شهيد محمدقاسم رحيمي - وصیت نامه شهید محمدقاسم رحیمی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وصیت نامه شهید محمدقاسم رحیمی - نسخه متنی

محمدقاسم رحیمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهيد محمدقاسم رحيمي

استان گلستان > شهرستان کردکوي

وصيت نامه

« روحاني شهيد محمد قاسم رحيمي » بسم الله الرحمن الرحيم تاريخ وصيت نامه 5 جمادي الثاني مصادف با 5 بهمن 1366 قبل از اعزام به جبهه در مهد علم و تقوا و ايمان، مدينه اهل البيت قم، وصيت نامه بنده دو قسم و در دو بخش تنظيم شده است. البته وصيت نامههاي قبلي هم دارم، اما در بخش دوم که وصيت نامه مالي بنده است اين وصيت نامه ميباشد که معتبر است و وصيت نامههاي قبلي ارزش ندارد. اينک وصيتم را در دو بخش شروع ميکنم. بخش اول مربوط به هدفم هست و بخش دوم مربوط به ديون و خانواده و امثال ذلک. «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و ان علياً و ابنائه المعصومين حجج الله و اشهد ان الساعة حق آية لا ريب فيها و ان الجنة حق والنار حق والنکير والمنکر حق و اشهد ان الشفاعة والمعراج حق و ان السوال والحساب حق...» خدايا! از اين زندگي ظلماني خستهام، از اينکه ميبينم دوستانت و عاشقانت سبکبار به سوي تو پر ميکشند و لقاي تو را به ساعتي ميپويند و ميرسند جانگدازم. بارالها! کولهبار گناه و معصيت تو، مرا بسي فرسوده و خسته کرده، ديگر تاب کشيدن آنرا ندارم. سالهاست که در انتظار شهادت نشستم. ضجه و زاريها نمودم اما موانع بزرگ خانمانسوز من از جمله حب دنيا و گناهان زياد مرا از دوستان ديرينهام و برادران پاکم به عقب انداخته است و اما چه کنم خود فرمودي: «ادعوني استجب لکم» باز هم ترا ميخوانم که مرا به اين وادي بکشاني. مرا از هواپرستيها و بت نفس برهائي. دلم بيتاب است نميدانم براي چه؟ براي دوستانم چون شهيد مظفر و برادر عزيزم شهيد علي جان، يا بلکه براي رهبرم حسين(ع) يا رسول الله يا لقاي تو، نميدانم، نميدانم، نميدانم، حيرانم و سرگشته، دنبال هر چه ميروم مقصودم را نمييابم. به هر دري که روي ميآورم، اثري از محبوب نيست. پس آنجا کجاست که محبوب را عاشقان مييابند؟ آنجا، جبهه است. جبهه حق، سنگر عشق، عبادت، عرفان، مناجات، ناله، شيون و زاري. خدايا! ديگر مرا به وطن برنگردان، مرا به النگ بر نگردان. در صورتي که گرد دوري از تو بر جَبينم نشسته باشد رو ندارم به چشم پدران شهيد نگاه کنم. تاب نظر بر قامت خميده مادران شهيد را ندارم، آهِ طفلان و يتيمان شهدا، قوت کمر و زانوهايم را ميکاهد. خجالت ميکشم در جمع مردمي که بهترين سرمايههايشان را در راهت تقديم ميکنند زنده باشم. گاهي حتي سرم را نميتوانم بلند کنم در حالي که زنده باشم. به هر حال روزگار بين من و دوستانم جدايي انداخت. سالهاست که دوستانم به ديار محبوب رفتند، اما من در نهايت ذلّت خفتهام. خدايا! «اللهم احيني علي ما احببت عليه علي بن ابيطالب(ع) و امتني علي ما هبات عليه علي بن ابيطالب(ع) ابغه الحسين عليه الصلوة والسلام» پس از حمد و ستايش حضرت حق تعالي و درود بر روان و روح رهبر دين ما رسول اسلام، حضرت محمد بن عبدالله و ساير پيامبران و اوصيا و ولي الله الاعظم روحي له الفدا و نائب بر حقش خميني روح خدا و شهيدان راه حق بر تمام مردم عزيز سلام ميرسانم و بر استقامت آنها درود ميفرستم. پس از آن، از مردم روستاي النگ و تمام افرادي که با من آشنا بودند و هستند ميخواهم که مرا ببخشند. هر کس از من طلبي دارد رجوع کند به والدم جناب آقاي طاهر رحيمي و وصول کند. هر کس از من لغزشي واهانتي ديده با کمال بزرگواري عفو کند والا در پيشگاه الوهيت مواخذم. اي مردم! خدايتان رحمتتان کند. اگر کسي از دوستان ضربي يا خداي نکرده جرحي يا هر اذيتي از من ديده تقاضامندم عاجزانه مرا ببخشد. من تاب عذاب قيامت را ندارم، اين بدن ضعيف را تاب آن عذاب عظيم نيست. پس هر کس اگر دوست داشت ميتواند اگر ضربي را هم اگر احياناً زدم يا حرفي اگر نبخشيد غرامت بگيريد که خيالم راحت باشد. در ضمن ابداً و اصلاً راضي نيستم به اسم بنده و از احترامم براي کوبيدن شخصي يا گروهي يا طرفداري از شخصي يا گروهي استفاده شود. من تابع اسلامم و پيامبر اسلام و فرزند پاکش، خميني عزيز و ديگر هيچ. من فقط طرفدار امام و رهبرم، خميني هستم و بس، نه کس ديگر و آن هم نه خميني که خميني است بلکه چون رهبر است چون اتقي المتقين است و چون اعلم العلما است و چون اعدل العادلين است، چون اين محبوب دلم، معشوق قلبم است. او کس نيست، او فرد نيست، او جزئي نيست، او يک کلي است. يک روح مجرد است و به اين جهت است که جانم فدايش باد. آن که خميني را رهبر نميداند و مرجع نميداند، علتش اين است که در ظلمتکده اين دنيا مثل کرم ابريشم بر خود تنيده و افکار احمقانهاش او را در خواب غفلت فرو برده او بداند «خسر الدنيا والاخرة» هست او بداند مزه ايمان را نچشيده و بيعشق او نتوان عاشق مهدي شد. دوستان و عزيزان و همه مردم! بر شما باد به وفاداري رهبر و ياري او و الا ضامن خودِ حسينيد که اينک بر تارک تاريخ تپيده و بيمهابا ميطلبد که به پيکار دژخيمان بروند. اما نکتهاي که به ذهنم رسيده و بايد بگويم اين است که اي مردم! شما خوب بين روحانيت در طول تاريخ بوديد و آنها در بين شما، و شما زحمات طاقت فرساي روحانيت اصيل و پرچمداران حقيقي مبارزه با ظلم و ستم را ميدانيد. اگر احياناً روحاني نمائي يا دزدي در لباس روحانيت ديديد اگر عملي خلاف انجام داد، مبادا توهين و اهانت روا داريد، بترسيد از روزي که دچار عذاب خدا شويد. اينان يعني روحانيت اصيل گروه و قشري هستند که جز به اسلام به چيز ديگر حرص نميخورند. اينان از اين دنيا به کمترين آن قناعت ميکنند. حرام خدا را حرام و حلال خدا را حلال ميشمارند. بسيار ساده زندگي ميکنند کارشان تعليم و تعلم و تاليف و تبليغ است. اگر چنين روحاني را ديديد، مبادا با کوچکترين نکته ضعف، او را بکوبيد. از آتش خدا بر حذر باشيد. آنان را در مبارزه با مستکبرين ياري دهيد که اين راه سعادت است. اما اي جوانان عزيز! نوجوانان روستاي من و ساير جاها! شبها، بسيار اوقات به شما فکر ميکنم. شما چه ميکنيد و عاقبت چه خواهيد کرد؟ اي کاش هميشه فرصت داشتم در بين شما بودم و ميدانستم چه راهي را ميپيمايند! کجا ميرويد؟ عاقبت شما چه خواهد شد؟ اينک از شما سوال ميکنم به چه ميانديشيد؟ کمال را ميخواهيد يا نه؟ به دنياتان ميانديشيد يا به آخرت؟ رهبرتان کيست؟ عقل است يا شيطان؟ حسين(ع) است يا يزيد؟ علي اکبر هست يا غير؟ اين که به صراحت گفتهام رهبرتان اين است يا آن، يعني عملتان را بسنجيد که با چه کسي تطبيق ميکند. راه شهوت پرستي، راه يزيد است. راه دنياپرستي، راه معاويه است. راه عبوديت و بندگي و کمالات نفس، راه حسين(ع) است. شما در کدام راهيد؟ شما به چه ميانديشيد به ماندن در دنيا؟ اگر اين باشد «هيهات هيهات» که بدبخت و شقاوتمنديد. به چه ميانديشيد؟ نميدانم؟ اي کاش ميدانستم! به شما ميگويم: به عنوان کسي که تجربه کافي دارم. گرچه آدمي خوبي نبودهام، اما دنيا را خوب شناختم. بگويم: جوانان عزيز! دنيا گذرا است و فاني. لذتهايش ناپايدار و زودگذر بلکه بالاتر به قول علي (عليه السلام) ظاهرش جذاب، اما درونش سم کشنده. آري، جوانان! در جواني بر حذر باشيد. در پيري، حذر ثمري ندارد. زود به هوش آئيد. غفلت و بيخبري شما را نگيرد. هر چقدر بخوري باز گرسنه ميشوي باز ميگذرد. اگر بهترين و زيباترين دخترها و تمام زنهاي زيبا را ببري و با آنها همبستر شوي باز هم بايد بروي و بميري، اما آيا هيچ به عذاب خدا فکر کردي؟ هر چه روز و شب را در کوچهها و نگاه کردن به زنها و دخترهاي جوان و زيبا و خوشکل بگذراني باز هم ميگذرد. من نميخواهم شما را نصيحت کنم، چون لياقت نصيحت را ندارم، اما به عنوان فردي مجرب و کار آزموده به شما ميگويم: بر حذر باشيد، خواب غفلت شما را نگيرد. مرد باشيد از علي(ع) راه زندگي کردن را بياموزيد. دست بر سلاح و همراه آن اخلاق اسلامي و تقوا کسب کنيد نماز بخوانيد آن نمازي که شما را بالا ببرد. روزه بگيريد، آن روزهاي که شما را به خدا نزديک کند. جبهه برويد آن جبههاي که شما را بسازد. خدا شما را هدايت کند. و اما دوستان و آشنايان! از شما ميخواهم آنچه که ذکر شده بعلاوه که اميدوارم خونم در رگهاي شما حرکتي مداوم ايجاد کند خصوصاً داييهايم و پدر بزرگ عزيزم و برادر عزيزم. والدين محترم! از مرگ من ناراحت نباشيد، مرا غير از شهادت هيچ چيز ديگر پاک نميکند. من در اين دنيا جائي براي خود نميبينم چون در طاعت حق نبودم فلذا شهادت مرا لازم است حتي از همه چيز لازمتر. به شما وصيت ميکنم بيشتر به جبهه برويد از نشستن در خانه بپرهيزيد. هنر مرد، در جنگ و جهاد است نه در منزل نشستن و خوب خانه درست کردن و خوب زندگي کردن در اين دنيا. در آخر وصيتي دارم به والدينم: پدر و مادر عزيزم! من چه طور تشکر کنم از آن همه زحمات شما، بيست و چند سال شب و روز برايم زحمت کشيديد و من ابداً فرزندي شايسته براي شما نبودم. در کوچکي چه قدر شما را اذيت کردم نميدانم؟ با چه زباني از شما عذر بخواهم، از پدر عزيزم، از مادر خوبم که چه شبها تا به صبح بر بالينم نشستي و شير پاکت را به من دادي تا خداوند بر من منت گذاشت و مرا به اسلام و ايمان هدايت نمود و مرا به لباس مقدس پاسداري و بعد از آن در لباس مقدستر و مقدسترين لباس يعني مسلک روحانيت درآورد. مادرم! آن شير پاکت بود که مرا به اينجا کشاند، اميدوارم همان شير مرا به مسلخ عشق بکشاند و پيش مادرم زهراي اطهر بروم و بر دستش بوسه بزنم. پدر و مادر عزيزم! حتي اگر شهيد شوم باز هم شما هستيد که برايم زحمت ميکشيد. گرفتاري اهلو عيال باز هم با شماست. خدا شما را جزاي خير دهد. از شما انتظار دارم که در شهادتم جزع نکنيد، اما گريه کنيد، چون براي من حتي از همه بچهها بيشتر زحمت کشيديد چون اولين فرزند ذکور بودم که ماندم. اما اي خواهرانم! قبل از آن که در شهادتم گريه کنيد به هدفم فکر کنيد، گريه بيمعنا ارزش ندارد و شما بايد هدفم را بشناسيد بعد گريه کنيد. از دنيا داري و دنيا دوستي بپرهيزيد. شوهرانتان را به رفتن جبهه تشويق کنيد و دنبال مذهب و اسلام، با ايماني راسخ باشيد. مبادا در مجلس عزا جزع کنيد که «ان الله يحب الصابرين.» (اما برادرم و همسرش همان چيزهائي را که در قم آمده بوديد و برايتان صحبت کردم فراموش نکنيد) سرمشقتان هميشه علي(ع) و زهرا(س) باشد و بس. عبدالحسين جان! قدر او را بدان و تو هم هميشه به او احترام بگذار (اميدوارم که هميشه شاد و خوش باشيد از همه شما التماس دعا دارم. از خواهران و برادرم هم طلب عفو دارم). اما همسر عزيز! والده(محمد) علي رحيمي! اي کاش ميتوانستم همسر خوبي برايت بودم! اي کاش آنچه خيال ميکردي بودم! هيهات که نميدانم چرا نتوانستم همسر خوبي برايت باشم؟ تو در کنار من سختيهاي فراوان کشيدي از بيخانگي گرفته تا کمبود در زندگي و غير با همه ساختي، خدا تو را جزاي خير دهد، اما تو را سفارش ميکنم به زينب و علي، همّ و غمّت آندو نور چشم من باشند. اگر زنده بودي و زمينهاش را در علي مساعد ديدي به او بگو که پدرت سفارش کرده تو را اگر ميتواني و استعداد و ذوقاش را داري حتماً قدم در راه طلبگي بگذار و مردانه در راه تحصيل علم و تقوا و اخلاق و فقه کوشش کن و خود را وارسته کن. آري، اين 6 سال من هم امانتي بودم در پيش تو و بالاخره شايد مصلحت اين بود که بزودي از تو جدا شوم. در ضمن ميخواستم همين جا وصيت نامه مالي را برايت بنويسم که بخش دوم وصيت است. والسلام علي من التبع الهدي وصيت نامه مالي ـ از مال دنيا چيزي ندارم جز چند تا کتاب که کتابها را شمارش نکردهام. آنها را براي علي بگذار که انشاالله مورد نيازش واقع ميشود. اما قرض سپاه بندر ترکمن 6900 تومان مانده جهت دانشکده قم و 1100 تومان هم جهت احتياط حتماً بدهند که مجموعاً 8000 تومان ميشود. اگر بابا ميتواند هر موقعي که توانست بدهد يا بهر نحو که خودش صلاح ميداند اگر بتواند 10000 تومان بدهد بهتر اما 8000 تومان کفايت ميکند. و اگر بابا پول نداشت، سکهات را بفروش و قرض مرا به سپاه بده و السلام خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار

قم «محمد قاسم رحيمي» 5/11/66

/ 1