گفتگو با آيةا... محمودي مؤلف كتاب «نهجالسعادة في مستدرك نهجالبلاغة»
آيةا... محمودياشاره:
آيةاللّه محمدباقر محمودي به سال 1302 هجري شمسي در شهرستان لامِرد استان فارس ديده به جهان گشود. او تحصيل علوم ديني را از ابتداي جواني آغاز و در سال 1323 به منظور ادامه تحصيل به نجف اشرف هجرت كرد. در كنار تحصيل علوم متداول حوزوي به مطالعه و تحقيق درباب كلمات امام علي(ع) به خصوص نهجالبلاغه علاقهمند گشت. وي در اين زمينه ميگويد:نهجالبلاغه انيس شب و روز، و يار تنهايي من بود، ناراحتيها و غمهاي من با مطالعه اين كتاب زايل ميشد.1ايشان براي يافتن پاسخي علمي در برابر مخالفين نهجالبلاغه تحقيقات طاقتفرسا و گستردهاي را در جهت گردآوري تمام كلمات و بيانات آن حضرت از متونِ تاريخي و روايي انجام داده است. ثمره اين پژوهش جامع، فراهم آمدن مجموعه نفيسي به نام نهجالسعادة في مستدرك نهجالبلاغه است كه براساس گفته مؤلف به 14 جلد خواهد رسيد. شهيد مطهري پس از اطلاع از چاپ چهار مجلد اين كتاب، در مقدمه كتاب سيري در نهجالبلاغه، در معرفي شخصيت علمي و اهميت كار تحقيقي اين نويسنده توانا، مينويسد:خوشبختانه در عهدها و عصرهاي متأخرتر افراد ديگري در پي گردآوري اسناد و مدارك نهجالبلاغه برآمدهاند، و شايد از همه مشروحتر و جامعتر كتابي است به نام «نهجالسعاده في مستدرك نهجالبلاغه» كه در حال حاضر به وسيله يكي از فضلاي متتبع و ارزشمند شيعه در عراق به نام محمدباقر محمودي در حال تكوين است، در اين كتاب ذيقيمت مجموعه سخنان علي(ع) اعم از خطب، اوامر، كتب و رسائل، وصايا، ادعيه و كلمات قصار جمعآوري شده است. اين كتاب شامل نهجالبلاغه فعلي و قسمتهاي علاوهاي است كه سيدرضي آنها را انتخاب نكرده و يا در اختيارش نبوده است و ظاهرا جز قسمتي از كلمات قصار، مدارك و مأخذ همه بدست آمده است. تاكنون چهار جلد از اين كتاب چاپ و منتشر شده است.2اين نويسنده متبحر و محقق توانا، هماكنون با گذشت بيش از 80 سال از عمر شريفشان در يكي از محلات قديمي قم در كتابخانه منزل خود به تحقيق و تأليف و احياء آثار علوي مشغول ميباشد. وي علاوه بر جمعآوري كلمات اميرالمؤمنين(ع) به احياء پارهاي از آثار خطي كه در زمينه معرفي امام علي(ع) و دفاع از ولايت آن حضرت نگاشته شده، همّت گماشته است كه كتابهاي:المعيار والموازنه في فضائل الامام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، تأليف ابيجعفر الاسكافي محمد بن عبداللّه المعتزلي، متوفي، 240 هجري و جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن ابيطالب، تأليف شمسالدين ابن البركات محمد بن احمد الدمشقي الباعوني الشافعي، متوفي 871 هجري از آن جملهاند.فصلنامه حوزه و دانشگاه به منظور قدرداني از زحمات خالصانه اين محقق گرانقدر و نيز استفاده از نقطهنظرات ايشان در باب نهجالبلاغة و شخصيت علمي امام علي(ع)، گفتگوي حاضر3 را تدارك ديد كه تقديم خوانندگان عزيز ميشود:لطفا كتاب نهجالسعاده في مستدرك نهجالبلاغه را كه از تأليفات شماست و تقريبا 40 سال از عمر شما صرف تأليف و تنظيم آن شده است، معرفي كنيد و ويژگيهاي اين كتاب و انگيزه خود را از تأليف آن بيان فرماييد.من به خاطر علاقهاي كه به اهلبيت عليهمالسلام و به خصوص به آقا اميرالمؤمنين(ع) دارم، عمده مطالعاتم پيرامون تفسير قرآن، روايات و زندگي اهلبيت(ع) است. در مطالعات خود با بعضي از گفتههاي مخالفين نهجالبلاغه مواجه شدم و از آن شديدا متأثر گرديدم. مدتي در اين انديشه بودم كه چگونه ميتوان اين اشكالات را پاسخ داد، تا اينكه در كربلاي معلاّ آقازاده آقاميرزا مهدي شيرازي(ره) را زيارت كردم و با دوستاني كه در درس حاج يوسف خراساني شركت ميكردند، قرار گذاشتيم كه صبحها كتاب بحارالانوار را مباحثه كنيم. هركس هر روز يك صفحه ميخواند و معنا ميكرد. پس از مطالعه، ديدم كه مرحوم مجلسي در بحارالانوار برخي از كلمات نهجالبلاغه، چه خطبهها و چه نامهها و چه كلمات قصار، را از مصادر متعدد و گاهي به اسانيد متعدد نقل كرده است. با توجه به شناختي كه از احاديث بحارالانوار پيدا كردم، ديدم كه جمعآوري مطالبي را كه مرحوم مجلسي در بحار از امام علي(ع) نقل ميكند و ضميمه كردن آن به نهجالبلاغه، ميتواند راهي مناسب براي پاسخ به معاندان و مخالفان نهجالبلاغه باشد. هدف ما اين بود كه شواهد و اسانيد موجود، ضميمه نهجالبلاغه شود تا مصادر و اسانيد آن مشخص گردد.بر اين اساس شروع به جمعآوري مصادر نهجالبلاغة كردم، امّا وقتي مباحثه يك جلد بحار چاپ كمپاني تمام شد، ديدم ميشود كار بيشتري انجام داد. بدينترتيب كه با استفاده از منابع به همان اندازه كه سيدرضي از كلمات مولا علي(ع) در نهجالبلاغه جمع كرده است ميتوان به نهجالبلاغه افزود. البته در باب اين كه چرا سيدرضي اين موارد را جمع نكرده است، احتمالاتي وجود دارد. احتمال اول اين است كه شايد اين موارد به نظر سيدرضي رسيده ولي چون وي درصدد جمعآوري مطالبي بودهاند كه از نظر فصاحت و بلاغت در حد اعلا باشد، اين موارد را كه به نظر او در اين حد نبوده، نقل نكرده است. احتمال دوم اين است كه معلوم نيست وي به همه منابع و مصادر دست يافته باشد، زيرا سيدرضي در جواني به رحمت حق پيوسته است (42سال بيشتر عمر شريف ايشان ادامه پيدا نكرد) و علاوه بر اين، كمتر به اطراف عالم مسافرت كرده است.لازم به يادآوري است كه او يكي دو دفعه به خاطر پدرشان به شيراز مسافرت كردهاند. پدرشان از طرف سلاطين آلبويه به آنجا تبعيد شده بودند. هرچند اين سلاطين شيعه بودند ولي با كساني كه با سياست آنان موافق نبودند، مخالفت ميكردند و حتي آنان را تبعيد ميكردند.به نظر من اين احتمال دوم قويتر است و براي آن دليل هم داريم. مثلاً حدود 12 خطبه از امام علي(ع) در كتاب شريف كافي وجود دارد، كه همسنگ بسياري از خطبههاي نهجالبلاغهاند و از لحاظ استحسانات لفظي و ادبي در سطح بالايي هستند. ولي سيدرضي(ره) در نهجالبلاغه از آن ذكري به ميان نياورده است و اين دليل آن است كه ايشان حتي كتاب كافي را هم مطالعه نكرده است.پس از آگاهي از نقص كار سيدرضي يعني عدم جمعآوري تمام كلمات حضرت، از آن هدف اوّلم كه تهيه اسانيد و مصادر براي نهجالبلاغه بود عدول كردم و قرار گذاشتم اسناد نهجالبلاغه را جداگانه تنظيم كنم و مواردي را كه در نهجالبلاغه موجود نيست، مستقلاً جمعآوري نمايم تا در دسترس محبيّن قرار گيرد. بعد از مدتي كه در اين زمينه فعاليت كردم، يكي از رفقاي جلسه بحار گفتند كه يك آقايي در خِضِر (روستايي در عراق) به نام سيدعبدالزهراء، مصادر نهجالبلاغه را تهيه كرده است. از دوستم سؤال كردم كه آيا ايشان به كربلا ميآيد. او گفت: اتفاقا الان در كربلا هستند و آمدهاند كتاب خود را چاپ كنند. من خدمت ايشان رفتم و يك جلد از كتاب نهجالسعاده را كه در باره وصايا بود و چاپ هم شده بود به او دادم و گفتم: ميشود من مطالب چاپ شده و متن اصلي شما را ببينم؟ ايشان رفت و كتاب را آورد. ديدم كاري كه ايشان انجام دادهاند كمتر از كار من نيست. گفتم: كَفَي اللّهُ الْمُؤمِنيِنَ الْقِتَالَ، حالا اين كار اَسناد را او بايد تمام كند و من كلماتي را كه در نهجالبلاغه نقل نشده است، به عنوان مستدرك اضافه ميكنم. ايشان كتاب خود را ابتدا در نجف چاپ كردند و چاپ دوّم بعد از 15 سال در بيروت انجام گرفت. اين كتاب اسناد نهجالبلاغه را جمعآوري كرده است و كتاب خوبي است. تا آن روزگار كار وي كمتر از كار من نبود ولي بعد از آن به علل مختلف ايشان فرصت كافي براي مطالعه و تحقيق پيدا نكردند. در عوض، من فارغالبال بودم و ميخواستم از فرصت عمرم حداكثر استفاده را بنمايم و بهترين راه را مطالعه يافتم و تمام سعي خودم را در اين راه به كار گرفتم.با تمام مشكلات مالي، كتابهاي آماده شده را به چاپ رساندم. من چهار جلد از كتاب را در نجف و سه جلد را در بيروت چاپ كردم و برخي مجلدات براي دومين بار چاپ شد. اين چاپ دوم از وزارت ارشاد است و چهار جلد آن دو سال قبل چاپ شده است و چهار جلد ديگر امسال زير چاپ است. با پيگيريهاي آقاي دينپرور دو جلد ديگر نيز تا پايان امسال چاپ خواهد شد.معمولاً علماي اماميه روايات نهجالبلاغه و صحيفه را قرينه وثوق ميگيرند و دنبال وثوق اسناد نميگردند. حال اين اسناد جمعآوري شده توسط حضرتعالي در چه درجهاي است؟ آيا ميتواند جواب خصم را بدهد يا مرسله و ضعيف هستند؟يكنواخت نيست. بعضيها، سندها و متنهاي خيلي خوبي دارند و متن شهادت ميدهد كه از حضرت است. برخي جاها نه متن قوي است و نه سند، ولي وجود اين اسناد و مدارك دليلي است كه ديگران نميتوانند بگويند اين مطالب از سيدرضي است. چون برخي از ناقلين، جلوتر از سيدرضي و برخي معاصر سيدرضي هستند و برخي هم بعد از سيدرضي هستند ولي سلسله سند آنها به سيدرضي نميخورد و با آن متفاوت است. مثلاً ابنعساكر حدود يكصدسال بعد از سيدرضي است ولي سلسله سند او به سيدرضي منتهي نميشود. اولين دلالت اين اسناد اين است كه نهجالبلاغه از متفردات سيد رضي نيست.اما اين كه آيا به لحاظ علمي ميتوانيم اين سند يا متن را حجّت قرار دهيم، بايد بگويم كه در بيشتر موارد ميتوانيم و در برخي جاها هم نميتوانيم. گاهي اگرچه سند ضعيف است ولي اينقدر زياد است كه انسان يقين ميكند كه اين كلام نميتواند كلام غيرامام باشد. مثلاً شيخ صدوق در اكمالالدين براي اين كلام كه «يا كُمَيْلُ اِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبُ اَوعِيةٌ فَخَيرُها اَوْعاها... ، چهارده سند نقل ميكند و چون در اين كلام شريف طعني براي خلفا نيست هركس از اهل سنت هم كه اين كلام به او رسيده است آن را تصديق كرده و به نحو ارسال مسلم به حضرت نسبت داده است.موضوعات نهج السعادة بر چه اساس تنظيم شده است؟
ما مجموع مطالب را در پنج باب تقسيم كرديم: باب خطبهها، باب نامهها، باب دعا، باب وصايا و باب كلمات قصار. بعد از تنظيم پنج باب به فكرم رسيد كه ابيات موجود در كلمات حضرت را جمعآوري كنم. بيشتر اين ابيات از تمثيلات حضرت است، يعني كلام كوتاهي كه زود شنونده را به مقصد و هدف گوينده ميرساند. اين كلام معمولاً از ديگران صادر شده است و انسان براي رساندن مطلب خودش به مستمعين از آن استفاده ميكند. تمثيلات در واقع كلمات قصار زيبا، پرمغز و مشهورند مثل: «لاَ كَانَ يُطاعُ لِقَصِيرٍ اَمْرٌ» حضرت امير در چند مورد اين مَثَل را ذكر ميكنند. يا شعر حاتم طايي:
وَحَوْلُكَ اَكْبادٌ تَحِنُّ اِلَي الْقِدِّ
وَ حَسْبُكَ دَاءً اَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ
وَ حَسْبُكَ دَاءً اَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ
وَ حَسْبُكَ دَاءً اَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ
فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ اِلاّ ضُحَي الْغَدِ
اَمَرْتُكُمْ اَمْرِي بِمُنْعَرجِ اللَّوَاء
اَمَرْتُكُمْ اَمْرِي بِمُنْعَرجِ اللَّوَاء
اَمَرْتُكُمْ اَمْرِي بِمُنْعَرجِ اللَّوَاء
قضاوتهاي حضرت در كجا مطرح شده است؟
اين قضاوتها به صورت متفرقه، در خطبهها، نامهها و كلمات قصار حضرت آمده است.آيا از كتاب سليم بن قيس استفاده كردهايد؟ نظر شما درباره اين كتاب چيست؟
ما درباره كتاب سليم بن قيس خيلي كوتاهي كردهايم. ميبايست در زمان شيخ مفيد روي آن كتاب كار ميشد، ولي علما شيعه در اين باره كار نكردهاند. اهلسنت منكر وي هستند و حتي ابنابيالحديد ميگويد اسطورهاي خيالي است. من مدتها ميخواستم در كتب تاريخي اهلسنت، اسم و رسمي براي ايشان پيدا كنم. در جنگ جمل، صفين و نهروان خبري از ايشان نيست. فقط چيزي كه من شخصا اطمينان پيدا كردم اين است كه علماي شيعه از زمان كليني تا حالا به طور ارسال مسلّم از كتاب سليم بن قيس نقل كردهاند. سليم از شخصيتهاي معروف شيعه بوده است و چگونه ميتوان پذيرفت كه هيچ اسمي از او در اين جنگها نباشد. اخيرا در شرح حال اويس قرني (رضواناللّه تعالي) در كتاب تاريخ دمشق ديدم كه آمده است: «قال سليمان بن قيس.» از آنجا كه اين سليمان از ابان بن عياش نقل ميكند و راوي سليم هم ابان بن عياش است، يقين پيدا كردم كه اين سليمان همان سليم بن قيس است كه يا عنادا سليمان كردهاند كه شناخته نشود يا تاريخنويس وي را نشناخته و در نتيجه، اشتباه كرده است. در اين كتاب به نقل از او مينويسد: وَجَدَتْ اُوَيسَ قَرنيٍّ مَطْرُوحَا بَيْنَ هَاشِمِ بنِ عَقَبَةِ بْنِ اَبِي وَقَّاصِ وَ عَمَّارِ بنِ يَاسِر، يعني در صفين اويس را يافتم در حالي كه بين اين دو نفر افتاده بود.كتابي نيز از زيديها به تازگي چاپ شده و سليم را سليمان كرده است، ولي به قرينه ابان بن عيّاش من يقين دارم كه ايشان سليم بن قيس است. في حد ذاته كتاب سليم بن قيس معتبر است، اما كسي ادعاي عصمت او را نكرده است. روايات او بايد با قرآن و روايات ديگر سنجيده شود. اگر با كتاب اللّه تعارض نداشت، استفاده ميكنيم.آيا شما در نهجالسعاده از اين كتاب استفاده كردهايد؟
بيشترين استفاده من از كتابهاي اهل سنّت بوده است ولي اگر روايتي را كليني، شيخ صدوق، شيخ طوسي يا شيخ مفيد از سليم نقل كرده باشند، آوردهام. نقل زياد آنان دليل اين است كه ايشان يكي از روات شيعه و از معاصرين حضرت هستند. امّا اخبار آحاد پيش علماي شيعه مورد اختلاف است؛ برخي اخبار آحاد را حجّت ميدانند و برخي آن را حجّت نميدانند. من عقيدهام اين است كه اگر اخبار آحاد شواهد خارجي نداشته باشند، چون قطعيالصدور نيستند حجيت ندارد.البته چند اشكال مسلم در اين كتاب هست. مثلاً در اين كتاب آمده است كه محمد بن ابيبكر هنگام مردن پدرش اين شعر را خوانده است:اِنَّمَا اَخْرَجَنِي مِنْكَ الَّذِي اَخْرَجَ الدُّرَّ مِنْ الْمَاءِ المَلَحِ يا اَبَانَا قَدْ وَجَدْنَا مَا صَلَحَ خَابَ مَا اَنْتَ اَبوُه وَافَتَرا اين شعر براي آدمي است كه لااقل سي سال سن داشته باشد، در حالي كه محمد بن ابيبكر در آن زمان دو ساله بوده است و بنابراين، نميتوانسته چنين شعري را بسرايد.لطفا كمي درباره شرح نهجالبلاغه آقاي شوشتري توضيح بفرماييد.ميترسم جسارت شود، ولي من اصلاً نوع و روش كار ايشان را نميپسندم. از اوّل كه كتاب قاموس الرجال ايشان قبل از 50 سال پيش چاپ شد و به نجف رسيد ديدم قلم خوبي ندارد و ترسيدم شمشيري باشد كه مخالفين عليه شيعه استفاده كنند. ايشان از شيخ مفيد تعبير به فاضل ميكند. در اصطلاح امروزي، اگر به طلبه صرف ميرخوان، فاضل گفته شود، به او برميخورد، ولي ايشان از شيخ مفيد معلمالامة، به فاضل تعبير ميكند! اين دور از انصاف و آداب است. علاوه بر اين، ايشان به مامقاني شديدا حمله ميكند، در حالي كه شيخ در مكاسب يا رسائل حرفهاي مخالف خود را ذكر ميكند و پرورش ميدهد و ميگويد: سهي قَلمه الشريف! انسان بايد مراعات كند. در شرح نهجالبلاغه ايشان رواياتي كه به عنوان مؤيد آورده است تشخيص داده نميشود، يعني در چاپ رعايت نشده كه از هم جدا شوند و اين موارد خيلي گيجكننده است.آيا حضرتعالي با علامه اميني ارتباطي داشتهايد، لطفا توضيح بفرماييد!در شش سال آخر عمرش با ايشان ارتباط داشتم. قبل از آن من در كربلا بودم و با داماد ايشان، آقاي كسايي، فقه و اصول بحث ميكرديم. ايشان فرمودند خوب است كه نزد آقاي اميني برويد و به ايشان هم اطلاع دهيد كه در مورد نهجالبلاغه كاري انجام ميدهيد. يك روز رفتيم و در مكتبة اميرالمؤمنين نجف كه تازه آماده ميكردند، آقاي كسايي مرا خدمت ايشان معرفي كردند و بعد از معرفي، باب وصايا را كه غالبا در دسترس من بود، به ايشان دادم و گفتم: اگر شما نكتهاي داريد بفرماييد تا اصلاح كنم، امّا بدون دليل قبول نميكنم و بايد قانعم كنيد. ايشان لبخندي زدند و بعد كتاب را مقداري مطالعه كردند و بعد شروع كردند به تشويق كردن و فرمودند: اگر شما طلبهها در راه دين ننويسيد و كار نكنيد، منتظريد چه كسي قدمي بردارد و اگر كار نكنيد جواب امامزمان(عج) را چه خواهيد داد؟ بعد از اين جلسه من جهت استفاده علمي كمتر خدمت ايشان ميرسيدم ولي از كتابخانه ايشان خيلي استفاده كردم. انسابالاشراف كه در دو جلد چاپ كردهام از كتابخانه ايشان بود.آيا مرحوم علامه اميني ايرادي به كتاب شما گرفتند يا خير؟
با اينكه من براي ايشان مقدمهچيني كردم و گفتم در كاري كه به صورت فردي انجام گرفته احتمال خطا هست، اما ايشان ايرادي نگرفتند و حتي به ايشان گفتم كه سيدرضي هم اشتباه داشته است، اگر سيدرضي نهجالبلاغه را كلمه كلمه براي استاد يا سيدمرتضي خوانده بودند، «لِلّهِ بَلاَءُ فُلانٍ ...»4 را به عنوان خطبه حضرت ذكر نميكردند.راجع به اين خطبه پس از تحقيقات به اين نتيجه رسيدم كه در هفت مصدر از اهلسنت نقل شده است كه از «بنت حَنْطَمَه» است، ولي يكي از راويان ميگويد كه پس از نقل خطبه وي، حضرت آن را تصديق كرد و فرمود: «صَدَقَتْ بِنْتُ حَنْطَمَةِ». اهل سنت وقتي به اين خطبه ميرسند خيلي خوشحال ميشوند، زيرا ابن ابيالحديد مينويسد كه با خط سيدرضي يافتم كه منظور از فلان در اين خطبه، خليفه دوم است. سيدرضي كه مصون از خطا نيست و بنابراين، بايد براي مطالب نهجالبلاغه شاهد داخلي و خارجي پيدا كنيم. اگر شاهد داخلي و خارجي نداشته باشيم يا شاهد خارجي برخلاف باشد، نميتوانيم بپذيريم. مثلاً براي همين خطبه 228، «لِلّهِ بَلاَءُ فُلانٍ ...» من كه 45سال است حول نهجالبلاغه كار ميكنم، شاهدي پيدا نكردهام، بلكه برخلاف آن پيدا شده است. در كلام اهل سنت داريم كه از گفتههاي بنت حنطمة است. مغيرة بن شعبه اگر راست بگويد. كه حضرت فرمود: «صَدَقَتْ بِنْتُ حَنْطَمَةِ» بايد حمل بر سُخره و استهزاء كرد و اگر دروغ ميگويد كه شأن مغيره دروغ گفتن است. علاوه بر اين، اين خطبه در ساير مصادر شيعه نيست و فقط منحصر به نهجالبلاغه است. از اهلسنت، انسابالاشراف، تاريخ طبري و ابنعساكر نقل كردهاند.آيا اين اشكالات نهجالبلاغه را در نهجالسعاده ذكر كردهايد؟
نه، زيرا مبنا در نهجالسعاده نقل مجموع مواردي است كه صدور آن از حضرت قطعي يا ظني و يا محتملالصدور است و اعتماد در اين كتاب بر مواردي است كه شواهد بر آن متواتر است. موارد احتمالي مانند مرسلاتِ كلماتِ قصار را نيز كه نه شواهد خارجي دارند و نه داخلي، ذكر كردهايم تا در دسترس باشند كه اگر در آينده كسي بخواهد تحقيق كند و سند پيدا نمايد، مجبور نشود در نسخههاي خطي بدخط دنبال آنها بگردد. بنابراين، محتويات نهجالسعاده در مواردي كه شواهد خارجي و داخلي دارند، نزد مؤلف معتبر است و اگر شواهد داخلي و خارجي ندارد، قطعي نيست، ولي احتمال دارد كه در آينده دليل و شاهد پيدا شود و آن وقت معتبر شود. در كلمات قصار حضرت كه متن دلالت ندارد كه اين كلمه مربوط به حضرت است، اگر سند نباشد پذيرشش مشكل است، چون كلمات قصار پرمغزي از ديگران مانند عمروبنعاص نيز نقل شده است.پس در باب كلمات قصار عمده، سند و شواهد خارجي است، اما در باب خطبهها و به خصوص خطبههاي طولاني و بالاخص خطبههايي كه در باب جهان آخرت و صفات حق تعالي ايراد شدهاند، شواهد داخلي كفايت ميكند، زيرا عربها خبري جز ذكر معشوقه بلد نبودند. دليل بلد نبودن آنها اين است كه اگر راست ميگويند و دارند، بياورند؛ اگر نهجالبلاغه مربوط به حضرت امير نيست، شما همه جمع شويد و شبيه آن بياوريد. آنچه خدا درباره قرآن فرموده است، درباره نهجالبلاغه نيز صادق است؛ آيا مخالفين ميتوانند مثل نهجالبلاغه بياورند؟ مگر مخالفين كسي مثل حضرت امير داشتند كه محرم اسرار باشد. حضرت علي(ع) اشاره ميكند كه ديگران گاهگاهي خدمت پيامبر اكرم(ص) ميرسيدند و حتي سؤال كردن هم بلد نبودند، ولي من هميشه متصل به حضرت بودم و وقتي به خانه ميآمد، خود ايشان اشتياق و اصرار داشت كه به من علم ياد دهد و من هم حرص داشتم كه از پيامبر ياد بگيرم.پيرامون حديث معروف «اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَليٌّ بَابُهَا» توضيح فرماييد!
بشر عادي نميتواند به تمام ابعاد وجودي حضرت علي(ع) معرفت پيدا كند. حضرت سرشار از مناقب، معالي، علم، كرم، جود، شجاعت، رأفت، رحمت، شفقت و جميع مظاهر كرامت و كمالات انساني است و اين كمالات در حضرت امير(ع) به كاملترين وجه وجود دارد. بنابراين، در مقام ثبوت و واقع شيعه تمام اين كمالات را قبول دارد، لكن از مخالفين افرادي هستند كه قبول نميكنند و اين گروه در گذشته بودهاند و حالا نيز هستند. امّا در زمان حال از شدت آن كاسته شده است. زيرا كتابهاي زيادي پيرامون فضايل حضرت امير(ع) به خصوص بعد از انقلاب كه صداي ايران به تمام دنيا رسيده است ـ و قهرا اين حقايق به گوش افراد ميرسد ـ نوشته شده است. هرچند ما هنوز نتوانستهايم حق مطلب را كما هو حقّه ادا كنيم ولي: «مَا لاَيُدْرَك كُلُّه لاَيُتْرَك كُلُّه». بهترين راه براي معرفي حضرت علي(ع) نشان دادن فيلم زندگي حضرت علي(ع) است كه خوب است تحت اشراف متخصصان تنظيم شود و در اختيار جهانيان قرار گيرد. اين كار ميتواند تأثير به سزايي در افراد داشته باشد.لازم است روي هر بعد از ابعاد غيرمتناهي آن حضرت به صورت علمي و تخصصي بحث و تحقيق شود كه يكي از اين موارد همين مطلب است كه حضرت امير(ع) باب مدينه علم پيامبر(ص) بودهاند.از جهت معرفي حضرت علي(ع) به عنوان باب علم نبي(ص) الآن مطالب زيادي در دست داريم كه از همه بهتر، خود نهجالبلاغه است كه اثر خود حضرت امير(ع) است. البته كتابهاي ديگري نيز وجود دارند كه رواياتي از حضرت پيامبر(ص) در فضيلت آقا اميرالمؤمنين(ع) نوشتهاند، امّا نهجالبلاغه چون اثر خود حضرت امير است، گويايياش بيشتر و نمايشش براي مقامات كمالي و علمي آقا اميرالمؤمنين(ع) در مقامات عديده و ابعادِ كثيره جلوهگرتر است.با توجه به ارتباط ايجاد شده ميان حوزه و دانشگاه، چگونگي ارتباط اين دو گروه در زمينه نهجالبلاغه چگونه بايد باشد؟
دانشگاهها بايد از تخصص حوزه علميه استفاده كنند، همانطور كه حوزه بايد از تخصص دانشگاه استفاده كند. اين استفاده از تخصصهاي يكديگر امري طبيعي است ولكن چون تبليغ درست نشده بود يا اينكه تبليغ بر خلاف شده بود دانشگاهيان به اهل علم توجه نداشتند، حالا كه بحمداللّه بيدار شدهاند، اين حالت عوض شده است.دانشگاهيان شيعه و بچه مسلمان هستند. بچه مسلمانها بايد اسلام را حفظ كنند و آبروي اسلام و جماعت شيعه باشند. آيا مناسب است كه هيچ مطلبي از نهجالبلاغه و از اقوال و افعال و اهداف اميرالمؤمنين را ندانيم؟ اهداف حضرت امير در نهجالبلاغه آمده است كه پيرامون برخي از آنها مطالب زيادي ذكر شده و پيرامون برخي ديگر مطالب كم است اما سرنخ ميدهد و ما را به آن اهداف رهنمون ميسازد. ما بايد از مكتب علي(ع) درس بياموزيم و او را الگوي زندگي خود قرار دهيم.ما مسلمانيم و مسلمان بايد شجاع باشد. شجاعت را ميتوانيم از حضرت علي(ع) ياد بگيريم. آقا اميرالمؤمنين اشجع شجاعان زمان خودش بلكه هر عصري است. در هيچ جنگي فرار نكرد و به لئامت و زشتي و افتضاحِ تسليمِ دشمن شدن، تن درنداد. زره حضرت فقط از جلو بود و سوار بر اسب تندرو نميشد، زيرا ميفرمود: من دشمن فراري را تعقيب نميكنم و پشت به دشمن غدار هم نميكنم كه نياز به زره از پشت و اسب تندرو داشته باشم و مركبسواري او در جنگ استر بود.مسلمان بايد جود و سخاوت داشته باشد. در جود و سخاوت نيز بايد به علي(ع) مراجعه كرد «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِينَا وَ يَتِيما وَاَسِيرا».5 چه كسي سراغ داريد كه سه روزروزه بگيرد و همان ناني را كه براي افطار تهيه كرده به يتيم و فقير و اسير ببخشد؟
همچنين در سياست، اولين سياستمدار دنيا اميرالمؤمنين(ع) است. اگر سياست ايشان نبود اسلام از بين رفته بود. ابوبكر وقتي قيام به خلافت كرد منافقين به جنب و جوش افتادند و اطراف مدينه خيلي از عربها از اسلام برگشته بودند، مسيلمه كذاب با نود هزار مرد جنگجو نزديك مدينه زندگي ميكرد. حضرت علي(ع) براي آنكه جامعه اسلامي سالم بماند و خودشان به جان هم نيفتند و زمينهساز ورود منافقين و كفار نشوند، سكوت و مصالحه را انتخاب كرد و براي احقاق حق خود دست به شمشير نبرد، و به جهت حفظ اسلام، با تشنگان رياست درنيفتاد. او با اين سياست هم جامعه اسلامي را از خطر نجات داد و هم جان خودش و اولاد پيامبر(ص) را حفظ كرد.در مورد ترجمهها و شروح نهجالبلاغه اگر مطلبي داريد بفرماييد.
من از خيلي از متأخرين در اين عصر شكايت دارم؛ كارهايي حول نهجالبلاغه انجام دادهاند و در متن نهجالبلاغه مواردي را ناقص ارائه كردهاند. اخيرا ترجمهاي از جناب آقاي دكتر شهيدي منتشر شده است كه در متن آن ترجمه، يكي از كلمات قصار حضرت علي(ع) تحريف شده است. كلام 190 در اصل اينگونه است: «فَوا عَجَبا أَتَكُونُ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَلاَتَكُونُ بِالصَّحَابةِ وَالقَرَابَةِ». ايشان در اين ترجمه «وَلاَتَكُونُ بِالصَّحَابَةِ وَالقَرَابَةِ»6 را حذف كردهاند. در مستدركات شرح خوئي بر نهجالبلاغة به اسم منهاجالبراعة كه توسط محقق محترم محمد باقر كمرهاي انجام گرفته است، اين كلام را در داخل قلاب گذاشته است.7 چيزي كه داخل قلاب قرار ميگيرد به اين معناست كه در اصل نبوده است و معناي اين علامت را همه اهل علم ميدانند. اين در حالي است كه در نسخههاي صحيح نهجالبلاغه مخصوصا در تمام شروح آن و بالاخص در شرح ابنابيالحديد، چه چاپهاي سابق و چه چاپهاي جديد، تمام و كمال اين كلام موجود است. در شرح ابنميثم اين كلام سالم است و به همين ترتيب كامل ذكر شده است. آيا اين عدم دقت در نقل باعث انحراف افراد ضعيفالعقل و ضعيفاليقين نميشود؟ آيا اين اسباب آن نميشود كه مخالفين اميرالمؤمنين بگويند نهجالبلاغه اصلي ندارد و شيعه يك روز ميبافند و يك روز نميبافد و كم و زياد ميكنند.در مورد ترجمه نهجالبلاغه، افرادي كه سواد كافي ندارند و تتبع كافي نكردهاند، به امر ترجمه نهجالبلاغه مشغول نشوند. ترجمه فيضالاسلام ترجمه خوبي است و همين كلامي كه از آن بحث شد در آن به طور كامل ذكر شده است. در ميان شروح نهجالبلاغه سه شرح ممتاز است: شرح ابن ميثم براي شرح الفاظ نهجالبلاغه خيلي ارزش دارد. ولكن كمتر متعرض ادبيات و حديث و تفسير شده است. شرح ابنابيالحديد هم تاريخ دارد و هم تفسير و هم ادبيات. از جهت جامع بودن ممتاز است و لو اينكه در شرح كلمات خود حضرت به زيبايي شرح ابنميثم نيست. اكثر جاها، مثلاً در شرح همين كلامي كه چند نفر آن را تحريف كردهاند، ابنابيالحديد شرح زيبايي دارد. شرح شريفي به نام منهاجالبراعة از علامه حبيب اللّه خويي است كه از شرحهاي ديگر ارزندهتر است. اين شرح براي شيعه مخصوصا براي كساني با معلومات كم، مناسب است و بهتر است اوّل اين شرح را مطالعه كنند و بعد شرح ابنابيالحديد را، يا اينكه اين دو شرح را با هم مطالعه كنند. زيرا شرح خويي در هر جايي كه ابنابيالحديد جملهاي و اعتراضي به شيعه دارد و آراء شيعه را ردّ ميكند، كلام ابن ابيالحديد را كامل نقل ميكند و سپس آن را جواب ميدهد.اين شرح براي اهل علم شيعه اهميتش بيشتر است ولكن متأسفانه مؤلف نتوانست آن را كامل كند و فقط تا پايان خطبهها شرح كرده است چون وقتي به آخر خطبهها رسيده از دنيا رفته است. امّا اخيرا اين شرح توسط گروهي ديگر تكميل شده است كه ارزش قسمتهاي اصل اين شرح را ندارد و به استحكام آنها نيست.8نزديك به چهل و پنج سال از عمر شريف شما در خدمت نهجالبلاغه سپري شده است.آيا در اين دوران عنايت خاصهاي از حضرت شامل حال شما شده است؟ آگاهي از اين عنايات خاصه ميتواند در افراد تأثيرگذار باشد و محركّي براي فعاليتهاي بعدي شود.سي و پنج سال پيش اهتمام به مطالعه كتاب داشتم و پيرامون مطالب نهجالبلاغه مطالعه ميكردم. به زحمت يك دوره بحار چاپ كمپاني تهيه كردم، برخي مجلدات اين چاپ بحارالانوار خيلي بدخط است. در اثر بدخطي و مطالعه زياد، به چشم من فشار آمد و از اينكه بعد از آن بتوانم از چشم خودم استفاده كنم مأيوس شدم. غالبا هنگامي كه حالت انزوا براي من پيدا ميشد با خود شعر سيدبن طاووس را زمزمه ميكردم:
وَنَادَي الْخَيْرُ حَيِّ عَلي الزَّوَالِ
خَبَط نارُ الْعُلَي بَعْدَ اشْتِعالِهِ
خَبَط نارُ الْعُلَي بَعْدَ اشْتِعالِهِ
خَبَط نارُ الْعُلَي بَعْدَ اشْتِعالِهِ
1. محمودي، محمدباقر، نهجالسعادة في مستدرك نهجالبلاغة؛ تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1376، ج1، ص10.
2 .مطهري، مرتضي، سيري در نهجالبلاغه، چاپ دوم، قم: صدرا، 1352، ص5.
3. اين گفتگو در دي ماه سال 1379 در منزل ايشان، انجام گرفته است.
4. نهجالبلاغه صبحي صالح، خطبه 228.
5. سوره انسان، آيه 8.
6. ر.ك. نهجالبلاغة، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، چاپ يازدهم، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1376، ص393.
7. محمدباقر كمرهاي، منهاج البراعة في شرح نهجالبلاغه، تهران: مكتبة الاسلامية، [بيتا]، ج21، ص262، قابل ذكر اينكه اين كلام در اين شرح با شماره 181 مشخص شده است.
8. هماكنون اين شرح در 21 جلد در اختيار محققين قرار دارد: قابل ذكر است كه 14 جلد از اين شرح مربوط به مؤلف اصلي آن، حاج ميرزا حبيباللّه هاشمي خويي است كه تا خطبه 228 شرح شده است؛ از جلد 15 تا 19 (شرح خطبه 229 تا نامه 30) توسط علامه حسنزاده آملي نوشته شده است؛ و دو جلد 20 و 21 (شرح نامه 31 تا كلام 456) توسط علامه شيخ محمدباقر كمرهاي تأليف شده است.