شهيد زين العابدين قمي اويلي - وصیت نامه شهید زین العابدین قمی اویلی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وصیت نامه شهید زین العابدین قمی اویلی - نسخه متنی

زین العابدین قمی اویلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهيد زين العابدين قمي اويلي

استان مازندران > شهرستان نوشهر

وصيت نامه

«طلبة شهيد: زين العابدين قمي» درود به روان يگانه منجي عالم بشريت و عدل و عدالت، فيض اساس آسمان، شهسوار سبحان أسري، محرم الحرم، قاب القوسين او أدني، قافله سالارحنوالمرسلين، واسط ايجاد آسمان و زمين، اشرف صفحها ، محمد بن عبدالله. (صل الله عليه و آله) «و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لاتشعرون.» (بقره/154) سپاس خداوندي كه جان آفريد و سپاس خداوندي كه رسولان آفريد و سپاس خداوندي كه رهبر شايسته اي را نصيب ما براي هدايت به سوي نور حق قرار داد. خدايا! چند سال از تولد مجدد اسلام از سرزمين مسلمان پاك نمي گذرد و هم چنين از طلوع دوباره خورشيد تابناك قرآن از شرق نمي گذرد، گويي كه تاريخ خون بار اسلام پربار از كوه حرا پايين آمده تا انسانيت را از چنگال جهل و بردگي برهاند و از دره تباهي به قله رهايي برساند و گويي كه انسان با وحي خدا، با رنج محمد، با جهاد علي و با خون حسين دو باره زاده مي شود و قرآن به زمين نزول مي يابد و روشنايي مهيا مي شود. خدايا! در متن وصيت نامه رازم را به تو مي گويم و جز تو كسي ندارم. بدنم را از لخته هاي خون تشكيل دادي و جسمم را از خاك سياه تبديل به انسان كردي و مرا به عنوان جانشين در روي زمين بر گزيده اي و آيه: «اني جاعل في الارض خليفه» (بقره/20) را فرو فرستادي و جانشينان واقعي خويش را در زمين خوزستان و زير آسمان كبود غرب يافتي؛ چه نيكو جانشيناني! پاسداران حريم انسانيت و مجاهدان نبرد اينانند. خدايا! باز هم آية:«...اني اعلم ما لاتعلمون» (بقره/30) را فرو فرست تا كور دلان از صحنه روزگار بيدار شوند. خدايا! مرا به دنيا آوردي و زنگ اخبار قيامت را به صدا در آوردي كه «انالله و انا اليه راجعون» و راه سعادت را نشان مان دادي، حال مهمان توييم. با عشق شهادت به سويت مي آييم. عشقي كه ديوانه كرد. عشق به من گفت پرواز كنم كه دير شد و ديري نمانده كه سفره شهادت را جمع كني. سپاس مي گوييم كه سفره شهادت را در ميان ما پهن نمودي و خون‌بهايمان خود هستي و كالاي خويش را كه جانم باشد، تنها با تو معاوضه مي كنم و خريدار زندگي نوين و تازه عالم ديگر هستم. چون زندگي در دنيا مانند نهري روان در بستر زمان است كه پس از فراز و نشيب ها به گورستان ختم مي شود و در عالم ديگر زندگي تازه‌اي مي رويد. اما تو اي انسان! به هوش باش كه قرآن چه مي گويد؟ در اين سير رهنما داري؟ نكند سر پيچي كني و در دره تباهي هلاك شوي؟ نكند با دست خويش در گودال بي نام و نشان غرق شوي؟ به هوش باش كه انسان ناخالصي زياد دارد. همان نيرو درشتي از ناخالص كه با رياضت هاي شبانه و مراقبت هاي روزانه به ته نهر مي نشيند و آب گل آلود در زندگي، تبديل به آب زلال مي شود و اين حرف را به خاطر بسپار كه چوب گناه، اين گل و لاي را دوباره به سطح آب مي آورد. اين چوب هر چه ضخيم تر باشد، ناخالصي بيشتراست. پس عمرت را كه يك سرمايه موقت و امتحاني است، به سادگي از دست مده، سرمايه گران قدري است اگر لياقت داشته باشي و بداني كه چگونه استفاده كني. آيا با اين همه دل به دنيا خواهي بست و در دره هاي بي در و پيكر مرده شورها سقوط خواهي كرد يا نه مي تواني از هر ثانيه و دقيقه استفاده كني؟ از هر ثانيه خوب استفاده كن. در همين روز تشييع جنازه ام كه اين حرف را به تو مي گويم و بيچارگي ترا مي گويم، روي جنازه ام آب دهن بريز و اگر صلاحت را مي خواهم، پس با خدا باش و از هر ثانيه نهايت استفاده را كن. هر چه به پايان اين نهر نزديك مي شوي و هنگامي كه به پايان نهر رسيدي، ديگرراه بازگشت نداري. اي مردم اگر امروز اين جنگ و جهاد و شهادت نبود آيا هيچ خبر داشتيد كه اكنون فرزندان شما در كدام نقطه از دنيا و در كدام فساد و منجلاب فرو رفته بودند؟ آيا زنده اند و در گوشه خيابان ها پرسه مي زنند و يا با كوله باري از گناه و در خانه اي بي نام و نشان خفه اند كه حتي سالي يك بار كسي ازآن جا عبور نمي كند؟ اما شما اعضاي خانواده ام: سلام بر تو اي پدر و مادرم و اي برادر و اي خواهرم، پدرجان! اين كه بار سفر بستم و از كنارتان هجرت نمودم و قايق عشق را سوار گشتم اين امر خداست. پدرجان! مگرنه اين است كه هر پدر و مادري سعادت و خوشبختي فرزندش را مي خواهد و آرزو مي كند كه در روز دامادي فرزندش شركت كند. امروز كه روز شهادت من است، شهادت هم در مكتب اسلام جز سعادت و رستگاري چيز ديگري نيست. همان طور كه من خوشحالم، شما هم خوشحال باشيد. پدرجان! همان طور كه در شهادت و مصيبت برادر بي مزارم علي، چهره هايت را در مقابل خواست خداوند خندان نمودي، من از آن جا سيمايم را شكافتم و به سوي برادرم پرواز كردم و اينك در روز شادي من هم خوشحال و هم چون كوهي استوار باش كه خدا با صابرين است و اما تو اي مادر كه نمي دانم با تو چه سخن گويم، خجالت مي كشم سپاس خداوندي را به جا آر، كه مشتري ميوه گلستانت شده و خون بهاي دو تن از فرزندانت را خريدار شد. درود خدا بر تو باد كه شير پاكي به من دادي كه تو رو سفيدي و من هم خوشحال. مادر جان! شبها كنار گهواره ام بسي نخفتي حتي تا به اين سن بيست سالگي شرمندگي‌ام بيشتر شد. مادرم! در شهادتم ديگر بايد سيمايت را خوب باز كني. در اين بيست سالگي در خانه ات بزرگ شدم سخنان شيوايت مرا به شيريني و شهادت رساند اما يك سخن دارم، مادر جان! نمي گويم گريه نكن اما با لبي خندان و سيمايي درخشان كه تابوت مرا به چشم مي بيني، ابتدا به درگاه خدا شكر كن و آن گاه بيا دست روي پيكرم بگذار و بگو خدايا من از شهادت فرزندم نگران نيستم. بگذار تا منافقين كور دل اين شجاعت تو را به سران جنايت كارشان برسانند و دچار ياس و نابودي شوند. در آخر شيرهايت را حلالم كن و شما خواهرانم! چون زينب كه چگونه نعش بي سر برادر را مشاهده مي كرد و چگونه در ميان مردم شام سنگ باران مي شد، خواهرم با سيماي درخشان در روز تشييع جنازه ام شركت كنيد. غم مصيبت را فراموش كنيد انگار كه پيكر علي برادر بي مزارم رسيده و در روز شادي من كه عروجم به طرف خداست، گريه اي نكنيد كه صدايتان به مرد نامحرم برسد. غم ها را فراموش كنيد. جامه ها را كنار زنيد كه همه انسانها رفتني هستند. و شما برادرانم! هم چون گذشته پيرو خط امام باشيد كه سرمايه قيامت بود و شما چهار تن از برادرانم با قامتي استوار چهار گوش تابوت مرا چند نفري بلند كنيد و روحيه ايثار گري و شهادت جويي خويش را به كور دلان نشان دهيد. اسلحه مرا از زمين بلند و دو باره تفنگ مرا خشاب گذاري كنيد. و شما مردم شهر و روستا! امانت هاي خدا را خوب نگهداري كنيد. نگذاريد قرآنهاي شما را در مساجد هدف تير قرار دهند. پيام خدا را از دل و جان خريدار باشيد. آن قدر به اين زحمت بيست ساله جوانانتان ننازيد و خدا را مشاهده بگيريد و بگذاريد خداي مهربان در دلتان جاي بگيرد و فرزندانتان را براي اسلام فدا كنيد، چون شما هم رفتني هستيد. نگذاريد در خيابانها با ناموس مردم قدم بزنند. نگذاريد كنار درياها بي بند و باري بار آيد. بايد دستها قطع شود و پيكر ها سوخته شود و بر گردد و عزيزان همچون مادرشان زهرا گمنام گردند تا تاج و بخت زندگي رابرافراشت. دوستان و همه عزيزان! من هميشه به شما مي گفتم امروز هم مي گويم كه ديگر در كنارتان نيستم، امام را، امام را، امام را تنها نگذاريد. در آخر از اساتيد محترم تقدير و تشكر مي كنم. ان شاءالله خداوند همگي شما را براي اسلام حفظ فرمايد. خانواده محترمم! تنها سرمايه من تعدادي كتاب است كه وقف حوزه علميه شهيد بهشتي نماييد و هر جا كه مرا دفن نماييد. اگر ممكن بود در روستاي اومل كنار شهداي عزيزمان به خصوص كنار پيكر پسر عم عزيزم شهيد محمد رسول. ياد بود مرا كنار حجله برادر شهيدم علي بگذاريد. والسلام. 28/11/1364 زين العابدين قمي.

استان: مازندران

شهرستان نوشهر

تولد: 30/1/ 1345

شهادت: 4/10/1365- ام الرصاص.

/ 1