«طلبه شهيد: محمد مهري» «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه» (توبه/ 111) وصيتنامه خود را با نام او آغاز ميكنم كه ساقيان شراب عشق بيمشيتش نتوانند جرعهاي بر لب اين لب تشنه بريزند؛ وصيتنامه خودرا با نام آن كسي مينويسم كه مرغ روحم در بدنم محبوس شده، بياذنش نتواند در ميان اشجار جنان به پرواز در آيد؛ وصيتنامه خود را در حالي مينويسم كه لحظه به لحظه، روح مطهري عروج ميكند. وصيتنامة خود را در حالي مينويسم كه بر روي بال ملائك نشستهام. وصيتنامة خود را در حالي مينويسم كه «اكبر»ها، «قاسم»ها و «حبيب بن مظاهرها» را ميبينم كه در چادرها و بيرون چادرها نشستهاند و آمادة نبرد هستند. وصيتي است از يك بنده گنهكار؛ وصيتي است از كسي كه تا چند روز پيش بين شما بود. وصيتنامة خود را مينويسم به عنوان اين كه اثري از من باقي بماند. اما در ضمن چند جملهاي را به شما امت شهيدپرور متذكر ميشوم؛ هرچند واقعاً شرمندهام كه خواسته باشم شما را نصيحت كنم؛ چون شما در طول اين چند سال جنگ واقعاً ثابت كرديد كه شعار ما همراه با شعور بوده است. و اما وصيتنامه سپاس خدايي را كه مرا موفق گردانيد تا به صف مجاهدان في سبيل الله بپيوندم تا به آنچه كه مدتهاست در انتظارش هستم برسم. برادران و خواهران! هر روزي كه به اين جنگ تحميلي افزوده ميشود، هيچ علتي ندارد مگر اين كه مورد آزمايش الهي قرارميگيريد؛ پس اگر ميخواهيد موفق و سربلند باشيد، صبر و استقامت را پيشه خود سازيد و از هيچ قدرتي نهراسيد كه «يدالله فوق ايديهم» و«ان الله مع الصابرين.» اي برادر! نكند خداي ناكرده، سلاح برادرت در ميدان نبرد افتاده باشد و تو اين جا نشسته باشي! به نبرد بيامان خود ادامه بده و هيچگونه يأس و نااميدي به خود راه مده كه ما پيروزيم. اما تو اي خواهر! حجاب توسنگر خون شهيد است، پس اگر ميخواهي كه خون شهدا هدر نرود، حجاب خود را حفظ كن؛ همانطور كه حفظ كردهاي. اما شما پدر و مادرم! شما رنجها و زحمتهاي زيادي را براي من متحمل شديد و من نتوانستم جبران كنم، پس اي پدر و مادر! مرا حلال كنيد. پدر و مادرم، شما سختيهاي زيادي براي تحصيل من متحمل شديد. من نتوانستم به درسم ادامه دهم؛ اما در عوض به مدرسة عشق رفتم تا درس ايثار را از آموزگارم حسين -عليهالسلام- بياموزم وانشاءالله در اين مدرسه فارغالتحصيل شوم و مقام شهادت را كسب كنم. پس اي پدر و مادر! از موفقيت من خوشحال باشيد. اي مادر! داغ دو فرزند شهيد، آن هم جوان، سخت است؛ اما نه در هر زمان و مكان. مادر، هر موقع يادي از فرزندان شهيدت كردي، دل خود را ببر پيش بيبي زينب -سلاماللهعليها- كه 72 تن را فداي اسلام كرد. مادرم، اين را بدان كه هر موقع شما تبسم بر لب داشته باشيد، آن وقت، وقت عزاي دشمن است و آن روزي كه گريه و زاري كني، آن روز، روز جشن شادي دشمن است؛ پس اي مادر! دشمنم را ذليل كن! در خاتمه ازكليه دوستان ، رفقا و همدرسها ميخواهم که اگر از اين بندة حقير بدي ديدهاند، اناشالله به بزرگواري خود ببخشند. والسلام عليكم ورحمه الله و بركاته. «شبي خواب ديدم كه از مسافرت وارد خانهمان شدم، وقتي كه وارد حياط شدم، برادرم محمود را وسط حياط ديدم. با خوشحالي زود دويدم تا به خواهران و برادرانم خبر بدهم. البته در آن لحظه ميدانستم كه شهيد شده، خلاصه رفتم به خواهرانم گفتم كه محمود آمده. ديدم خواهرانم گفتند: مگر محمود كجا بوده، محمود هر روز در خانه است... همه جمع شديم و داشتيم صحبت ميكرديم. محمود نگاهي به من كرد و لبخندي زد و گفت: «محمد بيا توي گوشَت چيزي به تو بگويم.» من رفتم جلو و او در گوشم گفت: «محمد تو شهيد ميشوي»؛ سپس با صداي بلند گفت: «محمد تو شهيد ميشوي». از خواب بيدار شدم، در حالي كه تبسم بر لب داشتم و اشك خوشحالي در چشمهايم حلقه زده بود. اين مطلب، شبي نوشته شد كه براي حمله اعزام شديم.