجا كه بايد گفت صرفنظر از عين عبارات عربي و سلس? اسناد، به ندرت واژهاي - چه عربي و چه فارسي سره - ميتوان يافت كه حتي براي خوانند? نيمه سواد امروز ابهام چنداني داشته باشد، و اين خصلتي است كه در كمتر كتابي به چشم ميخورد. پارهاي پيشوند و پسوندهاي اصيل فارسي كه از كلمات واژههاي نو ميسازد و واژگان نويسنده را بارور ميكند در اين كتاب هست، كه آنها هم به هيچوجه براي خواننده امروز ناآشنا نيست. تنها در خطب? ديباچ? كتاب است كه مترجم ميدان را براي اندكي لفظ پردازيهاي منشيانه بازديده و با احتياط در اين ميدان جهانيده است.
نسخههاي نهايه
با مرور مختصري كه در فهارس نسخ فارسي به عمل آمد تاكنون بيش از سه نسخه از اين كتاب يافته نشد كه به ترتيب تاريخ تحرير عبارتاند از:
نسخ? كتابخان? آستان قدس رضوي، به شمار? عمومي 4289، به خط نسخ محمدبن الحاجبن محمود السجستاني كه در ربيعالاول سال 765 در شيراز تحرير يافته است.
نسخ? كتابخانه شهيد علي پاشا در استانبول به شمار? 1962 مورخ 780 هـ
نسخ? كتابخانه اياصوفيه استانبول به شمار? 3510 مورخ 905 هـ
از ميان سه نسخ? بالا نسخ? آستان قدس به دليل قدمت و نزديكي به عصر مؤلف از اهميت خاصي برخوردار است و نظر به اين كه در شيراز يعني ديار مؤلف و مترجم تحرير يافته بعيد نيست كه به نظر خود ابرقوهي نيز رسيده باشد. اين نسخه كه نگارنده آن را از روي عكسي كه در اختيار دارد به منظور تصحيح و مقابله با ديگر نسخهها دستنويس كرده، كامل است جز اين كه در صفحات نخست و برخي صفحات ديگر در اثر بيدقتي صحّاف، كلماتي بريده شده كه به آساني ميتوان با كمك نسخه بدل ترميم و تأمين كرد. نسخه با اين عبارت آغاز ميشود:
«سپاس بيقياس حضرت مبدعي را كه ظهور نور محمدي را مطلع انوار ابداع كاينات و مظهر.. اختراع موجودات گردانيد، و ثناي بيمنتهي بارگاه صانعي را كه مشروع شريفش منبع اقبال
اشتا... اهل سعادات ساخت»، و به اين ابيات خاتمه ميپذيرد.
« يا رب انْك ذومن و مغفرةٍ
ثبْت بعافية ليل المحبينّا
الذاكرين الهوي من بعد مارقدوا
و النائمين علي الايدي مكبينّا
يا رب لاتسلبني حْبّهم ابداً
و يرحم الله عبداً قال آمينا»
در خاتمه نسخه، كاتب نام خود و تاريخ فراغت از تحرير را بدينگونه آورده است:
«اتفق الفراغ من تحرير الكتاب المسمّا بتفكرة المسؤول في درايةالرسول بعون الله و حسن توفيقه، في ريبعالاول سنة خمس و ستين و سبع مائه علي يد اضعف عبادالله و احوجهم الي رحمة ربه الغني محمدبن الحاج بن محمود السجستاني غفرالله له ولوالديه ولجميع المومنين و المومنات و المسلمين و المسلمات و الحمدلله ربالعالمين و الصلوة و السلام علي سيدالانبياء و المرسلين و امام المتقين و علي اله الطيبين و اصحابه الطاهرين في دارالملك شيراز صانها الله عن الافات و المخافات»
قلم نسخه نسخ متمايل به ثلث با كاغذ نخودي ميباشد و عناوين و آيات و برخي اشعار عربي و احاديث و اقوال به شنگرف ثبت شده است.
نكت? گفتني ديگر اين كه نسخ? حاضر ضميمهاي دارد به نام رسال? حجازيه در پنج صفحه كه تمام هم نيست، و به دنبال نهايه اما مجزّاي از آن آمده و به خط همان كاتب نهايه ميباشد. اين نسخه كه در فهرستها هم معرفي شده، عبارت است از گزارش سفر حجّي كه در سال 757 هـ يعني آغاز پادشاهي شيخ اويس از آل جلاير (جلوس 757، وفات 776) توسط يكي از اعيان و نقباي فارس به نام ابوالاشرف محمدبن الحسينبن علي الحسيني اليزدي براي وي نوشته شده است. بايد دانست كه فهرستها رسال? حجازي? را نسخهاي ناقص و تنها در پنج صفحه معرفي كردهاند. ليكن نگارنده در حين استنساخ متن نهاية المسؤول متوجه شد كه دنبال? اين رساله در متن نهايه از صفح? 389 تا صفحه 397 در روزگاري كه به درستي دانسته نيست. به اشتباه صحافي شده، و از چشم فهرستنويسان افتادهاست.
چنانكه اشارت رفت صاحب اين قلم متن نهاية المسؤول را كه بالغ بر 231 برگ ميشود از روي نسخه آستان قدس رضوي كه اقدام نسخ است. استنساخ و براي مقابله با دو نسخ? موجود موجود ديگر - كه عكس آنها از تركيه درخواست شده - آماده كرده است. اميد است پروردگار منّان توفيق اتمام اين خدمت ناچيز را از وي دريغ ندارد. الحمدلله اولاً و آخراً.
×××
معرفي كامل و نشان دادن همه ارزشها و جوانب مختلف اين كتاب فرصتي ديگر ميطلبد. در اينجا به مصداق «لاُ يدرك كلّه لايترك كلّه»، و هم براي آشنايي بيشتر با سبك و زبان نهاية المسئوول، به آوردن قطعاتي از متن كتاب بسنده ميكنيم.
[صفت و سيرت رسول الله]
ابن ابي هاله گويد كه رسول - صليالله عليه - شخصي مهيب بود كه روي چون ماه در شب چهارده درخشيدي، تدوير سرش تمام بودي، نه به درازي ميكشيد و نه به پهنا مايل بودي، مويش نه جعد تمام بودي، و سطبر تمام؛ اگر رو گذاشتي هر مويي به منبت [= رستنگاه] خود بايستادي، و نه اگر جمع كردي از برابر گوشش تجاوز ننمودي.
روشن رنگ، فراخ جبين، كمان ابرويي تمام جبين كه تا مؤخر چشمش فرود آمده بودي، بيآنكه در ميانش گشادگي ظاهر بودي. ريشي نه دراز و نه كوتاه، خوشاب دهان، گشاده دندان، از لطافت گوييا گردن او صورتي مصوّر بودي همچون نقر? صافي.
معتدل خلقتي كه مجموع اجزاي بدنش مناسب يكديگر بودي، تمام لحم [= گوشت] آگنده اندام، يكسان شكم و سينه، يعني نُتُوّ [= برآمدگي] شكمش از سينه نگذشته بودي، پهن سينه، ضخيم سر استخوانها كه بران گوشت باشد؛ همچو زانو و مرفق [= آرنج] و قدم، يعني هر يك ازان تمام بودي بيافراطي، از سينه تا ناف او متصل به خطّي از موي خُرد، پشت پاي راست و نسوي [= ساده و هموار] چنانچه آب بر آن باز نه استادي. چون روان شدي پاي از زمين بركشيدي، يعني پاي برخاك نكشيدي، گام نهادنش چون شاخ تر از وزيدن باد مايل نبودي. بنرمي و تثبّت [= به آهستگي گام گذاشتن] رفتي، بشتاب گام برگرفتي اگر چه با تثبّت بودي. بي تبختر رفتي نه آنكه بتعجيل رفتي. چون رفتي چنان نمودي كه از بالايي بزير منحدر [= سرازير] شدي. چون باز پس نگرستي به تمام بدن ملتفت شدي. چشم را فرو داشته بودي، نظر كردنش به زمين درازتر از نظر كردن به آسمان بودي. ياران را در پيش كردي و خود از پس رفتي. هر كه را بديدي سلام به او كردي.
راوي گويد: با ابنهاشم گفتم صفت سخن گفتن رسول صليالله عليه و سلم با من بگو، در اندوه و دايمالفكر بودي، قطعاً آسايش نكردي، خاموشي دراز داشتي، بيحاجت سخن نگفتي، ابتداي سخن و ختم آن به گوشههاي دهن كردي يعني در سخن گفتن دهان پُر نكردي و فراخ نداشتي، چنانچه طريق? پرگويان باشد. سخن او اندك لفظ بسيار معني بودي. سخن او فاصل قضايا شدي، نه زياده و نه قاصر آمدي.
نرمخوي بودي، نه جفاكننده و نه خوار كه مردم برو جفا كردندي. تعظيم انعام خلق كردي بر خود و اگر چه اندک بودي. هيچ نعمت را مذمت نكردي، ليكن هرگز نكوهش خوردني و ستايش آن نيز نكردي. از بهر دنيا و هر چه تعلق به آن داشتي خشم نگرفتي. هيچ چيز خشم او را بر نه انگيختي الا كه آن قضيّه را به اتمام رسانيدي. هرگز از بهر نفس خود خشم نگرفتي، و از بهر خود انتقام ننمودي.
چون اشارت كردي به همه سردست اشارت كردي، و چون تعجبّي نمودي، دست را بازگردانيدي. چون حديث كردي باطن ابهام دست چپ بر باطن كف دست راست نهادي، يعني به هر دو دست اشارت بدان حديث كردي. چون خشم گرفتي اعراض كردي و عفو نمودي و، چون خرّم شدي چشم بر هم نهادي، بيشترين خندهاش مجرد تبسّم بودي، چون دندان از هم وابُردي از دنداني. چون حَبُالغمام يعني تگرگ و اُبردي.
حسينبن علي رضيالله عنهما گويد: از پدر خود سوال از دخول رسولصلي الله عليه و سلم كردم. گفت: دخول او از بهر نفس خود بياذن حق نبودي، هرگاه كه به منزل خود آمدي، وقت را به سه جزوي كردي: قسمتي خداي را و قسمي اهل را و قسمي نفس خود را و آن قسم كه از بهر خودش بودي ميان خود و مردم مشترك داشتي. آن جزو خاصّه را به عام? خلق صرف كردي، يا از آن جزو خاصّه بعضي به عامّه صرف كردي، هيچ از جزو خود از مردم ذخيره نكردي.
و از سيرت رسول صلي الله عليه و سلم آن بودي كه اهل فضل را برگزيدي به اذن در دخول و قسمت آن بر حسب فضل و بزرگي ايشان در دين بودي. بعضي را يك حاجت و، بعضي را دو حاجت و، بعضي را سه حاجت بودي. به ايشان مشغول شدي و، ايشان را به سوال كردن مهمّات ديني كه ايشان را و امّت را مفيد بودي و، اعلام دادن ايشان به آنچه ايشان را دربايست بودي مشغول گردانيدي، و فرمودي كه بايد كه حاضر حال غايب به من عرض كند و حاجت جمعي كه به خود عرض نتوانند كرد باز من رسانند، كه هر كس كه حاجت شخصي كه نتواند حاجت خود را به سلطان عرض كردن، باز سلطان رساند، حق تعالي روز قيامت هر دو قدم او را بر صراط ثابت دارد.
نزد او غير از حاجات غايبان سخن نگفتندي و غير از اين قبول نكردي. جماعتي طالبان كه پيش او در رفتندي بيذواقي؛ يعني طعام چشيدني جدا نشدندي و شايد كه مراد طالبان علوم ديني و ذواق تعليم مصالح اسلامي باشد، از پيش او كه بيرون آمدندي دليلهاي راه دين بودندي.
حال او به اعتدال گذشتي، مختلف مزاج نبودي، غفلت ننمودي از خوف آن كه مردم غفلت نمايند و ميل بگردانند بهيچ وقت از عبادت خالي نبودي. هرگز از حق قاصر نشدي و از آن تجاوز بغير آن نكردي.
حسين علي رضيالله عنهما فرمود كه از پدر سؤال كردم از مجلس رسول صلي الله عليه و سلّم، فرمود كه رسول (ص) برنخاستي و ننشستي الا ّبه ياد حق تعالي. جايگاه خود را از مجلس معيّن نكرده بودي و نهي فرمودي كه جايي را معين كنند و چون به مجلس قومي رسيدي، آنجا كه رسيدي بنشستي. مردم را بدان فرمودي. هم? جلساء او را تصّور بودي كه هيچ كس گراميتر ازو بر رسول صليالله عليه و سلّم نيست از بس كه مخالطت با همه كردي. هر كه مجالست با او كردي يا قيام به مهمّي ازو طلبيدي با او مصابرت نمودي، تا اول او برخاستي. و هر كه ازو حاجتي خواستي او را بازنگردانيدي الا ّ كه بدان حاجت و سخن خوش در خلق و بسط او مجموع خلق نگنجيدي، ايشان را بجاي پدر بودي. همه در حق پيش او يكسان بودي. مجلس او مجلس حلم و حيا و صبر و امانت بودي. آوازها پيش او بلند نشدي. هَفْوت [= لغزش] كه در كلمات اصحاب صادر شدي از پي آن نرفتندي، بلكه طريق معادله با هم سپردندي، يكديگر را وصيّت به پرهيزكاري كردندي. بزرگ را تعظيم نمودندي و بر كوچك ترحمّ كردندي، محتاج را به حاجت برگزيدي و غريب را محافظت بجاي آوردندي.
حسين رضيالله گويد: كه پرسيدم كه طريق? او صليالله عليه و سلم با همنشينان چون بودي؟ گفت: دايم تازه روي و خوش خلق و نرم طبيعت بودي، نه درشت خوي نه ستبردل و نه فرياد كننده در بازارها. چون بدخويان و، نه فحاش و نه عيبجوي و، نه مدّاح وش. از هر چه خوشش نيامدي تغافل نمودي. سه چيز از نفس خود ترک کرده بودي: ستيهيدن و، بد گفتن و، طلب داشتن آنچه به کارش نيامدي. و غير را از سه چيز گذاشته بودي: ذم كس نكردي و، سرزنش ننمودي و، از پي عيبش نرفتي. سخن نگفتي الا ّ جايي كه اميد ثواب داشتي. چون سخن گفتي، همنشينانش سر در پيش انداختي، گوييا كه مرغي بر سر هر يك نشسته است. چون او خاموش شدي، بعد از آن سخن گفتندي. منازعت حديث در ميان ايشان نبودي چون يكي سخن گفتي ديگران خاموش بودندي. حديث ايشان پيش او حديث اولي? اسلام بودي. هر چه اصحاب از آن بخنديدي و رسولالله صلي الله عليه و سلّم نخنديدي و هر چه از آن تعجب نمودندي تعجّب كردي. با غريب مصابر? جفاي او در سخن گفتن و سوال كردن بنمودي، تا اصحاب غريبان را به وسيلت خود پيش او كشيدندي. فرمودي كه چون صاحب حاجتي حاجت طلبد، او را ارشاد كنيد. ثنا و هديه قبول نكردي الا ّ از كسي كه به مكافات آوردي.
حسين علي رضيالله عنهما گويد كه پرسيدم كه خاموشي رسول صليالله عليه و سلم چون بودي؟ فرمود كه خاموشي او موزّع بود بر چهار امر: حلم و، حذر و، تقدير و، تفكير، اما تقدير و اندازه كردنش بر يكسان داشتن نظر بودي ميان همه و، استماع از همه. و اما تفكير و انديشهاش در آن كه چه فاني است و چه باقي. و اما حلمش در صبر بر اذايا بودي و، آن كه هيچ او را به خشم نياوردي و هيچ امر او را به خشم نياوردي و هيچ امر او را سبك نتوانستي كرد. و اما حذر و احتياط او بر چهار قسم بودي: امر نيك را فراگرفتن و، با بدان اقتدا ناكردن و ترك قبيح كردن تا مردم از آن درو گردند. كوشش به رأي نمودي در آنچه در امت موجب صلاح بودي و قيام نمودي به امري كه بر ايشان خير دنيا و آخريت جمع كند.
محمد بن اسحق نقل كند كه رسول (ص) عبدالله بن حذاقة بن قيس را پيش كسري بن هرمز كه پادشاه فارس بود فرستاد و بنوشت:
بسمالله الرحمن الرحيم؛ من محمد رسولالله الي كسري عظيم فارس سلام علي من اتبع الهدي و امن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و انّ محمداً عبدهُ و رسوله، ادعوك بداعية الله فانّي الي الناس رسول الله كافةً لا نذر من كان حَيّاً و يحقّ القول علي الكافرين فاسلم تسلم فانّ ابيت فان اثم المجوس عليك.
چون كسري نامه را بخواند بدريد و گفت: مثل او چنين نامه به من نويسد و او بند? من باشد؟ راوي گويد: چنان نقل به من رسيد كه چون رسول بشنيد كه نام? او را پاره كرد فرمود كه ملك او را پاره كردند بعد از آن كسري نامه پيش بادان كه از قبل او حاكم يمن بود نوشت كه دو مرد از خود پيش آن مرد كه از حجاز برخاسته است فرست، تا او را پيش من آورند. و روايتي آنست كه به بادان نوشت كه شنيدم كه در زمين تو مردي پيدا شده كه دعوي پيغمبري ميكند، او را بسته پيش من فرست. بادان پيشكار خود را بابويه نام كه كاتبي محاسب بود با يك مرد از پارسيان، نام او خرخسره، پيش رسول فرستاد و نامه بنوشت كه رسول صليالله عليه و اله و سلم با ايشان روان? كسري گرديد. و با پيشكار گفت: واي بر تو تا نبيني كه اين چه مرديست، و با وي سخنگويي و خبرش به من رساني. ايشان روانه شدند.
ايشان روانه شدند تا مدينه پيش رسول صليالله عليه و آله و سلم آمدند. بابويه به سخن درآمد. گفت: شاهنشاه كسري به ملك بادان نوشته كه كسي را پيش تو فرستد تا ترا بر كسري برد، مرا فرستاده تا با من روانه گردي، اگر همراه بيايي از بهر تو نامهاي به شاهنشاه نويسم كه ترا سودمند بود و تعرّضي به تو نرساند، و اگر نيايي شاهنشاه را خود شناختهاي، او هر آينه ترا و قوم ترا هلاك كند و بلاد ترا خراب گرداند، و ايشان هر دو چون پيش رسول صليالله عليه و سلم ميآمدند ريشها تراشيده و سبالها [= سبيلها] تمام گذاشته بودند. رسول كراهيت ميداشت كه هيات نظر در ايشان كند با ايشان گفت: واي بر شما كه شما را بدين فرموده؟ ايشان گفتند: خداي ما، يعني كسري ما را بدين فرموده. رسول صليالله عليه و سلم در جواب ايشان فرمود: اما خداي من مرا به تمام گذاشتن ريش و چيدن بروت فرمود.
بعد از آن ايشان را گفت: باز گرديد تا فردا پيش من آييد. در شب وحي به رسول آمد كه حق تعالي. شيرويه پسر كسري مسلط گردانيد و او را در فلان شب در فلان ساعت از شب بقتل آورد. روز ديگر چون هر دو پيش رسول صلي الله عليه و سلم آمدند رسول فرمود: خداي من بر خداي شما در فلان شب از فلان ماه، بعد از آن كه از شب چندين ساعت گذشته بود پسرش را شيرويه مسلط گردانيد تا او را كشت. ايشان گفتند: داني كه چه ميگويي؟
ما به كمتر ازين سخن از تو انتقام ميخواهيم، اين سخن را باز ملك نويسيم؟رسول فرمود: بلي بنويسيد و بگوييد كه دين شريعت و سلطنت من به هر جا كه ملك كسري رسيده، خواهد رسيد و به نهايت اقاليم كه استران و اسبان باشند انجامد، و بگوييد: اگر مسلمان شوي هر چه در تحت تصرف تست بر تو مسلّم دارم و ترا پادشاه قوم تو از ابناي فارس گردانم، و خرخسره را كمري بزر و نقره مرصّع، كه بعض ملوك بهديه به رسول فرستاده بودند، بخشيد. ايشان هر دو روانه شدند. چون به بادان رسيدند و قصّه باز گفتند، بادان گفت: اين سخن نه سخن پادشاهيست، تصور من آنست كه او پيغمبريست چنانچه ميگويد، احتياط كنيم، اگر آنچه گفته راست است، شك نيست كه او پيغمبرست چنانچه ميگويد احتياط كنيم كه او پيغمبر مرسل است؛ و اگر دروغ باشد بعد از آن فكر نماييم.
اندك زماني برگذشت كه نام? شيرويه به بادان رسيد كه من كسري را كشتم و او را نکشتم الّا از بهر فارسيان، چه خون اشراف فارس حلال ساخته بود و همه را ميكشت، و چون نام? من به تو رسد بيعت طاعت داري من از هر كه در مملكت تست بستان و تشويق اين مرد كه كسري در گرفتن نام? او به تو نوشته بود، منماي تا بعد از اين حكم من برسد.
چون نام? شيرويه به بادان رسيد، گفت: اين مرد البته راست ميگويد و ايمان آورد و آنها كه با وي بودند در يمن از اهل فارس، ايمان آوردند.
. براي آگاهي از پيشين? سيرهنويسي رك: رفيعالدين اسحقبن محمد همداني، سيرت رسول الله، به تصحيح دكتر اصغر مهدوي (تهران 1360)، نصف اول، مقدمه بسيار محققان? مصحّح.
. اين كتاب كه به همت بنياد فرهنگ ايران به چاپ رسيده، تحت عنوان « نخستين سير? پيامبر(ص) به زبان فارسي» به قلم آقاي نصرالله پور جوادي معرفي و نقد شده است. رك: نشر دانش، نشري? مركز نشر دانشگاهي، سال دوم، شماره سوم (فروردين و ارديبهشت 1361) ص 18 تا 25.
. از جمله: احمد منزوي، فهرست نسخههاي خطي فارسي، (تهران، بدون تاريخ ) جلد ششم، ص 4441.
. از قدما امين احمد رازي، هفت اقليم، به تصحيح و تحشي? سر ادوارد دينيسون راس و ديگران (كلكته 1358/1939) ص 209؛ و از معاصرين سعيد نفيسي، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجري، (تهران، 1344) ، جلد اول، ص 236، نام او را «سعد الدين» ضبط كردهاند.
. ابن حجر العسقلاني، الدررالكامنه في اعيان المائة الثامنه، (بيروت، بدون تاريخ). السفر الرابع، ص 257.
. رك: خواجوي كرماني، ديوان اشعار، به تصحيح احمد سهيلي خوانساري (تهران، 1336)، مقدم? مصحح، ص 68.
. غياثالدين بن همام الدين الحسيني، المدعو به ميرخواند، حبيبالسير في اخبار افراد بشر (تهران، 1333)، جلد سوم، ص 294.
. قاسم غني، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ (تهران، 1321)، جلد اول ، ص 342.
. ابن حجر العسقلاني، الدررالكامنه 4/256.
. حاج خليفه، كشف الظنون عن اسامي الكتب و الفنون، طبع افست (بغداد. بدون تاريخ ) ص 1689.
. C.A storey. Persain Literature (London 1970) Vo l I P.180.
. اين كه مولف تاريخ آل مظفر، نام مشارق الانوار را در زمر? مصنفات او آورده خطا و بدور از صواب است. رك حسينقلي ستوده، تاريخ ال مظفر، (انتشارات دانشگاه تهران 1347)، جلد دوم ص 287.
. مير خواند، حبيبالسير، جلد چهارم، ص 679.
. حاج خليفه، كشفالظنون، 1689.
. ابن حجر العسقلاني، الدررالكامنه، 4/256 علاوه بر كتاب سير? كازروني كتاب متعدد ديگري به نام مولد النبي به زبان عربي تاليف شده كه برخي از آنها بطبع نيز رسيده است. رك: اليان سركيس، معجم المطبوعات العربية و المعربة (- 1346 ه ق)، فهرس اسماء الكتب، ص 141.