دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سامى

قومى است منسوب به سام بن نوح ، نژادسامى عبارت از آشورى وعربى وآكدى "بابلى قديم" عبرى ، سريانى ، آرامى وكنعانى قديموغيره است ، ومراد از زبان سامى زبان اقوام نامبرده است

سان

طرز وروش هيئت مثل ومانند عرضلشكر

سان ديدن : سپاه را از نظر گذراندن

نقل است كه روزى پيغمبر اكرم "ص" به قصد سانديدن اسبان به اتفاق اصحاب از شهر مدينه بيرون شد در راه عبورشان به قبر ابو احيحهافتاد ، ابوبكر گفت خدا لعنت كند صاحب اين قبر را كه به خدا سوگند وى مانع پيشرفتدين بود وپيغمبر را تكذيب مينمود خالد پسر ابو احيحه كه حاضر بود گفت : لعنت خدابر پدر "ظ" ابوقحافه باد كه نه مهمان نواز بود ونه با دشمن ميجنگيد ، لعنت خدا برآنكه مرگش بر قبيله آسانتر بود پيغمبر "ص" چون شنيد مهار مركب خود را به گردنمركب انداخت وفرمود : شما هرگاه خواستيد مشركين را لعن كنيد به طور عموم لعن كنيد، نام كسى را مبريد كه موجب رنجش بازماندگانش شود

آنگاه پيغمبر "ص" بايستاد واسبان را بر حضرتعرضه كردند ، اسبى را عبور دادند عيينة بن حصن به بيان اوصاف آن اسب پرداخت ،پيغمبر فرمود : تو ساكت باش كه ما خود به اوصاف اسب آگاه‏تريم عيينه گفت : ولىمن به تاريخ حالات اسب‏سواران آگاه‏ترم حضرت از گفته او چنان به خشم آمد كه خوندر چهره‏اش نمايان گشت وفرمود : تو چه نوع مردانى را صاحب امتياز دانى ؟ عيينه گفت: مردانى بودند در نجد كه شمشيرها را حمايل ساخته نيزه‏ها به پهلوى اسب آويخته همىميزدند وبه سوى دشمن به پيش ميرفتند پيغمبر فرمود : دروغ گفتى كه امتياز بامردان يمنى است چه ايمان يمنى ودانش يمنى است واگر هجرت نبود من خود مردى يمانىبودم "بحار:136/22

سانسكريت

زبان علمى قديم و مقدس هندوان ،كه با زبان اوستا خويشاوندى نزديك دارد

ساوه

از بلاد معروف ايران ومردم آن مسلمانوشيعى مذهبند

از امام صادق "ع" آمده كه رى وقزوين وساوهملعون وشومند "بحار:229/60"

رواياتى كه در باره بلاد آمده مربوط به زمانصدور روايت ميباشد

ساهِر

بيدار مقابل نائم

ساهِرَة

زمين يا روى زمين زمين بيابان فانماهى زجرة واحدة × فاذا هم بالساهرة : جز يك صداى مهيب "هنگام قيام قيامت" نشنوند وبدان صدا ناگاه همه خود را به سرزمين قيامت مى‏بينند "نازعات:
14 13"

ساهرة را روى زمين معنى كرده‏اند ودر مجمعآمده كه عرب زمين بيابان را ساهرة گويد ، يعنى محل بيدارى كه از خوف در آن بيدارميماندند

به قولى ارض قيامت ساهرة ناميده شده كه آنموقف جزا است ومردم در آن پيوسته بيدارند وخواب ندارند "مجمع البيان"

ساهرة

زمينى كه حق تعالى در روز قيامت آنرا مجددا پيدا سازد "منتهى الارب"

ساهى

غافل وفراموشكار ج : ساهون فويلللمصلين × الذين هم عن صلاتهم ساهون ؛ واى بر نمازگزاران كه به نماز خود اهتمامنمى‏ورزند "ماعون:5"

سايبة

شترى كه صاحبش آن را رها ساخته باشد در زمان جاهليت چنين معمول بود كه كسى نذر ميكرد اگر از سفر بازگشتم يا از فلانبيمارى شفا يافتم شترم سائبه باشد آنگاه شتر را رها مينمود وبهره‏گيرى از آن رابر خود حرام ميدانست

در مورد غلام نيز سائبه معمول بوده كه درحديث آمده غلام سائبه غلامى است كه صاحبش آن را آزاد كند وبه وى بگويد : به هر كجاكه خواهى برو كه نه از ارث تو چيزى ميخواهم ونه جرايم ترا به عهده ميگيرم ، و دوگواه نيز بر آن بگيرد "مجمع البحرين"

سايه

تاريكى كه حاصل شوداز وقوع جسم كثيفى در جلو نور مرادف پرتو وترجمه ظلّ عربى فى‏ء در عربى خصوصسايه بعد از زوال آفتاب است وظلّ اعم از آنست كه هر چه تابشگاه كنونى آفتاب نباشدظلّ گويند ، چنان كه گويند ظلّ الليل، ظلّ الجنة "مفردات راغب"

قرآن كريم : آنان را كه ايمان آوردند وشايستهعمل كردند بزودى به باغهائى اسكانشان دهيم كه جويبارها آنها را آبيارى كنند ، آنهادر آن باغها جاويدان بوند ، آنان را همسرانى پاك وپاكيزه باشد ودر سايه آسايش خويشدرآوريمشان "نساء:57" خداوند براى آسايش شما از گرما سايه‏بانها از آنچه آفريدهقرار داد "نحل:81"

مجازا حمايت وپناه را گويند ، بدين مناسبت كهسايه ، آزرده از حرارت آفتاب را حمايت ميكند

امام صادق "ع" : خانه وكنيز فرمانبر را نشايدكه در بدهى كسى فروخت ، چه هر مسلمان به سايه‏بانى كه در آن سكنى گزيند وخدمتكارىكه وى را خدمت كند نيازمند است "بحار:155/103"

اميرالمؤمنين "ع" - در مقام وعظ - : چراهمانگونه كه به ديگران رحم ميكنى به خودت رحم نميكنى ؟! تو كه هرگاه كسى را در دلآفتاب سوزان بيابى بر او "رحم ميآورى وبر وى" سايه ميافكنى ، وهرگاه بيمارى راببينى كه سخت ناتوان گشته ، ترحماً بر او گريه ميكنى ، پس چرا در مورد درد خويش بىتفاوتى وآن را درمان نميكنى ، وچرا بر مصائب خويش نميگريى؟! "نهج : خطبه 223"

از آن حضرت روايت است : سايه خداوند در آخرتبر سر كسى است كه در دنيا او را اطاعت كرده باشد "غررالحكم"

از حضرت رسول "ص" حديث شده كه سه صفت است كهاگر هر سه آنها يا يكى از آنها در وجود كسى بود وى در سايه عرش پروردگار بود درروزى كه جز آن سايه‏اى نباشد : كسى كه به ديگران بدهد آنچه را كه خود از آنهاانتظار دارد ، وكسى كه پيش از انجام هر كار پا از پا تكان ندهد تا بداند آن كارمورد رضاى خدا هست يا نه وگرنه دست به آن كار نزند ، وكسيكه زبان به عيبى از عيوببرادران دينى خود نگشايد تا اينكه نخست آن عيب را از خويش بزدايد؛ چه اگر وى يكعيب از خود زدود به عيب ديگر خويش آگاه ميگردد وبه زدودن آن ميپردازد ودگر فراغتنيابد كه به فكر عيوب ديگران افتد "بحار:289/69"

سايه‏بان

آفتاب گير به عربى ظُلّة

قرآن كريم : به ياد آورند يهودان آنگاه كهكوه را همچون سايه‏بان بر سر نياكانشان بداشتيم "اعراف:171"

سَبّ

دشنام ناسزا ناسزاگوئى ولاتسبّوا الّذين يدعون من دون اللَّه فيسبّوا اللَّه عدوا بغير علم ؛ مشركان رادشنام مگوئيد كه آنان ستمگرانه وجاهلانه خداى را دشنام گويند "انعام:108"

عمر طيالسى گويد : از امام صادق "ع" معنى اينآيه پرسيدم : فرمود : اى عمر تاكنون شنيده‏اى كه كسى خدا را دشنام گويد ؟! گفتم : پسمعنى آيه چيست ؟ فرمود : كسى كه دوست خدا را دشنام گويد در حقيقت خدا را دشنامگفته است "بحار:239/27"

در حديث ديگر فرمود : مبادا دشمنان خدا را سبكنيد چنانكه آنها بشنوند ، زيرا آنها نيز متقابلاً ندانسته وجاهلانه خدا را سبنمايند ، وبدانيد كه سب خدا اين نيست كه مستقيما خدا را دشنام گويند بلكه سباولياى خدا سب خدا ميباشد وچه كسى ستمكارتر از آنكس كه باعث شود خدا ودوستان خدارا سب كنند ؟! پس زنهار زنهار گِرد چنين اعمالى مگرديد وهر كار بدست خدا ميباشد "216/78"

رسول اكرم "ص" : هر كه پيغمبرى از پيغمبرانرا سب كند او را بكشيد ، وهر كه وصيى "از اوصياء انبياء" را سب كند چنان باشد كهپيغمبرى را سب كرده باشد "بحار:221/79"

اميرالمؤمنين "ع" هنگامى كه شنيد گروهى ازاصحابش در روزهاى جنگ صفين ، مردم شام را سبّ ميكنند به آنها خطاب نمود وفرمود : انىلاكره لكم ان تكونوا سبّابين ، ولكنكم لو وصفتم اعمالهم : من دوست ندارم كهشما دشنام ده وناسزاگوى باشيد ، آرى اگر كردارهاى ناپسند آنها وشيوه ناستوده آنهارا بيان ميداشتيد "وآنها را به ياد عيبهاشان ميآورديد" وبه جاى اين كه آنها را سبكنيد ميگفتيد : خداوندا خونهاى ما وآنها را از ريختن حفظ بفرما وميان ما وآنهاسازوارى ده وآنها را از گمراهيشان برهان ؛ تا - به بركت اين گفتار شما - آن كه بهحق آشنا نيست به حق بازگردد ، وآن كه شيفته دشمنى وگمراهى است از آن باز ايستد "نهج: كلام 197"

رسول خدا "ص" : انّ من اكبر الكبائر ان يسبّالرجل والديه قيل : وكيف يسبّ والديه ؟! قال : يسب الرَجُلَ فيسبّ اباه وامّه : همانا در ميان گناهان كبيره از همه بزرگتر آن كه كسى پدر و مادر خود را دشنامگويد عرض شد : چگونه آدمى پدر و مادرش را دشنام گويد ؟! فرمود : يكى را دشنامگويد و او پدر و مادر وى را دشنام بگويد "بحار:45/74"

الشيخ ورّام فى تنبيه الخاطر عن رسول‏اللَّه "ص"انّه مرّ بقومٍ فيهم رجلٌ يرفع حجراً يقال له حجر الاشدّاء وهم يعجبون منه ، فقال : ما هذا ؟ قالوا : رجل يرفع حجرا فقال : الا اخبركم بما هو اشدّ منه ؟ رجلٌسبّه رجل فحلم عنه ، فغلب نفسه و غلب شيطانه و غلب صاحبه : پيغمبر "ص" از جائى مى‏گذشت، جمعى را ديد كه پيرامون مردى گرد آمده كار او را نظاره مى‏كنند ، سبب پرسيد ،گفتند : پهلوانى است كه سنگى بس گران را از زمين بلند مى‏كند فرمود : مى‏خواهيدشما را به قهرمان‏تر از او خبر دهم ؟ وى كسى است كه يكى او را دشنام دهد و او برآن كس حلم ورزد ، چنين كسى هم بر نفسش و هم بر شيطانش و هم بر آن دشنام دهندهپيروز شده است "مستدرك:289/11"

سَبّ على بن ابى طالب :

عنوانى بس ننگين درتاريخ ، كه زبان از گفتار وقلم از نوشتار آن شرمگين است ؛ اين بزرگ جنايت از معروف‏ترينجنايت پيشه ، يعنى معاوية بن ابى سفيان صورت گرفت واين لكه ننگ توسط وى در دامانتاريخ به ثبت رسيد

در سال 40 ه ق كه به عللى سياسى ميان امامحسن مجتبى "ع" ومعاويه - طىّ شرائطى - صلح برگزار گرديد ومطابق آن صلحنامه مقرر شدزمامدارى مسلمين را معاويه متصدى گردد، وى - كه از شهرت فضيلت على "ع" در ميانمسلمانان احساس خطر ميكرد واين امر را زمينه مساعدى براى بازگشت قدرت به نسلودودمان آن حضرت ميديد - بر اين شد كه به منظور تثبيت حكومت خويش وبا بهره‏بردارىاز ضعف فرهنگ توده مردم ، موقعيت على "ع" ومحبوبيت آن حضرت را از دلهاى مردمبزدايد وخاندان بدنام اميه را - به وسيله زر وزور ووعده ووعيد وجعل اكاذيب - درميان مردم خاندانى مقدس وخوش نام جلوه دهد

لذا به عامّة بلاد اسلامى بخشنامه كرد كهخطبا بر منابر وائمه جمعه وجماعت در مجامع ، على بن ابى طالب را سبّ ولعن نمودهبيزارى خويش را از او اعلام دارند

اين تراژدى عظيم كه ضربتى بزرگ بر پيكر اسلامبود ، قبلا به زبان پيغمبر اسلام وبه زبان خود اميرالمؤمنين "ع" پيشگوئى شده بود

ابن عباس از حضرت رسول "ص" روايت كرده كهفرمود : هر آن كس على را مورد سبّ وشتم قرار دهد مرا سبّ نموده ، وهر كه مرا سبّكند خدا را سبّ نموده ، وآن كس كه خدا را سبّ نمايد به دوزخ رَوَد ، و او را عذابىبزرگ در پى خواهد بود "بحار:227/27"

چنان كه اميرالمؤمنين "ع" فرمود : اما انّهسيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم : بدانيد كه پس از من مردى با گلوى گشادهوشكمى بزرگ بر شما مسلط گردد كه هر چه بيابد بخورد ودر پى آن بُوَد كه هر چه نداردبه دست آورد ، او را بكشيد ، ولى هرگز او را نخواهيد كشت ، آگاه باشيد ! به زودىوى شما را به بيزارى وبدگوئى به من وادار سازد ، بدگوئى را - هنگام اجبار دشمن - بهشما اجازه ميدهم ، كه اين ، بر درجات ورفعت مقام من ميافزايد و - به علاوه - شمارا از آسيب دشمن نجات ميدهد ؛ اما بيزارى وبرائت ، هرگز از من بيزارى مجوئيد، كهمن بر فطرت توحيد تولد يافته ودر ايمان وهجرت از همه پيشگام‏تر بوده‏ام "نهج : خطبه57"

ابو عثمان جاحظ گويد : معاويه در پايان خطبهجمعه خود ميگفت : اللهم انّ ابا تراب الحَدَ فى دينك ، وصدّ عن سبيلك ، فالعنهلعنا وبيلا ، وعذّبه عذابا اليما وكتب بذلك، الى الآفاق ، فكانت هذه الكلماتيُشارُ بها على المنابر الى خلافة عمر بن عبدالعزيز "شرح نهج البلاغة لابن ابىالحديد : 56/4"

شمر بن عطيّة گويد : پدرم ، على "ع" را سبّمى‏نمود ، شبى مردى را در خواب ديد كه به وى گفت : توئى كه على را سبّ ميكنى؟! وىآنچنان وحشت زده از خواب برخاست كه گلويش گرفته بود ودر جامه خويش پليدى كرده بود، اين واقعه سه بار در سه شب اتفاق افتاد "بحار:314/39"

نقل است كه ابن عباس در اين باره با معاويهسخن گفت ، وى پاسخ داد : هرگز من از اين كار دست برندارم كه اين يك وظيفه دينىميباشد ، مگر على نبود كه به پيغمبر خيانت نمود وابوبكر وعمر را ناسزا گفت وعثمانرا تنها گذاشت تا به قتل رسيد ؟! ابن عباس گفت : تو دستور ميدهى على را بر منبرلعن كنند در صورتى كه همين منبرها با شمشير على برپا شد ! معاويه گفت : من از اينكار دست برندارم تا پيران بر اين سنت بميرند وكودكان پير شوند

اين روش در حكومت اموى برقرار بود تا گاهى كهعمر بن عبدالعزيز بر سر كار آمد و او در خطبه خويش به جاى سب على كه در آن زمانرايج بود آيه ان اللَّه يامر بالعدل والاحسان را سنت كرد

روزى ابن عباس در اواخر عمر كه نابينا هم شدهبود از كنار يكى از مجالس قريش كه به على ناسزا ميگفتند ميگذشت ، عصا كش خود راگفت : اينها چه ميگويند ؟ گفت: على را دشنام ميدهند گفت : مرا به نزديك آنها ببر چون به آنان نزديك شد بايستاد وگفت : كداميك شما بود كه خدا را سب مى‏كرد ؟گفتند : سبحان اللَّه ! هر كه خداى را سب كند مشرك است گفت : كداميكتان بود كهپيغمبر را سب ميكرد ؟ گفتند چنين چيزى نبوده ، هر كه پيغمبر را سب كند كافر است ! گفت: كداميك از شما على را سب كرد ؟ گفتند : آرى چنين چيزى بوده است ابن عباس گفت :خدا را گواه ميگيرم ودر حضور خدا شهادت ميدهم كه از پيغمبراكرم"ص" شنيدم فرمود : هركه على را سب كند مرا سب كرده وهر كه مرا سب نمايد خدا را سب نموده است اين بگفتوبه راه خود ادامه داد

حسين بن على بن الحسين "ع" گويد : ابراهيم بنهشام مخزومى والى مدينه بود ، وى هر روز جمعه ما را كنار منبر پيغمبر"ص" جمع ميكردوخود به اميرالمؤمنين "ع" ناسزا ميگفت ، روزى وارد مجلس شدم ديدم مسجد مالامالجمعيّت است ، من كنار منبر نشستم خوابم برد ، در عالم خواب ديدم قبر مبارك شكافتهشد ومردى سفيد پوست از قبر برون آمد وبه من گفت : مگر از سخنان اين مرد ناراحتنيستى ؟! گفتم : بلى به خدا سوگند گفت : چشم بگشا وببين خدا با وى چه ميكند ؟ ازهول ووحشت چشم خود بگشودم ناگهان ديدم در حالى كه مشغول سب على بود از فراز منبرپرتاب شد وبه زمين افتاد ودر حال بمُرد

هشام كلبى از پدرش نقل ميكند كه قبيله بنىاود "در عراق" را رسم بر اين بود كه فرزندان وخانواده‏هاى خود را سب على"ع" تعليمميدادند ، تا اينكه روزى يكى از آنها كه مورد خشم حجاج قرار گرفته وحجاج با خشونتبا او سخن ميگفت وى در پاسخ حجاج گفت : اى اميرالمؤمنين با من چنين مگو كه هرامتياز كه در دو قبيله قريش وثقيف هست در ما نيز هست حجاج گفت : شما چه فضيلتىداريد ؟ وى گفت : هرگز در مجالس ما بدى از عثمان گفته نميشود حجاج گفت : آرى اينيك فضيلت وى گفت : تاكنون يك تن از قبيله ما عليه حكومت قيام نكرده حجاج گفت :اين هم يك فضيلت آن مرد گفت : در ميان افراد قبيله ما كسى كه در جنگهاى على شركتنموده وبا او همكارى كرده باشد نبوده جز يك نفر كه او هم از چشم ما ساقط وموردنفرت ما ميباشد حجاج گفت : اين نيز يك فضيلت وى گفت : هرگاه يكى از ما بخواهدبا زنى ازدواج كند از نخست در باره‏اش تحقيق ميكند آيا ابوتراب را دوست ميدارد يا ذكرخيرى از او ميكند ؟! اگر چنين باشد با وى ازدواج نكند حجاج گفت: اين هم يك فضيلت وى گفت : در ميان قبيله ما پسرى كه على يا حسن يا حسين نام داشته باشد ودخترى كهبه فاطمه موسوم باشد وجود ندارد حجاج گفت : اين هم يك فضيلت آن مرد گفت : زنىاز قبيله ما هنگامى كه حسين "ع" وارد عراق شد نذر كرد كه اگر كشته شود ده شتر درراه خدا نحر كند وچون شنيد وى به قتل رسيده به نذر خود وفا كرد حجاج گفت : اينهم يك فضيلت وى گفت : يكى از ما را به سب على خواندند وى گفت : من حسن وحسين رانيز بر او ميافزايم حجاج گفت : اين هم يك فضيلت آن مرد گفت : اميرالمؤمنينعبدالملك در باره ما گفته : شما پس از انصار ، انصار ميباشيد حجاج گفت : اين هميك فضيلت وى گفت : در كوفه هيچ قبيله‏اى به ملاحت وزيبائى ما نباشد حجاج بهگفته او بخنديد ورهايش ساخت

صالح بن كيسان گويد : عامر بن عبداللَّه بنزبير كه يكى از خردمندان قريش بود روزى فرزندش را ديد كه على "ع" را ناسزا ميگويد به وى گفت : اى فرزندم به على جسارت مكن زيرا هر ساختمان را كه دين بنا نهاد دنيانتوانست آنرا ويران سازد ولى هر ساختمان را كه دنيا بنا كرد دين آنرا ويران نمود اى فرزندم ! بنى اميّه سب على را در مجالس خويش رايج ساختند وعلى را بر منابر لعنمينمودند ولى آنها با اين كارشان گوئى بازوى او را گرفته به آسمان بردند ، وازسوئى پدران واجداد ونياكان خود را با زر و زور تجليل ومدح نمودند كه ستايش بنىاميّه سخن رايج روز شد وبه عكس هر چه بيشتر در مدح وستايش آنان ميكوشيدند گوئى ازچيزى گنده‏تر از لاشه مردار سرپوش برميداشتند پس اى فرزندم دست از اين كار بردار

منهال گويد : روزى به خدمت امام سجاد"ع" رفتم، گفتم : السّلام عليكم ، كيف اصبحتم رحمكم اللَّه "چگونه صبح كرديد ودر چهحاليد" ؟ فرمود : تو مى‏پندارى كه از پيروان مائى ونميدانى ما در چه حاليم ؟ مناكنون در ميان قوم وتبارم بسان بنى اسرائيل در حكومت فرعون بسر ميبرم كه مردان راسر بُرند وزنان را زنده بدارند ! بهترين خلق خدا پس از پيامبر را بر منابر لعنكنند وبه كسى كه آن حضرت را ناسزا گويد جايزه دهند ، ودر حالى كه دوستان ما به جرمدوستى با ما حقّشان پايمال گردد ؟! "بحار:323 311/39 و 167/46"

مغيرة بن شعبة كه آن روز از طرف معاويه والىكوفه بود ، حجر بن عدى را امر كرد كه در جمع مردم بايستد وعلى "ع" را لعن كند ، وىامتناع ورزيد ، مغيره او را تهديد به مرگ نمود ، حجر فرياد زد : اى مردم اميرتانمرا ميگويد كه على را لعن كنم، پس همگى وى را لعنت كنيد مردم كوفه كه مراد وى رادانستند همگى به فرياد بلند گفتند : خدا او را لعنت كند ولى آنها مغيره را قصدكردند

حجاج ملعون كه از سوى بنى مروان حاكم عراقبود نسبت به حضرت جسارت ميكرد ومردمان را به لعن حضرت امر مينمود ، روزى وى برمركب خود سوار بود ناگهان يكى از افراد رعيت به پيش آمد وگفت : اى امير ! كسانم بهمن ستم كرده نامم را على نهاده‏اند ، عنايتى كرده نامم را تغيير دهيد وبه مالى مرايارى دهيد كه مستمندم حجاج گفت : به پاداش اين درخواست نيكو ترا به فلان نامموسوم ساختم وفلان پست را در اختيارت نهادم هم اكنون ميتوانى به سر پست خود رفتهبه كار خويش مشغول شوى "شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:58/4"

سَبا "در تداول فارسى" : نام شهر بلقيس به سبأ رجوع شود

سبائية

اصحاب عبداللَّه بن سبا را گويند كهعلى "ع" را خدا خواند وحضرت او را به مدائن نفى بلد كرد

گمان بر اين برده ميشود كه وى يهودى وبه ظاهرمسلمان شده است ، او در باره يوشع بن نون وصى موسى نيز عقيده الوهيّت داشته

فرق غلاة از اين شخص صادر شده وبر اين گمانندكه حضرت على "ع" به قتل نرسيده بلكه جزء خدا شده است وصداى رعد از او است بعدها بهزمين رجعت خواهد كرد "ملل ونحل شهرستانى"

به عبداللَّه بن سبأ نيز رجوع شود

سِباب

سبّ دشنام در حديث است : سِبابالمسلم فسوق وقتاله كفر "بحار:246/74"

سَبّاب

بسيار دشنام دهنده

اميرالمؤمنين "ع" : المؤمن لا حقود ولاحسود ولا وثّاب ولا سبّاب ولا عيّاب "بحار:365/67"

الصادق "ع" : من قعد عند سبّاب لاولياءاللَّه فقد عصى اللَّه "بحار:219/74"

رسول اللَّه "ص" : سبّاب المؤمن كالمشرف علىالهلكة "بحار:160/75"

سَبّابَة

انگشت شهادت ، انگشتى كه به كنارابهام است چه هنگام سب بدان اشارت كنند

سُبات

خواب خواب سبك وخفى يا ابتداى خوابدر سر تا كه به دل رسد تعطيل شدن كار متوقف شدن كار : وهوالذى جعل لكم الليللباسا والنوم سباتا "فرقان:47" اميرالمؤمنين "ع" : نعوذ باللَّه من سبات العقل : به خدا پناه مى‏برم از به خواب رفتن عقل "نهج : خطبه 224"

سَبّاح

شناور

سَباحة

سباحت شناورى

رسول اللَّه "ص" : عَلِّمُوا اولادكمالسباحة والرماية : فرزندانتان را شناورى وتيراندازى ياد دهيد "وسائل:331/17" حقالولد على والده - اذا كان ذكرا - ان يستفره امه ويستحسن اسمه ويعلّمه كتاب اللَّهويطهره ويعلمه السباحة "وسائل:481/21"

سِباخ

جِ سبخة زمينهاى شوره‏ناك عنسماعة ، قال : سألته "ع" عن الصلاة فى السباخ ، فقال : لا بأس "وسائل:152/5"

سِباع

جِ سَبُع درندگان

ابوعبداللَّه "ع" : امّا لحوم السباعفمن الطير والدوابّ فانّا نكرهه ، واما الجلود فاركبوا عليها ولا تلبسوا شيئا منهاتصلّون فيه "وسائل:353/4" كلّ ذى ناب من السباع ومخلب من الطير حرام "وسائل:113/24"

سِباق

پيشى گرفتن سباق الخيل : دواندناسب در ميدان به سبق رجوع شود

سَبّاق

سبقت گيرنده

سَبَأ

بن يشجب بن يعرب بن قحطان ، ازسلاطين بزرگ در عهد جاهليت نخست ، گويند : نام وى عبد شمس و به قولى : عامر بودهاست ، و گمان مى‏رود وى در قرن بيستم پيش از ميلاد مى‏زيسته ؛ بر صنعاء و ديگربلاد يمن حكومت داشته و تاريخ‏نگاران وى را به شجاعت و علوّ همت ستوده‏اند

گويند وى بر اين شد كه ديگر قبايل عرب رابه سيطره خويش درآورد ، به نبرد پرداخت و به آبادانى آن ديار همت گماشت و شهر مأربرا كه سدّ معروف در كنار آن است بنا كرد ، و گويند : سبأ نخستين كسى است كه درجاهليت خطبه ايراد نمود و در جمع مردم به سخن‏رانى پرداخت ، و پيش از آن چنين كارىمعمول نبوده است ، و نيز گفته شده كه وى بابل را فتح كرد و از آن كشور باج مى‏گرفت از او فرزندانى به جاى ماند كه هر يك پدر قبيله‏اى از عرب گرديد ، از جمله : حميرو كهلان و صيفى و بشر و نصر و افلح و زيدان و عود و رهم و عبداللَّه و نعمان ويشجب و شدّاد و ربيعه و مالك و زيد "اعلام زركلى"

سَبَأ

يكى از شهرهاى يمن است وگويند سبالقب يشجب بن يعرب بن قحطان بن هود پيغمبر بوده

واز حضرت رسول "ص" آمده كه وى دوازده پسر عربزبان داشته وشش تن آنها در يمن وچهار نفرشان به شام سُكنى گزيدند، آن شش كه در يمنبودند سر سلسله كنده واشعرون و ازد ومذحج وانمار وحمير بوده وآن چهار كه در شامبودند پدر قبايل لخم وجذام وغسّان وعامله‏اند وسبا مقر حكومت بلقيس است

لقد كان لسبأ فى مسكنهم آية جنّتان عن يمينوشمال خداوند به منظور پند واخطار از پيامد كفران نعمت ، داستان قوم سبأ راتذكر ميدهد وميفرمايد : كشور آنان - بلاد يمن منطقه سبا - آيتى ونشانه‏اى از بركتبود ، در فراخى نعمت وكثرت ارزاق زندگى ميكردند واز چپ وراست باغهاى ميوه ومركّباتديده ميشد وگويند آنقدر فراوانى انواع فواكه بوده كه زنى سبدى به سر مينهاد ودرميان باغى ميگذشت بى آنكه به شاخه درختى دست زند سبد پر ميشد ، ومنطقه آنها كهسيزده شهر بود آنقدر خوش هوا بود كه نه گرماى تابستان ونه سرماى زمستان كسى راآزار نميداد وحشره گزنده‏اى در آنجا ديده نميشد ، بين دو كوه سدّى ساخته بودند كهدرياچه‏اى از آب باران زمستانى به پشت آن جمع ميشد وهرگاه ميخواستند به قدر نيازدريچه‏اى از آن ميگشودند وباغاتشان را آبيارى مينمودند ، خداوند سيزده پيغمبر جهتهر يك از آن شهرها فرستاد كه آنان را اندرز ميدادند وميگفتند در برابر اين همهنعمت ورفاه خداى را سپاس نهيد و از او اطاعت كنيد ولى آنها طغيان نموده از فرامينخدا سرباز زدند پس خداوند بر آنها خشم نمود وبه وسيله موشى سدشان را سوراخوديارشان ويران گشت وباغات ميوه‏شان از ميان رفت وبه جاى آن شمارى درخت گز ومغيلانواندكى درخت كنار روئيد واين در قبال كفران نعمت بود چنانكه فرمود : ذلك جزيناهمبما كفروا "اين پيامد كفران نعمت بود كه آنان را كيفر كرديم"

عمرو بن شمر گويد : از امام صادق "ع" شنيدمكه ميفرمود : من در هنگام غذا آنقدر انگشتانم را ميليسم كه بيم آن دارم مباداخدمتكارم مرا به شكم بارگى متهم سازد ولى چنين نيست "بلكه از كفران نعمت ميترسم" زيرادر گذشته گروهى بودند كه خداوند درهاى نعمت به رويشان گشوده ودر فراخى نعمت بسرميبردند وآنان اهل ثرثار "سدّ" بودند كه نانشان از مغز گندم بود ، آنها بر اثرفراوانى كفران ورزيده وبه نان كثافات كودكانشان پاك ميكردند و از آن نانهاى آلودهبه قدر كوهى انباشته شده بود ، روزى مردى صالح از جائى ميگذشت زنى را ديد كه بچهخود را به نان پاك ميكند ، به وى گفت : واى بر شما از خدا بترسيد ونعمت را از خويشمگريزانيد ! زن گفت : ما را از گرسنگى بيم ميدهى ؟! تا اين سد را داريم ما را ازگرسنگى چه باك ؟

پس خدا بر آنان خشم نمود وسدّشان را ضعيف كردوآسمان از بارش وزمين از رويش بازداشت وآنچنان تهيدست شدند كه هر چه داشتند خوردندوآخر الأمر به همان نانهاى آلوده روى آورده وبا ترازو آنها را بين خود قسمتمينمودند

از امام باقر "ع" نقل است كه شهرهاى "آباد" آنهامتصل "ونزديك" به هم بودند آنگونه كه مردم شهرى اهالى شهر ديگر را ميديدند ،رودهاى روان وثروت فراوان داشتند ، كفران نعمت كرده وروش اخلاقيشان دگرگون شد ،خداوند سيلى بنيان كن بر آنان فرستاد كه شهرها غرق ، خانه‏ها ويران واموالوثروتشان از ميان رفت وخداوند آن باغهاى پر بار را به دو باغ متشكل از درختان بىثمر چون گز ومغيلان واندكى درخت كنار تبديل نمود "مجمع البيان وبحار:144/14"

سبأ

سى وچهارمين سوره قرآن ، مكيّه است و 54آيه دارد

از امام صادق "ع" روايت شده كه هر كه اينسوره وسوره فاطر را در شبى بخواند تا بامداد در حفظ وحراست پروردگار باشد ، وهر كهاين دو را در روزى بخواند در آن روز هيچ رنجى به وى نرسد واز خير دنيا وآخرت آنقدربه وى داده شود كه هرگز به دلش خطور نميكرده وآرزوى آن را به سر نمى‏پرورده است "مجمع البيان"

سبب

رسن وهر چه بدان به ديگرى پيوسته شود "منتهىالارب" وسيله رسيدن به چيزى ج : اسباب فليمدد بسبب الى السماء ثم ليقطعفلينظر هل يذهبنّ كيده ما يغيظ "حج:15" وتقطعت بهم الاسباب "بقره:166"

در اصطلاح فلاسفه با علّت مرادف است چنانكهگويند : وجود سبب موجب وجود مسبّب است وهمين تفسير را در باره علّت ميكنند

امام صادق "ع" فرمود : ابى اللَّه ان يجرىالامور الاّ باسبابها خدا نخواسته كه كارى جز به اسبابش صورت پذيرد "بحار:90/2"

امام هادى "ع" فرمود : اسباب بايستى بهمسبّبات متّصل باشند "تا سببيّت تحقق پذيرد" "جامع السعادات:134/3"

ارث به سبب ، مانند ارث زوج وزوجه و ولاء درقبال ارث به نسب ، چون ارث ابوين و اولاد واخوة واجداد واعمام واخوال

سبب در قبال مباشر : از مباحث فقهيه در بابضمان وديات : اگر شخصى مرتكب جنايتى بر ديگرى شود وسببى هم در وقوع آن جنايت دخيلباشد ، اگر چنانچه مباشر بوجود سبب آگاه باشد ، مباشر ضامن است نه سبب ، چه مباشردر استناد فعل به وى قوى‏تر است ، واگر وى از وجود سبب بى اطلاع باشد ، سبب ضامنخواهد بود ، چنان كه اگر كسى چاهى را در غير ملك خود حفر كند وشخصى ، ديگرى را هلدهد كه در چاه بيفتد كه تلف شود يا عضوى از او صدمه ببيند ، اگر هل دهنده به وجودچاه آگاه باشد خود او ضامن است ، واگر چاه سرپوشيده باشد كه هل دهنده از آن بى خبرباشد صاحب چاه كه سبب است ضامن ميباشد

واگر دو سبب در وقوع جنايتى دخيل بودند ، آنسبب ضامن است كه در وقوع جنايت مقدم باشد ، چنان كه كسى به ناحق سنگ ليزى را بهكنار چاهى نهد ، وشخصى پايش بر آن سنگ بلغزد و به چاه بيفتد ، نهنده سنگ ضامن است، واگر كسى كاردى را در ته چاه نصب كرده باشد وشخصى به آن چاه بيفتد وآن كارد بهبدن او فرو رود وبميرد يا صدمه ببيند ، صاحب چاه ضامن است ، كه سببيّت او مقدم است واگر در همه اين صور ، كار يكى از آن دو به حق بود ، چنان كه حافر چاه ، چاه رادر ملك خود حفر كرده بود ، يا نهنده سنگ ، آن سنگ را در ملك خود نهاده بود ، ضمانبه عهده كسى است كه كارش به ناحق بوده است "لمعه دمشقيه"

سَبت "مصدر" : استراحت كردن به كارهاىمربوط به شنبه پرداختن به روز شنبه درآمدن چنان كه اصبح به معنى به صبح درآمدنباشد قطع نمودن وبريدن سر را ستردن

سَبت

دهر دوران روزگار سى سال، چنانكه در سخن ابوطالب به همسرش فاطمه بنت اسد - هنگامى كه وى مژده ولادت پيغمبر اسلامآورد - آمده : اصبر سبتاً ابشّرك بمثله : سى سال ديگر درنگ نما كه ترا به فرزندىمانند آن مژده دهم "مجمع البحرين"

/ 813