تبیان، دستیار زندگی
نزد مولا علی علیه السلام «شهادت‏» بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می‏آید و این از آن روست كه «مرگ‏» را سفری به دروازه‏حیات‏می‏داند;یعنی شهادت بهترین مرگ‏هاست چون سفرالی‏الله
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهادت در کلام امیرالمومنین

قسمت دوم
حضرت علی علیه السلام

كوچ به دروازه حیات :

نزد مولا علی علیه السلام «شهادت‏» بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می‏آید و این از آن روست كه «مرگ‏» را سفری به دروازه‏حیات‏می‏داند;یعنی شهادت بهترین مرگ‏هاست چون سفرالی‏الله است؛ سفری كه از آغاز، تمامی بشریت‏با آن آشنا بوده و همگان را در یك جا به هم می‏رساند.

در نقلی، آمده است كه آن حضرت گروهی را كه فردی از آن‏ها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچه‏این‏دوست‏شمابه‏سفر می‏رفت، از شما دورمی‏شد، اكنون بپندارید كه به یكی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (كه نخواهدآمد) شمابه‏سوی‏اوخواهیدرفت‏». (28)

و البته تردیدی نیست كه این سفر، جز كوچ زیبای یك پرنده مهاجر نیست; كوچی كه از جانب دنیای دیگر هدایت‏شده: «و ترحلوا فقد جدبكم‏» (29)؛ از دنیا كوچ‏كنید كه برای كوچ دادنتان تلاش می‏كنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا كه: «الرحیل و شیك‏» ؛ (30) كوچ كردن نزدیك است. و این انتظاری است كه هر «آن‏» آن، یك عمر است‏به قدر سرعت‏یك «آن‏» : «و ان غایة تنقصها اللحظة‏» (31) ؛ آنات و لحظاتی كه در قالب ساعات، روزها، ماه‏ها و سال‏های عمر آدمی، شتابان در حركت است و به پیش می‏رود; كه فرمود: « فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ؛ (32) فردا به امروز نزدیك است. وه‏ كه چگونه ساعت‏ها در روز، و روزها در ماه، و ماه‏ها در سال، و سال‏ها در عمر آدمی شتابان می‏گذرد!

و بر همین پایه، سزاوار است كه زندگی انسانی كوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یك سفر كوچك. آن حضرت‏علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت‏یا دوزخ، فاصله اندكی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی كوتاهی كه گذشتن لحظه از آن می‏كاهد و مرگ آن را نابود می‏كند، سزاوار است كه كوتاه مدت باشد؛ زندگی، كه شب و روز آن را به پیش می‏راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری كه سعادت یا شقاوت همراه می‏برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)

مرگ و  ترس :

رمز نگاه حیات‏بخش مؤمن به «مرگ‏» نیز در همین سفر ابدی و كوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیكی مرگ نزد جوان‏مرد است; جوانمردی كه پستی و خواری را برنمی‏تابد: «المنیة و لا الدنیة‏» ؛ (34) مرگ برای جوان‏مرد، برگزیده و نیك است، نه پستی و خواری.

گو این‏كه در چنین ذائقه‏ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت‏به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیكی‏ها و خوبی‏ها نهفته است كه فرمود:

«كل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنكبوت: 57)

هر آن نفس كو آمد اندر حیات
چشد شربت نیستی و ممات
دو روزی چو از زندگانی گذشت
به سوی خدا باز خواهید گشت

و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی‏است كه‏دیگرمحل و محملی برای تلخی سكرات موت باقی نمی‏ماند.

بدین‏روی، جوان‏مرد را چه باكی است از مرگ؟ كه او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این‏كه مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی‏» (35) ؛ به خدا سوگند، هیچ باكی ندارم كه من به سوی مرگ روم یا این‏كه ناگاه، مرگ مرا دریابد.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ. (36)

این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی‏علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است كه می‏فرماید: «ان الاجل جنة حصینة‏» (37) . و چون به یقین می‏داند كه اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی كافی است، می‏فرماید: «كفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می‏رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه‏ای از ترس به خود راه دهد كه فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الكلم‏»(39) ؛ (پروردگار برای من سپر محكمی‏قراردادكه مرا حفظ نماید. هنگامی كه روز من به سرآید، از من دور می‏شود و مرا تسلیم مرگ می‏كند و در آن روز نه تیر خطا می‏رود و نه زخم بهبود می‏یابد.)

هر كس كه ز مرگ خود هراسان باشد
دفع نگرانیش بس آسان باشد
نه، زودتر از اجل توان مرد، نه دیر
حقا كه اجل تو را نگهبان باشد. (40)

و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست كه حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمی‏دهد:

عجبت لجازع باك مصاب
باهل او حمیم ذی اكتئاب
شقیق الجیب داعی الویل جهلا
كان الموت كالشی‏ء العجاب.

(عجب‏می‏دارم از ناشكیبایی گریه‏كننده مصیبت رسیده به‏اهل یا خویش نزدیكش، صاحب اندوه، شكافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا كه مرگ همچو چیزی عجیب است !(42)

تعجب امام‏علیه السلام از این است كه چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه می‏دهند و حال آن‏كه هشدار موت نزدیك است و این دیدار به زودی انجام می‏گیرد: «و قال‏علیه السلام: اذا كنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی‏» ؛ (43) هنگامی كه زندگی را پشت‏سرمی‏گذاری ومرگ به‏تورو می‏آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!

قرب به مرگ :

آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره كرده‏اند كه فرار از این دروازه، ورود به آن است:

« ایها الناس كل امری‏ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ؛ (44)

ای مردم، هر انسانی در حالی كه از مرگ می‏گریزد، آن را دیدار می‏كند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیكی به آن است.

اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست كه: « ولا یمكن الفرار من حكومتك‏» (45) ؛ چه این‏كه «موت‏» ، بهترین و زیباترین نماد حكومت مطلق ذات الهی است كه فرمود: «اینما تكونوایدرككم الموت ولو كنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)

چه باشید در برج و در قصر و كاخ
چه باشید در كومه و سنگلاخ
به هر جا كه باشید و هر سازو برگ
بگیرد گریبانتان سخت مرگ

(مثنوی)

بدین‏روی‏رهایی از این مظهر حكومت مطلق الهی امكان‏پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این‏كه ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه‏» ؛ (46) آن كه از مرگ بترسد، نجات نمی‏یابد و آن كه زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.

حضرت علی علیه السلام

همه بشریت‏شكار مرگی‏اند كه فرار كننده آن نجاتی ندارد و هر كه را بجوید به آن دست‏یافته، سرانجام او را می‏یابد: « و انك طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدركه‏» (47)

پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است كه او هر آن، در مقام ادراك و مترصد اتخاذ انسان است: « و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم‏» (48)

حركت‏یا سكون :

بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را می‏نمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار می‏آید: « ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حركت و ارتقا، سكون سرد و ثبات خاموش است و از همین‏رو، برای صاحب آن جز حسرت باری ندارد:

بجز این دو روزه، جهان هیچ نیست
كه در آن صباحی نماییم زیست
چو هستیم زنده بخواهیم مرد
ره از خاك جایی نخواهیم برد (49)

داستان این دسته از زبان مولا علی‏علیه السلام « داستان دنیاپرستانی است كه می‏خواهند از جایگاهی پر از نعمت‏به سرزمین خشك و بی‏آب و علف كوچ كنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحت‏كننده‏تر از این نیست كه از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتی‏ها را تحمل كنند. » (50)

اما در برابر این گروه، «كسانی‏اند كه دنیا را آزموده‏اند و چون مسافرانی كه در منزلی بی‏آب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد كوچ به سرزمینی می‏كنند كه آسایش و رفاه در آن‏جا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمی‏كنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوست‏داشتنی نیست، جز آن كه به منزل امن و محل آرامش دست‏یابند. » (51)

در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حركت‏به سوی عالم جدیدی است؛ « وطریق الی الاخرة‏» (52) عالمی كه انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا هم‏نشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت می‏باشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان كالبد جسمانی انسان، نمی‏نگرد، بلكه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب می‏داند كه آن حضرت‏علیه السلام در ویژگی‏های زهاد فرمود: «پارسایان گروهی‏اند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه هم‏نشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره می‏كنند كه به مرگ جسد خود اهمیت می‏دهند و ایشان به مرگ دل‏های زنده خود. » (53)

پس بی‏تناسب نیست كه آن حضرت‏علیه السلام می‏فرمود: «ذكرالموت صیقل القلب‏» و «نسیان الموت صداء القلب‏» . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ می‏رود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر می‏شود، از آن روست كه: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة‏» . (55)

در این صورت، برای خردمند چه پنددهنده‏ای بهتر از «مرگ‏» و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! كه فرمود: «و كفی بذلك واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل‏» (56)

خردمندی كه هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را می‏شنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظام‏علیهم السلام نیز یكسان قلمداد می‏نماید كه: «ان لله ملكا ینادی فی كل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب‏» . (57)

« و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملك ینادی كل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب‏»

و یكسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، به‏مرتبه‏ای كه‏پیغمبر خدا را نیز محابا نكرد. خدای‏رافرشته‏ای‏است‏كه‏هرروزآوازمی‏دهد: بزایید برای مرگ و بنا كنید برای ویرانی.(58)

در دهر اگر كسی مخلد بودی
شك نیست كه حضرت محمد بودی
هر شخص كه زاد، عاقبت‏خواهد مرد
ور مرگ نبودی به جهان بد بودی

جمع بندی :

بدین‏سان، اگر آن حضرت‏علیه السلام شیفته رفتن است، بدان روست كه شهادت را الحاق به عالم حق و پیوستن به آل حق می‏داند; همان نیك مردانی كه شتابان در حركتند و درمسیر زندگی‏جاوید، طعم گوارای كرامت الهی را دریافته‏اند: «و لوددت ان الله فرق بینی و بینكم، والحقنی بمن هو احق بی منكم. قوم والله میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریك للبغی، مضوا قدما علی الطریقته، و اوجفوا علی المحجة، فظفروا بالعقبی الدائمة، والكرامة الباردة‏» ؛ (59) به خدا سوگند، دوست داشتم كه خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به كسی كه نسبت‏به من سزاوارتر است ملحق نماید. به خدا سوگند، آنان مردمی بودند نیك‏اندیش، ترجیح‏دهنده بردباری، گویندگان حق و ترك‏كنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشتند و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و كرامت گوارا، پیروز شدند.

نزد چنین كسانی «شهادت‏» ، لقای آستان رب اعلی است، چرا كه شهید در سرای امن جایگزین خواهد شد: «والله، لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالامن بعد خوفهم‏» ؛ (60) به خدا سوگند، آن‏ها خدا را ملاقات كردند و پاداش آن‏ها را داد و پس از دوران ترس، آن‏ها را در سرای امن خود جایگزین نمود. در این منظر، اگر مجاهد فی سبیل الله، بی‏قرار و سراسیمه به سوی شهادت‏می‏شتابد، ازآن‏روست كه «شهادت‏» را دروازه ورود و سپس وصول به عالم باقی می‏داند و از این‏رو نزد او، «مرگ‏» تنها ناله‏های شیرین حال وصال است؛ یعنی:

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله‏های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این كار داشت(61)

آن‏حضرت علیه السلام عاشق شهادت است و این عشق پررنگ الهی، تمامی تلخ‏كامی‏های بی‏رنگ دنیای فانی را بر او پذیرفتنی و شیرین نموده است و به همین امید، پای در میدان می‏گذارد كه فرمود:

«والله، لولا رجائی الشهادة عند لقائی العدو لقربت ركابی ثم شخصت عنكم فلا اطلبكم ما اختلف جنوب و شمال‏» (62) ؛

به خدا سوگند، اگر امیدی به شهادت در راه خدا نداشتم، پای در ركاب كرده از میان شما می‏رفتم و شما را نمی‏طلبیدم; چندان كه باد شمال و جنوب می‏وزد.

خوشا در پای او مردن، خدایا بخت آنم ده
نشان این چنین بختی كجا یابم نشانم ده
نثاری‏خواهم، ای‏جان‏آفرین شایسته‏پایش

پرازنقدوفاومهر، یك‏گنجینه‏جانم‏ده

وحشی‏بافقی

در حقیقت، او انسانی است كه وقتی به میدان قدم می‏گذارد، لباس شهادت به تن دارد و تنها در انتظار لقای رب اعلاست: «متسربلین سرابیل الموت، احب اللقاء الیهم لقاء ربهم‏» ؛ كسانی كه لباس شهادت به تن دارند ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.

حضرت علی علیه السلام

برای چنین فردی كه به جذبه دوست‏داشتنی محبوب و معشوق مبتلاست، مرگ نیز طعم شیرین آتش بلای كوی رندی و وفاداری است; شیرینی وصال رب و قرب عشق‏بازی:

در طریق عشق‏بازی، امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمی
اهل‏كام ونازرادركوی رندی راه نیست
ره‏روی بایدجهان‏سوزی، نه خامی بی‏غمی
آدمی در عالم خاكی نمی‏آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی. (64)

بر این بنیان، شهید برتر از ابرار و شهادت نیز مافوق هر بر است: «فوق كل بر بر، حتی یقتل الرجل فی سبیل الله‏» و رمز این برتری آن است كه در مقام نخست، «شهید» خویشتن خویش را ارتقا داده، بالا می‏برد; یعنی‏گویا كه پیامبر فرموده باشند: «الشهید ینظر الی وجه الله‏» .

او در منظر نظر «رب اعلی‏» قرار دارد و به همین دلیل نیز صاحب خبر عالی می‏گردد; چرا كه نظر خود را با عالم الوهیت و حقیقت پیوند زده است:

ای بی‏خبر، بكوش كه صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی كی راهبر شوی؟
درمكتب حقایق، پیش‏ادیب عشق
هان‏ای پسر، بكوش‏كه روزی پدر شوی (65)

او راهبراست، چون‏صاحب‏خبرحقیقی است، و صاحب خبر است، از آن‏جا كه صاحب‏نظر است، و صاحب نظرشده، چرا كه خود را در منظر نظر رب قرار می‏دهد.

پس شهید، صاحب نظر است، اما صاحب نظری كه در منظر نظر «رب‏» جای یافته، نه در منظر نظر «عقل‏» . از این‏رو، نظر بازی است كه نظردان در كار او سخت‏حیران است و اگر بی‏خبران، مردد و حیرانند به دلیل آن است كه صاحب نظر حقیقی نیستند و در نتیجه، به جای راه‏بری، پسرانی راه‏روی مطلق پدران خویشند; پسرانی كه صرفا دل به نظر عقل خودبسته‏اند. وازبی‏خبری‏تا صاحب‏نظری، راه درازی در پیش است; راهی كه در نهایت، به وصل خورشید حق می‏انجامد و در آن‏جا، عاقلان، حیران و عاشقان، صاحب‏خبر و لذت حقیقی وصل و قربند:

در نظر بازی ما بی‏خبران حیرانند
من چنینم كه نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند كه در این دایره سرگردانند
. . . وصل خورشید به شب پره اعما نرسد
كه در آن آینه صاحب نظران حیرانند. . . (66)

درواقع، شهیداز خوددست می‏شوید و به نورحق می‏آراید. پس‏به‏كیمیای‏عشق، زر می‏شود و آن‏گاه از آفتاب فلك، نورانی‏تر و درخشان‏تر و سپس در منظر نظر رب اعلاست تا به مقام صاحب نظری بار یابد:

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا كیمیای عشق بیابی و زر شوی
. . . گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله، كز آفتاب فلك خوب‏تر شوی
. . از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی‏پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شكی نماند كه صاحب نظر شوی. . . (67)

شهادت بهترین مرگ‏هاست چون سفرالی‏الله است .

در این صورت، چنانچه نظرش به وجه الهی است، صاحب نظر می‏گردد و البته صاحب خبر؛ چرا كه «خبر» ، قرب به خداست و جز آن، خبری در عالم هستی، هستی نیافته و حقیقت ندارد. بنابراین، سراسر وجود این چنین مخبری، همه مملو از عشق و مستی است; چه این‏كه:

جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من.

مثنوی

و از آن‏جا كه دیگر نفس و هستی خود را نمی‏بیند، به رهایی و آزادی دست‏یافته وسپس رستگاری حقیقی در انتظار اوست.

ای‏دل مباش‏یك دم، خالی ز عشق و مستی
وانگه برو كه رستی، از نیستی و هستی
. . . تافضل وعقل‏بینی، بی‏معرفت‏نشینی
یك‏نكته‏ات‏بگویم، خودرامبین‏ورستی (68)

او اهل ارتقا، تعالی و تكامل به عالم بالاست; یعنی مرد راه است; انسانی كه با پای استوار اراده، قدم در راه عشق می‏گذارد. از آن سو، راه نیز مسیر حركت‏به سوی رهایی را به او می‏نمایاند:

گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
توپای به راه درنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت كه چون باید رفت.

عطارنیشابوری

بدین‏سان، مسیر او مسیر تكامل مطلوب است و از همین‏رو، پیوسته در حال طلب و صیقل اراده و بدین‏دلیل، دست از طلب برندارد تا به كام‏یابی مطلق نایل آید; یعنی نمایش رخ محبوب:

دست از طلب ندارم تا كام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآید
بنمای رخ كه خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب كه فریاد از مرد و زن برآید
جان برلب‏است وحسرت‏دردل كه از لبانش
نگرفته هیچ كامی جان از بدن برآید (69)

كسانی كه لباس شهادت به تن دارند ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.

اما در مقام دیگر، شهید نه تنها بالا می‏رود كه بالا نیز می‏برد؛ اگر او اهل هدایت الهی است، پس برای اهل زمین نیز مهتدی است كه فرمود: «من یهد الله فهو المهتدی‏» (اعراف: 177)

                                              قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای

ما را نگذارد كه درآییم زپای (70)

او لاله‏ای است كه با شهادت، در زمین انسانیت می‏شكفد و لذا، یاد و نام او نیز همواره در منظر وجه بشریت قرار می‏گیرد; یعنی اگر در منظر نظر «رب اعلی‏» باقی است و الله سبحانه باقی و ماندگار، پس ذكر او نیز در منظر نظر تاریخ، همواره موجود یادكردنی خواهد بود:

در هر دشتی كه لاله‏زاری بوده است

از سرخی خون شهریاری بوده است

هر برگ بنفشه كز زمین می‏روید

خالی است كه بر رخ نگاری بوده است (71)

بنابراین، لاله‏ها در گلستان زمین برای انسان و انسانیت، حجت الهی‏اند و نشان خبری از یك صاحب نظر؛خبری واقعی كه به داغ سیاه آغشته و به خون سرخ افراشته است.

پس اگر لاله‏ها سیاه پوشند، «ما آن شقایقیم كه با داغ زاده‏ایم. » و اگر سرخ پوش، «این داغ بین كه بر دل خونین نهاده‏ایم‏» . (72) لاله‏ها، نبی امت‏اند و از همین‏رو، گل سرخ، عرق لطف مصطفی است. » (73) و شهید، در جای نبی می‏نشیند كه فرمود:

« و من یطع الله و الرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئك رفیقا. »(74) (نساء: 69)

چنانچه خبر، تنهاپرده‏برداری از حقیقت هستی است; یعنی قرب به خدا و عشق الهی. و اگر مخبران چنین خبری توحیدی

فقط پیامبران خدایند و به همین دلیل، انبیاعلیهم السلام امت‏بشری‏اند، شهدا نیز خبر از مخبران اولی آورده‏اند. پس او هم چون نبی، دستی و سری به عالم بالا دارد و لذا:

روزی است از آن پس كه در آن روز نیابند
خلق از حكم عدل نه ملجا و نه منجا
آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا. (75)

پیام شهدا همان پیام انبیاعلیهم السلام است: عشق و عاشقی، تمنا و تولا; به راه بودن و همواره در راه بودن; چه این‏كه شهید، دل خوش به تمنای وصال دوست، در ره عشق، خود را به سیل بلا می‏سپرد تا نزد رخ زیبای سمن‏سای، درد و هجران مرگ را به خوشی بیابد و آن‏گاه هر خطری را به عشق عشوه شیرین تولای دوست، به جان بیاساید البته همچنان در راه باشد و در سیر طلب، هر آن، شر خطر بلا را به شیرینی و خوشی لذت وصال یار بیازماید. . . و دعای آخر این‏كه:

چشم دل باز كن و

در گلستان شهادت،

لاله سرخ علوی بین

كه او ریشه در ساقی كوثر دارد.

مردی ز كننده در خیبر پرس

اسرار كرم ز خواجه قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ

سرچشمه آن ز ساقی كوثر پرس. (77)

« از خدا، درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و هم‏نشینی با پیامبران را درخواست می‏كنیم. » (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 23، ص 68 )

پی نوشت :

28- نهج‏البلاغه، حكمت 357، ص 714

29- 30- 31- 32- 33- ر. ك. به: همان، خطبه 64، ص 112. نیز در خطبه 204، ص 426 آمده است: آماده حركت‏شوید - خدا شما را بیامرزد - ندای كوچیدن در میان شما داده شده است. / حكمت 187، ص 668 / خطبه 64، ص 112 / خطبه 188، ص‏370/ خطبه‏64، ص‏112/حكمت‏396، ص 724

34- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 403

35- از سخنان آن حضرت‏علیه السلام در آستانه نبرد صفین‏است. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه‏55، ص‏106. )

36- با هر انسانی دو فرشته است كه او را حفظ می‏كنند و چون تقدیر الهی فرا رسد، تنهایش می‏گذارند. همانا عمر انسان، سپری نگه‏دارنده است. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، حكمت‏201، ص 670)

37- در یكی از روزهای جنگ صفین، امام سوار بر اسب در میدان رجز می‏خواندند و شمشیر به گردن آویخته بودند. یكی از یاران گفت: یا امیرالمؤمنین، خود را حفظ كن، نكند شما را غافلگیر كنند. در پاسخ او این جمله را فرمودند. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، حكمت 306، ص 702)

38- امام علی‏علیه السلام این سخنان را در آخرین روزهای عمر عزیزشان ایراد نمودند، هنگامی كه آن حضرت را از كشته شدن ناگهانی بیم دادند و اصحاب خبرازقصدابن ملجم نسبت‏به او دادند. ( ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 62، ص 110) مرگ به تنهایی نگهبان خوبی است.

39- بهاءالدین خرمشاهی، (در ترجمه كفی بالاجل حارسا) ، روزنامه همشهری، ش 2255، (9 آبان 1379)

40- قاضی كمال الدین میرحسین بن معین‏الدین میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‏علیه السلام، تهران، میراث مكتوب، 1379، ص 310

41- 42- نهج‏البلاغه، حكمت 29، ص 628 / خطبه، ص 149، ص 272; این عبارات را حضرت‏علیه السلام پس از ضربت‏خوردن و پیش از شهادت بیان نمودند.

43- شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای كمیل‏»

44- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 90

45- 46- 47- نهج‏البلاغه، خطبه 38، ص‏90 / نامه 31، ص 530 / حكمت 203، ص 672

48- قرآن‏مجیدباترجمه‏منظوم، ص‏344;وی‏درص‏501، ذیل‏آیه 24 سوره‏جاثیه‏كه فرمود: «وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» نیز آورده است:

بگفتند كفار هرگز حیات

نباشد جز این زندگی و ممات

كسی نیست ما را بمیراند او

قیامت نخواهد بود روبه‏رو

49 - 50- 51- 52- نهج‏البلاغه، نامه 31، ص 526 و نیز ر. ك. به: خطبه 109، ص 206

53- مكتبی شیرازی، كلمات علیه غرا، تهران، آینه میراث، 1378، ص 44 و 45

54- 55- 56- نهج‏البلاغه، خطبه‏190، ص 372 / همان / حكمت 132، ص 656

57- شرح‏دیوان منسوب به علی بن ابی‏طالب‏علیه السلام، ص 311

58- نهج‏البلاغه، خطبه 116، ص 226

59- همان، خطبه 181، ص 350; در ادامه آمده است: كجایند برادران من كه به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تیهان؟ كجاست ذوالشهادتین؟ و. . .

60- دیوان حافظ، ص 54

61- نهج‏البلاغه، خطبه 119، ص 228

62- بخش پایانی نامه آن حضرت‏علیه السلام به معاویه (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، نامه 28، ص 516)

64- دیوان حافظ، ص 303

65- 66- 67- دیوان‏حافظ، ص‏315/ص‏126/ص‏315

68- دیوان حافظ، ص 279

69- 70- دیوان حافظ، ص 152 / ص 371

71- علی‏رضا ذكاوتی قراگزلو، عمر خیام، تهران، طرح نو، 1379، ص 217

72- ما بی‏غمان مست دل از دست داده‏ایم

همه از عشق و هم نفس جام باده‏ایم

. . . ای گل، تو دوش داغ صبوحی كشیده‏ای

ما آن شقایقیم كه با داغ زاده‏ایم

. . . چون لاله می مبین و قدح در میان كار

این داغ بین كه بر دل خونین نهاده‏ایم

(دیوان حافظ، ص 235)

73- اشاره به روایت پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله كه فرمودند: «. . . فمن اراد ان یشم رائحتی فلیشم الورد. »

74- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 89، در ذیل این آیه كریمه آورده است:

كسی كز كلام خدا و رسول

اطاعت نماید به میل و قبول

به همراه آنان كه یكتا خدا

بر آن‏ها بكردست لطفی عطا

به همراه پیغمبران طریق

شهیدان و افراد پاك و صدیق

به همراه افراد شایسته كار

بگردند محشور روز شمار

یقین دان كه این نیك‏مردان راد

نكو هم‏رهانند زاهل وداد.

75- ناصر خسرو، ر. ك. به: محمود درگاهی، سرود بیداری، تهران، امیركبیر، 1378، ص 42

76- 77- دیوان حافظ، ص 187 / ص 367


منابع :

فصلنامه معرفت (نویسنده: سیدحسین حسینی)

mailto:info@navideshahed.com