ترجمه الغدیر جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 4

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


اين مرد، شاعر ما خاندان و پيغمبر" است. سپس قدحى كه در آن سويق "شربت" بود آورد و آن را به هم زد و به كميت نوشاند، و او آشاميد. پس از آن دستور سيصد دينار با اسبى سوارى به كميت بدهند، ديده هاى كميت به اشك نشست و گفت: نه، بخدا سوگند نمى پذيرم كه من شما را به انديشه دنيا دارى، دوست نمى دارم.

" اغانى " جلد 15 صفحه 123.

و كميت را در پس دادن صله هاى بسيار شخصيت هاى گرامى بنى هاشم، مكرمت و محمدت چندان عظيم است كه ياد وى را جاويد مى سازد، و هر يك از آنها گواه راستين، بر صميميت او در ولايت، نيروى ايمان و پاكى نيت، نيكوئى عقيدت، رسوخ دين، اباء نفس، بلندى همت، استوارى او در اصل مقدس علوى و درستى سخنش به امام سجاد زين العابدين "ع" است كه گفت: من شما را از آن جهت مدح گفته ام، كه برايم وسيله اى در پيشگاه پيغمبر خدا باشيد.

و روشنگر همه اين " برجستگيها ر صريح گفتار او به امام باقر محمد بن على "ع" است كه گفت: بخدا سوگند من شما را به انديشه دنياى گذران دوست نمى دارم و از ستايش شما جز پيوند با پيامبر خدا و حقى كه خداوند بر من واجب فرموده است، اراده ديگرى ندارم و سخن ديگر او به همين امام است: هان بخدا سوگند كس نداند "و آن روز نيايد" كه من از شما درهم و دينارى بگيرم، تا خداى گرامى و بزرگى هست كه مرا كفايت كند.

و قول ديگر او به هر دو امام صادق "ع" است كه گفت: بخدا قسم من شما را به انديشه دنيا دارى دوست نمى دارم و اگر خواستار دنيا بودم به نزد كسى مى رفتم كه آن را به دست داشت اما من براى آخرت به شما مهر مى ورزم و به عبد الله بن حسن بن على "ع" گفت: بخدا سوگند قصيده اى درباره شما جز براى خدا نسروده ام و من در برابر آنچه براى خدا گفته ام، مزد و بهائى نمى گيرم.

و به عبد الله جعفر گفت: من از مدح شما، جز رضاى خدا و رسولش اراده اى نداشته ام و پاداش دنيوى از شما نمى خواهم. و به فاطمه دختر امام سبط گفت:
بخدا سوگند كه به خاطر دنيا نيست كه به شما مهر مى ورزم. و اين است رفتار شيعه سلف و خلف، و خوى پسنديده هر شيعه صميمى و آئين همه دلبستگان به مهر على و روحيه هر علوى و جعفرى، و همين است شعار تشيع و جز اين نيست:

و بمثل هذا فليعمل العاملون.

پيشوايان دين و شخصيتهاى بنى هاشم، نيز به كميت اصرار مى كردند تا صله هاى آنها را قبول كند و عطا ها را بپذيرد، با آنكه به جهت مهرى كه كميت به آنان مى ورزيد او را ارج مى نهادند و به وى عنايت كامل داشتند و پذيرائى مى كردند، و وى را گرامى مى داشتند و در عوض پوزش هم مى طلبيدند چنانكه امام سجاد "ع" به او فرمود: ما از پاداش تو عاجزيم اما نه، ناتوان نيستم، زيراا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نيست با اينهمه او در نپذيرفتن بخششها و معاف داشتن خود از قبول آنها پايدارى مى كرد تا دلبستگى خالصانه اش را به آل الله نشان دهد و بيش از اين گذشت كه وى 4.. هزار درهم را به امام سجاد برگرداند و از او تن پوشى را كه امام به تن داشت، درخواست كرد تا بدان تبرك جويد.

و نيز يك بار 100هزار درهم و بار ديگر 500 هزار درهم را با امام باقر باز پس داد و پيراهنى از پيراهنهاى حضرت را تقاضا كرد: و هزار دينار و جامه اى را كه امام صادق عليه السلام به وى ارزانى فرموده بود، برگرداند و استدعا كرد تا او را به جامه اى كه بر بدن امام چسبيده است، سر افراز كند. و نيز روستائى كه عبد الله بن حسن نوشته اش را به وى داده بود و با چهار هزار دينار برابرى مى كرد، پس آورد. و عبد الله جعفر نيز تمام پولهائى كه از بنى هاشم فراهم آورده بود و مقدار آن به صد هزار درهم مى رسيد، برگرداند.

پس هر يك از اينها، آزمايشى است كه اين گزارش را ثابت مى كند، كه مدح كميت از خاندان پيغمبر پاك نهاد، دوستى و سخت كوشيهاى وى در اين دوستى و
از نفس نفيسى خود در راه آنان گذشتن، و دشمنيهاى دشمنان را به جان خريدن، و با مخالفان آنان بهمخالفت برخاستن، جز براى خدا و پيغمبر خدا نبود. همين و همين و او را نظرى به مال بى ارزش دنيا، و زيورهاى آن نبوده و قصد گرفتن پاداش دنيائى بدون بهره هاى اخروى نداشته است.

و هر كس را وقوفى بر شعر او است، مى بيند كه وى به كسى مى ماند كه خود را به دست خويش به كشتن مى دهد و با زبان خويش به پيشباز مرگ مى شتابد و خون خود را در معرض بنى اميه نهاده، به استقبال شمشيرهاى آنان مى رود، همچنانكه امام " زين العابدين "ع" " بدين امر تصريح كرده، فرمود: خداوند در روزگارى كه ديگران خود دارى مى كردند، اين كميت بود كه در راه خاندان پيغمبرت از خود گذشتگى نشان داد و آنچه ديگران پنهان مى داشتند آشكار كرد.

و عبد الله جعفر به بنى هاشم گفت: اين كميت است كه در روزگارى كه ديگران از بيان فضل شما خاموش مانده اند در مدحتان شعر گفته است، و خون خود را در معرض بنى اميه نهاده است و " خالد قسرى " نيز آنگاه كه خواست او را بكشد، شعر او را بى نياز كننده تر و پسنديده تر از هر حيله و سعايتى درباره او دانست و كنيزى خريد و هاشميات را به وى آموخت و او را به سوى هشام بن عبد الملك گسيل داشت، و او چون هاشميات را از آن زن شنيد گفت: اين ريا كار خودرا به كشتن داد، و به خالد نامه اى مبنى بر كشتن و بريدن زبان و دست كميت نوشت.

پس كميت تمام دوران عمر خويش را از سر آغاز بهار جوانى كه در آن روزگار هاشميان را سروده بود، به ترسناگى و بيم زدگى گذراند و به پنهانى در گوشه هاى گمنامى بسر برد، تا با شعر خويش حجت را بپاداشت، و راه نشان داد و حق را آشكار كرد و برهان را به پايان برد و به گمشده خود كه تبليغ و نشر دعوت خاندان پاك نهاد پيغمبر بود، دست يافت.

پس چون آوازه شعرش آفاق را گرفت و گوش آويز و زبانزد شد، از ابو جعفر
امام باقر و "ع" اجازه خواست تا به نگهدارى خون خود، بنى اميه را مدح كند و امام به وى اجازه داد.

اين مطلب را ابو الفرج در صفحه 126 جلد 15 اغانى به اسناد خود از " ورد بن زيد " برادر كميت آورده است كه گفت: كميت مرا به خدمت ابى جعفر و "ع" فرستاد. به حضرت گفتم: كميت مرا به خدمت شما فرستاده است، او به خود هر چه بايد بكند كرد، اينك اجازه مى فرمائيد كه بنى اميه را مدح كند؟ فرمود: آرى او آزاد است كه هر چه خواست بگويد. پس كميت قصيده رائيه خود را كه در آن مى گويد:




  • فالان صرت الى اميه
    و الامور الى المصادر



  • و الامور الى المصادر
    و الامور الى المصادر



سرود و ه خدمت ابى جعفر آمد، حضرت به وى فرمود: تو گوينده اين شعرى: فالان..

گفت: آرى، من گفته ام، اما بخدا سوگند از آن سخن جز در انديشه دنيا نبوده ام كه من به فضل شما آشنايم. امام فرمود: اگر اين هم نمى گفتى، باز تقيه جايز بود.

كشى در صفحه 135 " رجالش " به اسناد خود از " درست بن منصور " روايت كرده است كه گفت: من در خدمت ابى الحسن موسى بن جعفر "ع" بودم، كميت نيز شرفياب بود. امام به كميت فرمود: توئى كه گفته اى: فلان...

گفت: آرى من آن را گفته ام، اما بخدا قسم كه از ايمان خود برنگشته ام من با شما دوست و با دشمن شما دشمنم. اما اين چكامه را از راه تقيه سروده ام. امام فرمود: اگر اين هم نمى گفتى باز تقيه در شرب خمر هم روا بود.

جالب توجه:

من پندارم كه امام ياد شده در حديث " كشى "، " ابو عبد الله امام صادق "ع" " باشد و اينكه در آن حديث نام " ابى الحسن موسى "ع" " آمده است، درست نيست، زيرا كميت بى آنكه در مورد در گذشتنش اختلافى ديده باشم، در سال 126 ه دو يا سه سال پيش از زادن ابى الحسن موسى، مرده است. كما اينكه قول به اتحاد اين حديث با حديثى كه ابو الفرج از امام ابو جعفر روايت كرده است نيز درست نيست، زيرا " درست بن منصور " راوى امام باقر "ع" و از آن طبقه نيست.

كميت و دعاى ائمه درباره او


بديهى است كه صاحب نفوس قدسيه، و زبان آوردن مشيت الهيه، كه گزارش گران خداوندند و از كسانى هستند كه پروردگار بر آنها وحى مى فرستد و جز به فرمان حق سخن نمى گويند و از سر هوس حرف نمى زنند و به پايمردى كسى جز آنكه خدا از او خشنود است، بر نمى خيزند، چون درباره كسى دعا كنند، اين دعا، تنها، شفاعت و درخواست خير از خداوند براى آنكس: اين كس هر كه خواهى گو باشى، نيست.

بلكه در آن اشارتى است به اينكه كسى كه درباره او دعا كرده اند، از مردان دين و دلبستگان و دعوت كنندگان مردم به خير و صلاح است و از گروهى است كه پروردگار آنان را براى دعوت خود بر گمارده و چنين ياور هدايتى را برغم بيهودگى هاى زندگى دنيا و هوسهاى گمراه كننده آن بسمت فضائل بيشمارى كه بر حسب اشخاصى كه درباره آنها دعا مى شود اختلاف پيدا مى كند، كشانده است.

نظير دعائى كه براى كميت كرده اند، براى كمتر كسى شده است. پيغمبر اعظم و فرزندان وصى او "ع" درباره او بسيار دعا كرده اند. يك بار پيغمبر، چنانكه در حديث بياضى گذشت، براى او درخواست رحمت كرد، و بار ديگر چنانكه در خواب " نصر بن مزاحم " گفتيم، براى او پاداش خير خواست و او راثنا گفت و
بار سوم چنانكه در حديث سيوطى گذشت، درباره او چنين فرمود: بوركت و بورك قومك.

و امام سجاد زين العابدين "ع" نيز درباره اش چنين گفت: كه خداوند او را به خوشبختى زنده بدار و به شهادت بيمران و پاداش دنيوى او را به وى بنما و ثواب اخرويش را برايش ذخيره فرما و ابو جعفر باقر "ع" نه يك بار، بلكه در چند مورد مانند ايام تشريق در منى، و غير آن روى به كعبه آورد و درباره او به درخواست رحمت و آمرزش دعا كرده و بار ديگرى به او فرمود ك پيوسته به روح القدس مويد باشى.

و يكى از دعاهاى آن امام به كميت در ايام البيض، دعائى است كه شيخ اقدم " ابو القاسم خزاز قمى " در " كفايه الاثر فى النصوص على الائمه الاثنى عشر " به اسناد خود از كميت آورده است كه گفت: به خدمت مولايم ابى جعفر محمد بن على باقر رسيدم و گفتم: اى فرزند رسول خدا ابياتى درباره شما سروده ام كه اجازه مى خواهم كه بخوانم، فرمود: ايام البيض است، گفتم: يابن رسول الله اين اشعار منحصرا در ستايش شما است، فرمود: بخوان. شروع بخواندن كردم تا به اينجا رسيدم كه:

روزگار مرا بخنده انداخت و گرياند كه روزگار اين دگر گونيها و گونه گونيها دارد.

گريه ام براى آن نه نقرى است كه در نينوا گرفتار آمدند، و همگان گروگان كفن ها شدند.

امام باقر گريست، و ابو عبد الله نيز گريه كرد و از پشت پرده صداى گريه كنيزى را نيز شنيدم و چون به اين گفته خود رسيدم كه:

و ياد شش تن فرزندان عقيل كه بهترين سوار كار بودند و دشمن، آنها را پناه نداد و نيز ذكر على، آن نيكمردى كه سرور آنها بود، اندوه مرا بر مى انگيزد.
امام "ع" گريست و سپس فرمود: هيچ كسى نيست، كه ذكر "مصيبت" ما كند و يا در نزد او از مصيبت ما ياد كنند و از ديدگانش سر شگى هر چند چون پر پشه اى بريزد، مگر آنكه خداوند خانه اى براى او در بهشت مى سازد و آن اشك را سد راه او و آتش دوزخ كند. و چون به اين ابيات رسيدم كه:




  • من کان مسرورا بما مسكم
    فقد ذللتم بعد عز فما
    ادفع ضيما حين يغشانى



  • او شامتا يوما من الان
    ادفع ضيما حين يغشانى
    ادفع ضيما حين يغشانى



دستم را گرفت و گفت: بار خدايا گناهان گذشته و آينده كميت را بيامرز و چون به اينجا رسيدم كه:




  • كى حق در ميان شما بپا مى خيزد؟
    و مهدى شما كى قيام مى كند؟



  • و مهدى شما كى قيام مى كند؟
    و مهدى شما كى قيام مى كند؟



فرمود: به همين زودى انشاء الله، ديري نپايد. سپس فرمود: اى ابا مستهل همانا قائم ما نهمين فرزند حسين است، كه امام پس از رسول خدا دوازه تن اند و دوازدهمى قائم است. گفتم: سرور من اين 12 تن كيانند؟ فرمود: اول آنها على بن ابى طالب، و پس از او حسن و حسين و پس از حسين على بن الحسين و پس از او من و بعد از منن اين و دستش رابه دوش جعفر نهاد.

گفتم: پس از ايشان گيست؟ فرمود: فرزندش موسى و بعد از موسى پسرش على و بعد از على پسرش محمد و پس از محمد، پسرش على و بعد از على فرزندش حسن و او پدر "امام" قائم است كه خروج مى كند، و دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد همچنانكه پر از ظلم و جور شده است و شفا بخش دلهاى شيعيان مى شود.

گفتم: اى فرزند رسول خدا پس كى خروج مى كند؟ فرمود: در اين باره از پيغمبر خدا "ص" پرسيدند، فرمود: داستان او درست به رستاخيز مى ماند كه جز به ناگهاني نيايد.

و در فضليت كميت همين بس كه امام صادق را در مواقف شهود و در بهترين ايام ديدند كه دستها را به دعا بلند كرد و گفت:
بار خدايا گناهان گذشته و آينده و پنهان و آشكار " كميت " را بيامرز و آنقدر به وى عطا كن كه راضى شود. و نشان اجابت چنين دعا هاى خيرى كه از دلهاى پاك بر زبانهاى تابناك جارى شده است، همان فرمايش پيغمبر به " ابا ابراهيم سعد اسدى " در عالم رويا است كه فرمود:

سلام مرا به كميت برسان و به وى خبر بده كه خدايش آمرزيده است. و نيز نهيى است كه پيغمبر "ص" در آن، دعبل خزاعى را از انديشه معارضه كميت منع كرد و به او فرمود: خداوند كميت را آمرزيده است.

بنى اسد نيز، پيوسته بركت دعائى را كه پيغمبر به كميت و آنان كرده بود، احساس مى كردند كه فرمود بود: " بوركت و بورك قومك " و آثار اجابت اين دعارا در ميان خود مى ديدند و نسيمهاى رحمت آن را به جان در ميد يافتند: در ما فضيلتى است كه در عالم نيست، هيچ كسى از خاندان ما نيست كه بركت وراثت كميت در او نباشد.

و يكى از دعاهاى به اجابت رسيده اى كه آثار آن نمايان شد و براى كميت فضليتى جاويد به جا گذاشت، روايتى است كه شيخ ما " قطب الدين راوندى " در " الخرايج و الجرايح " آورده است كه چون دشمنان خاندان پيغمبر، خواستند كم يت را دستگير و نابود كنند، حضرت باقر "ع" درباره او دعا كرد. كميت كه متوارى بود در دل شبى تاريك، بيمناك از خانه برون آمد و حال آنكه در هر ره گذرى گروهى نشسته بودند تا او چون بدر آيد، پنهانى دستگيرش كنند.

كميت به بيابانى رسيد و خواست راهى پيش گيرد شيرى آمد و او را از رفتن از آن راه، باز داشت. او از سوى ديگرى به راه افتاد، و شير باز او را منع كرد. گوئى اشاره مى كرد كه از پس وى بهراه افتد. او مى رفت و شير نيز از كنار او راه مى سپرد تا آنكه امان يافت و از دست دشمنان خلاص شد.

و در صفحه 28 جلد 2 " معاهد التنصيص " است كه مستهل گفت: " كميت " روزگارى را به توارى گذراند تا آنكه يقين كرد كه كمتر در پى اويند. شبى با گروهى از بنى اسد
با ترس و بيم از شهر بيرون آمد. و يكى از همراهيان او خدمت گزارش " صاعد " بود و راه " قطقطانه " را در پيش گرفت.

وى ستاره شناس بود، و به شناسائى ستارگان راه را پيدا مى كرد، چون سپيده دم فرا رسيد، فرياد زد كه اى جوانان كمى بخوابيد، ما خوابيديم، او برخاست و نماز گزارد، مستهل گفت: كمى بعد به ناگاه از دور شخصى را ديديم كه من از ديدن او به خود لرزيدم.

كميت گفت: ترا چه مى شود؟

گفتم: شخصى را مى بينم كه به اين سوى مى آيد، نگاه كرد و گفت:

گرگ است كه مى آيد و خوراك مى خواهد. گرگ آمد و در گوشه اى خوابيد، ما دست شتر كشته اى را جلواش انداختيم آن را به دندان كشيد، جام آبى به سويش برديم. نوشيد. و چون به حركت در آمديم، گرگ غريدن گرفت.

كميت گفت: او را چه مى شود مگر آب و نانش نداديم؟ نمى دانم ديگر چه مى خواهد، گوئى به ما مى نمايد كه راه را درست نمى رويم.

اى جوان مردان به راست بگرديد، به جانب راست چرخيديم گرگ آرام گرفت. و پيوسته راه سپرديم تا به شام رسيدم، و كميت در ميان بنى اسد و بنى تميم پنهان شد. و اين نقل گوشه اى از كرامات و فضائل كميت است كه اگر آن را به آنچه از سخنانش بر مى آيد و نمايشگر امور نفسانى او است، و به موارد ديگرى كه نشان دهنده رفتار نيك اوست، و آنچه درباره كميت و تمام آثار به جا مانده اش گفته اند، بيفزائيم تصويرى از او مى سازد كه مظاهر روحيات وى را به خواننده، مى نمايد، و جلوهاى نفسانى او را جلو ديدگان مى آورد.

و نمونه هاى مكارم اخلاق او و باروريش از علم، و فقه، و ادب و اباء و بزرگوارى، و شور انگيزى و همت، و بلند نظرى، و فصاحت و بلاغت، و خلق كامل، و پر دلى، و دين خالص، و تشيع صحيح، و صلاح محض، و رشد و سداد و ديگر فضائلى كه در آن كاميابى دو سر است، بى شمار است.

كميت و هشام بن عبد الملك


" خالد بن عبد الله قسرى " قصيده كميت را كه در آن به هجو " يمن " پرداخته و و مطلعش اين بيت است:




  • الا حييت عنا يا مدنيا
    و هل ناس تقول مسلمينا



  • و هل ناس تقول مسلمينا
    و هل ناس تقول مسلمينا



خوانده بود و مى گفت: بخدا سوگند، او را به كشتن مى دهم. سپس سى كنيز را كه در نهايت زيبائى و آراستگى و ادب بودند، برگزيد و به گرانبها ترين قيمت خريد و هاشميات را به آنان آموخت و با برده فروشى مخفيانه به بسوى " هشام بن عبد الملك " فرستاد. هشام، همه را خريد و چون به آنها انس گرفت و به گفتگو پرداخت فصاحت و ادب آنها را دريافت. و از ايشان خواست تا قرآن بخوانند و شعر بسرايند. آنها هاشميات كميت را، خواندند.

هشام گفت: واى بر شما گوينده اين شعر كيست؟

گفتند: "زكميت بن زيد اسدى " است.

گفت: در كدام شهر است؟

گفت: در كوفه عراق است.

هشام به خالد كه عامل او در عراق بود نامه اى نوشت كه: سر كميت را براى من بفرست.

" كميت " از همه جا بى خبر بود كه بناگاه كرد خانه اش را گرفتند، و او را دستگير كردند و به زندان انداختند.

كميت با شخصى به نام " ابان بن وليد " عامل واسط، دوست بود.

ابان غلامى را بر استرى نشاند. و به سوى كميت فرستاد و به غلام گفت اگر خود را به كميت برسانى. آزاد خواهى بود و استر نيز از آن تو خواهد بود. و به كميت برسانى. آزاد خواهى بود و استر نيز از آن تو خواهد بود. و به كميت نوشت.

اما بعد، از سر نوشت تو كه كشته شدن است، آگاهى يافتم اميد است خداوند

/ 31