«طلبه شهيد: محمود مهري» «ان الحياه عقيده وجهاد.» شكر خداي راكه توفيق يافتم در اين مبارزه حق عليه باطل شركت كنم و آن چه را كه دارم، در طبق اخلاص نهاده، تقديم ايزد منان كنم وآن چه را كه حسين -عليهالسلام- و يارانش و تمام رزمندگان از صدر اسلام پروانهوار دور آن ميگشتند، يعني «شهادت» را باز يابم؛ راستي آيا چه كس به خود اجازه ميدهد با چشم خود ببيند كه جنايتكاران و متجاوزان دست به سوي اسلام، حيثيت، شرف و كشورش دراز كرده و قصد نابودي آن را داشته باشند و سكوت اختياركند! من اكنون ميروم كه با خدايم ملاقات كنم. ميروم آتشي را كه در دلم مشتعل شده خاموش كنم. من اكنون به سوي سنگر خالي همرزمم، به سوي لانه با صفاي جبهه جنگ پرواز ميكنم كه دشمن بداند هيچ گاه سنگر خالي نميماند. اما بايد از رهبرم، امامم، حجت عصرم، خميني بتشكن، قدرداني كنم كه مرا از سياهچالها و گرداب روزگارها كه به سوي پرتگاه روانه بودم، نجاتم داد و مرا هادي و راهنما شد. و تو اي همرزمم، دوستم! خود بهتر ميداني كه انقلاب به چه نحوي به پيروزي رسيد. با كشتن «علي اصغر»ها «علياكبر»ها، «زينب»ها و «حبيب بن مظاهر»ها، نكند خداي ناكرده بيتفاوت بنشيني ودنيا را بر آخرت ترجيح دهي و هيچ حزن و اندوهي به خود راه ندهي كه پيروزيم. اما اي پدر و مادر، نميدانم چگونه از شما تشكر كنم. اي پدر، يادم هست آن موقعي كه به قم آمدي و گفتم که گفتهاند رضايت پدر بايد باشد، تو بدون معطلي به دفتر رفتي و رضايتنامه را امضا كردي. تو اي مادرم، يادم هست با اين كه در بزرگ كردن من زحمتها كشيدهاي، در آن اولين موقعي كه از شما خواستم جدا شوم، ميگفتي: محمود، مواظب خودت باش كه بيخودي كشته نشوي. آري مادر درست در سنگري که بودم بود اين جمله از يادم نرفته، بايد بيخودي كشته نشوي. مادرم، نكند درمرگم بيتابي كني و جامه بدري و تا آخر عمر، خود را در آتش ناراحتي بسوزاني؛ چون كه مورد طعن دشمن قرارخواهي گرفت. به خانوادهام، به بستگانم توصيه ميكنم كه دست از انقلاب و اميد مستضعفان برندارند. خدا يار و ياور شماست. ضمناً در صورت شهادت، جنازهام به سبزوار، روستايمان برده شود.