شهيد مجتبي صديقي - وصیت نامه شهید مجتبی صدیقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وصیت نامه شهید مجتبی صدیقی - نسخه متنی

مجتبی صدیقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهيد مجتبي صديقي

استان سمنان > شهرستان شاهرود

وصيت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم «طلبة شهيد: مجتبي صديقي» «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد» (بقره/207) «و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» (آل عمران/169) «الحمدلله الاول بلااول کان قبله و الاخر بلاآخر يکون بعده» حمد و سپاس خدايي را که اول است و پيش از اولي نبوده و آخر است و پس از او آخري نيست. مبدأ هر موجودي و مرجع هر شيئي است. حمد و سپاس خدايي را که ما را به خلقي احسن بيافريد و مقدر فرمود بر ما تقدير خويش را که ذره‌اي خطاي از آن را نمي‌توان. حمد و سپاس خدايي را که نعمت سپاسگزاري و شکر نعمت بجا آوردن را ـ که اگر شناخت را عطا نکرده بود همانا در مثال انعام بوديم ـ به ما ارزاني داشت گرچه با سجده‌اي به درازي يک عمر شکر اين نعمت را بجا نتوان آورد. حمد و سپاس خدايي را که بر ما منت نهاد و با برانگيختن 124 هزار پيامبر انسانها را بسوي خويش هدايت نمود و پيش از آن اينکه آخرين رسول خويش حضرت محمد بن عبدالله(ص) را برانگيخت و خاتم آنان قرارش داد و با نزول کتاب خويش بر او، وسيله انذار و هدايت و راهنمايي انسانها گردانيد. حمد و سپاس خدايي را که ما امت مسلمان را بيش از آن منت گذارد و با قرار دادن آن دوازده اختر تابناک آسمان ولايت، علي(ع) و يازده فرزند پاکش بعنوان جانشين و وصي رسولش، حجت خويش را بر ما به اکمال رسانيد و سپاس او را که از شيعيان اثني عشري و پيرو مذهب جعفري قرارمان داد. حمد و سپاس خدايي را که بر ما اذن مدح و عبادتش را ـ که همانا هدف از خلقت انسان است ـ روزي قرار داد. حمد و سپاس خدايي را که ما را توفيقي عنايت و لطفي کرامت فرمود و ما را در زمانه‌اي سعادت حيات بخشيد که در غياب آخرين حجت حق، پرچمدار عدل و عدالت و منجي عالم بشريت ـ حضرت ولي‌عصر (روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه فداء) او که اگر نظر برگيرد، زمين و اهلش را در خود فرو مي‌برد، بتوانم نائب بر حقش،‌آن خداپرست خود ساخته خداجو، مرجع مسلمين، مطيع امر مولا، يگانه اعدل و اعلم زمان، ناخداي کشتي نجات ـ نادي نداي هل من ناصر حسيني، يحياي ثاني، يک در يماني، يعني فرزند رسول الله،‌زاده زهرا، خميني که جانم به فدايش باد را درک کرده و سربازي‌اش را بر جان بپذيرم. حمد و سپاس مر خدايي را که با چنين منتي ( يعني وجود رهبري چون امام) اسلام را زنده و احکام قرآن را احياء و به اسلام و خداپرستان عزت و بر دشمنانش ذلت و خواري بخشيد و انسانيت انسان را که در تهديد فنا بود، را به ما بازگرداند و حقيقت و معناي واقعي عبادت و عشق و ايثار و شهادت و شجاعت و شهامت و بسياري واژه‌هاي تحريف شده و به فراموشي سپرده شده ديگر را عيان کرد. حمد و سپاس مر خدايي را که آنچه بر بسياري از پدران ما نداده بود، بر ما و نسل حاضر ـ که هميشه مي‌گفتيم، يا اباعبدالله، اي کاش بوديم در کربلا و هل من ناصر ينصرني ترا لبيک مي‌گفتيم ـ‌عطا نمود و صحنه کربلا را مکرر نمود و عاشورايي بپا کرد تا حسينيان زمان با عشق به شهادت در رکاب حسين زمانه براي احياي دين جدش رسول‌الله(ص) با يزيديان و ابن مرجانه‌هاي زمان به نبرد برخيزند و مشهدي را بيابند تا در آن جان ناقابل خويش را که نه شايسته ماندن در اين ديار فناپذير بود را در طبق اخلاص گذارده و ديوانه‌وار ايثار معشوق و مطلوبشان کرده و لقاي دوست را بيابند. و حمد و سپاس مر خدايي را که مرا در خانواده‌اي متولد نمود که افتخار آن خانه مذهب و نماز و قرآن بوده و هست و مرا از پدر و مادري پاک و مسلمان و بدور از گناه بدنيا آورد، که مرا از کوچکي با نماز و قرآن مأنوس نمايند. خداوندا! تو آگاهي از درون پرسوزم، تو واقفي بر شراره قلبم، عالمي نهايت شوقم را به وصلت. پروردگارا! خود دانايي بر آنچه مرا بسويت مي‌خواند و مطّلعي از نهايت سختي کشيدنم در فراغ. و الهي! خود ناظري بر آنچه در فراغ يارانم متحمل گشته‌ام. خدايا! گرچه به ظاهر در چهره خنده بر لب دارم و خود را راضي نگاه داشته ام ولکن تو مي‌داني تا چه حد برايم سخت و ناگواراست، تحمل دوري آنها و در کنارشان نبودنم، آيا چگونه سخت نباشد بر من، حال آنکه از آن هنگام که مرا با شهادت آشنا کردي و توفيق جبهه رفتن را به من عطا کردي، هر بار که با عاشقاني دلباخته و دل از دنيا بريده پاي در سرزمين مقدس جبهه نهادم و منت نهادي و توفيق درک شبها و صحنه‌ها و معرکه‌هاي امتحانت را اعطا کردي، شوق و عشق به شهادت را در دلم زنده کردي و آتش شوق وصلت را در درونم افروختي و هر بار عزيزاني را که ديدنشان ياد تو و مصاحبتشان ذکر تو و دوست داشتنشان دوستي تو بود. آنها که نور رويشان روشني بخش دلهامان بود را به سوي خويش خواندي و مرا از درک حضورشان محروم نمودي، چگونه سخت نباشد مأنوس بودن با داغ توفيق وصل نيافتن و داغ در فراغ ياران سفر کرده نشستن؟ ولي معبودم! همين سوز و شور است که مرا به سويت مي‌کشاند و همين عشق رسيدن به وصالت، مرا اميد به زنده ماندن مي‌بخشد و همين عشقت و داغ دوري از يارانم، مرا به شهادت ترغيب مي‌نمايد. خدايا! مرا به اين اميد نااميدم مگردان و مرا به منتهي آرزويم ـ که همانا شهادت است ـ نايل‌آور و مرا در اين داغ به مرگ غير شهادت مميران. و اين چند کلام را براي اينکه وصيتي از من بجاي ماند، بيان مي‌کنم: خود را لايق اينکه تذکري به امتي که بارها امتحان خويش را پس داده است نمي‌دانم، چون اينان همانهايي هستند که مادرانشان فرزندان خود را و زنهايشان همسران خود را به جبهه و بسوي شهادت روانه کرده‌اند و خود را راضي به رضاي کردگار نموده‌اند. چه بگويم، حال آنکه شهيداني در خون تپيده با ريختن خونشان به آنها پيام داده‌اند و هر لاله سرخي که ازخونشان روييده، راز دلشان را بهر ايشان فاش نموده است. هر خواهر شهيدي به تنهايي زينبي شده است از بهر برادر و حسين خويش. هر نازدانة شهيدي، سکينه‌اي و هر فرزند شهيد و برادر شهيدي، زين‌العابديني است از بهر پدرش حسين و برادرش علي‌اکبر و هر مادر شهيدي ليلايي است ازبراي علي‌اکبر و علي‌اصغرش و يا ام‌البنيني است مر عباس و عون و جعفر و عبدالله خويش را. ولي باز به عنوان اداي تکليف و انجام وظيفه،‌نکاتي چند را متذکر مي‌شوم. اي خيل عظيم حزب‌الله! پاي در راهي نهاديد که شايد پيش از شما چنين لياقت و جرأتي را نيافتند. گفتن اينکه پروردگار ما خداست استقامت مي‌خواهد. «احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا و هم لا‌يفتنون» آيا مي‌پنداريد با اقرار به زبان گفتن اينکه ما ايمان آورديم رهاتان کنند و به خويشتان وا مي‌گذارند و به صحنه‌ها و معرکه‌هاي امتحانتان نخوانند؟ چه سست انديشه و خام‌فکري است که بهشتي به آساني بر شما هديه کنند، نه والله. شما کلامي را گفته‌ايد که دنيا را به زير سؤال دارد. ندا داده‌ايد ندايي را که از بهر ثبات خويش خون مي‌طلبد. جان عزيز را تقاضا مي‌کند. شما جلوداري را برگزيده‌ايد که دنيايي از بهر فنايش به دست و پاست. گفته‌ايد و اگر استقامت هم نموديد و حزن و اندوهي به دل راه نداديد. بشارتتان دهند جنتي که بر شما وعده شده است. چشم بگشاييد و بر راه افکنيد که مبادا بر راهتان تيغ افنند، گوش بر لاطائلات بيگانگان بربنديد که بر راهتان سست و ملولتان گردانند. مبادا چون اهل کوفه امام خويش را رها کنيد. مبادا خويشتن را واگذاريد زخون هر شهيدي لاله رسته امام خويش را تنها گذاريد مبادا روي لاله پاگذاريد عليکم بالامام. عليکم بالامام،‌عليکم بالامام. هشيار باشيد. مبادا وسواسان خناس با وساواي شيطاني ـ که از درون چرکينشان حاکي است ـ قلوب شما را خدشه‌دار کنند و ضربه خويش را بر شما وارد آورند و آن کنند که به گفته آن عزيز در صدر مشروطيت کردند. و اين خطابم با شما کوردلاني است که آگاه و ناآگاه به خيالات واهي خود مي‌خواهيد زهر خود را بر اندام اين جامعه بخورانيد. نه شماييد چون آنان که بودند و نه ماييم چونان که شما مي‌پنداريد و نه امام آنکه در خيال داريد. آري، تنها مرجع اعلم، تنها مرجع اعلم اوست که رهبر است. اوست که نائب امام زمان است، اوست آن صائن نفس، حافظ دين، مخالف هوي و مطيع امر مولايش. اوست راوي حديث، او که امام عصر(عج) حجت خويشش بر شما و خود را حجت خدا بر او خواند. اوست مردي اهل قم که 1300 سال پيش امام موسي ابن جعفر(ع) قيامش را خبر داد و يارانش را محکم‌تر از پاره‌هاي آهن توصيف کرد. اوست که 1400 سال پيش جدش رسول اکرم(ص) ولي امت خويشش که وکيل بر فناي بدعت زمان، سخن گوي ملحم از خدا و آشکار کننده و روشن‌ساز حق و مردود کننده دام دام‌گذاران است نام نهاد، هم او که روح‌الله خوانندش. اوست که کمر از پدر و پسر خبيث يعني رضاخان و فرزند ملعونش شکست. اوست که لرزه بر جان دشمن افکند، اوست که مصلحت خويش بر مصلحت اسلام ترجيح نداد. حفظ جان را بر حفظ دين جدش اولويت نبخشيد. عمامه رسول خدا بر سر، شال علي بر کمر، فرياد خويش را عليه هر که با دين بدگمان بود سر داد و اوست که خون هزاران شهيد بزرگوار ملت بر زمين نقش بسته که خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار و اوست که يک مقلدش در زير شکنجه خصم ديو صفت فرياد مي‌کشد که اگر خونش بريزد هر قطره آن خواهد نوشت خميني. و ملت ما نيز با دادن شهيدان هرگز تن به ذلت نخواهد داد و امام خويش يعني رهبر و مرجع خود را تنها نخواهد گذارد. اي امت حزب الله! مبادا که اسلحه بر زمين افتاده شهيدانتان را باقي گذاريد، فرزندانتان را ـ که امانتي از سوي خدايتان در دست شما هستند ـ به جبهه روانه کنيد تا جاي شهيدانتان را پر نمايند. اي جوانان عزيز که چشم اميد دنيايي به استضعاف رفته بر بازوان پر توان شما و بر رزم بي‌امانتان نظاره‌گر است تا از چنگ ستم برهانيدشان!بسوي جبهه بشتابيد و با آزاد سازي کربلا مژده زيارت حرم مطهر اباعبدالله‌الحسين(ع) را به مادران و همسران و يتيمان شهدا بدهيد. گرچه بارها خود با قول رفتن به کربلا به جبهه آمدم و لياقت آن را نيافتم، انشاءالله اراده خدا بر آن قرار گيرد. عرض کوچکي هم خطاب به شما عزيزاني که در حزب جمهوري اسلامي ـ که بهشتي شهيد معبدش خواند به پيشبرد انقلاب و اسلام که همانا عبادت است ـ مشغوليد دارم: بارها اين جمله را گفتم که گرچه خود را لايق اينکه در کنار شما بوده و خدمتگزاري خدمتگزاران اسلام را بنمايم نمي‌دانستم ولي اين را براي خود سعادت و افتخار مي‌دانستم. هرگاه اطلاعيه‌اي را از امام و رهبرم چاپ مي‌نمودم، آن هنگامي که سخني از ياران امام را تکثير مي‌کردم و آن هنگام که در سوگ آن سيد سالار شهيدان انقلاب، شهيد مظلوم بهشتي پارچه‌اي را نصب مي‌کردم و رضاي خدا را در نيت داشتم، خود را در بهترين اوقات زندگي‌ام مي‌يافتم و.... با پيشه کردن تقوا و خلوص در کار، بدنبال امام امت، با کمري محکم‌تر بسته شده از قبل گام برداريد، باميد آنکه با دست رهبر و ياري شما و عنايت حق و تحت توجهات حضرت بقيه‌الله زمينه ظهور آن حضرت فراهم شود و آيه شريفه «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض» مصداق يابد. بدينوسيله از همه کساني که به نحوي با اين حقير آشنا و رابطه داشته‌اند ضمن عرض سلام درخواست دارم که خداي ناکرده، جسارتي، بي‌حرمتي و خلاف ادبي نسبت به ايشان نموده‌ام، مرا حلال کرده و ببخشيد و از خدا نيز برايم طلب مغفرت نمايند. والسلام

مجتبي صديقي

/ 1