زهرا و آخرين لحظات زندگانى پيامبر - اگر نبود فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اگر نبود فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

عباسعلی مؤذنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه پس از سه روز در دهان مى گذارم.

در نبرد موته، جعفر بن ابيطالب به شهادت رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه ى وى رفت و همسر و فرزندانش را دلدارى داد و از آنجا به خانه ى فاطمه عليهاالسلام رفت. فاطمه مى گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان بگريند. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: براى خانواده ى جعفر غذايى تهيه كنيد، زيرا امروز آنها خود را فراموش كرده اند.

فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در فتح مكّه نيز حضور داشت. «امّ هانى»، خواهر على عليه السلام گويد: در روز فتح مكّه دو نفر از خويشان مشرك شوهرم را پناه دادم و هنوز آنها در خانه ام بودند كه ناگهان برادرم على عليه السلام، در حالى كه سواره و زره پوش بود، پيدا شد و به طرف آن دو تن شمشير كشيد. ميان او و ايشان ايستادم و گفتم: اگر بخواهى آن دو را بكشى، بايد مرا هم پيش از آنها بكشى! على عليه السلام بيرون رفت، در حالى كه چيزى نمانده بود آنها را بكشد. من خود را به خيمه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بطحا رساندم و آن حضرت را پيدا نكردم، ولى فاطمه را ديدم و ماجرا را برايش گفتم. ديدم فاطمه از همسر خود قاطعتر است. او با تعجّب گفت: تو هم بايد مشركان را پناه دهى؟ در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و از حضرتش براى آن دو امان طلبيدم. پيامبر به آنان امان داد، سپس به فاطمه فرمود كه براى او آب فراهم كند تا شستشو نمايد.

هنگامى كه هند، همسر ابوسفيان، و ديگر زنان مشركين براى اعلام پذيرش اسلام و بيعت به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند ، فاطمه عليهاالسلام، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و گروهى از زنان عبدالمطّلب حضور داشتند.

در ماه رمضان سال دهم هجرى، على عليه السلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى يك مأموريّت مهّم رزمى، تبليغى و به فرماندهى سيصد سواره نظام به يمن، كه در قلمرو حاكميّت پيامبر بود، اعزام شد. مأموريّت با موفقيّت كامل انجام گرفت و عدّه ى زيادى نيز به اسلام گرويدند. على عليه السلام طىّ نامه اى گزارش كار خود را از يمن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد. پيامبر در پاسخ على عليه السلام امر فرمود كه براى انجام مراسم حجّ، به موقع خود را به مكّه رسانَد، و پيك با اين پيام به سوى على عليه السلام بازگشت.

پيامبر در ماه ذيقعده ى آن سال به مردم مدينه و قبايل مجاور اعلام كرد كه قصد دارد حجّ را به جاى اورد و بدين ترتيب، عدّه ى زيادى براى سفر حجّ مهيّا شدند. آن حضرت در روز 25 ذيقعده سال دهم هجرى قمرى از مدينه حركت نمود و در ذو الحليفه احرام بست.

همه ى همسران پيامبر نيز در اين سفر همراه شدند، آنها به هودجها سوار بودند، فاطمه عليهاالسلام نيز با آنان بود و در اين سفر عبادى، مناسك حج را به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام مى داد. على عليه السلام پس از گذشت سه ماه از مأموريت، در ايّام حجّ به مكّه رسيد و در آنجا همسرش فاطمه ى زهرا عليهاالسلام را ديد. [زندگانى فاطمه، ص 66.]

پس از مراسم با شكوه حجّةالوداع، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، هنگام بازگشت به مدينه در غديرخم، در يك اجتماع صد هزار نفرى، على عليه السلام را به فرمان خداوند به امامت و جانشينى خود منصوب نمود. [الغدير، ج 1، ص 12 9.] با توجّه به حضور فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در حجّةالوداع با اطمينان مى توان گفت كه آن حضرت در مراسم باشكوه غديرخم حضور داشته است.

زهرا و آخرين لحظات زندگانى پيامبر

بيمارى رسول خدا در روزهاى آخر عمرش شدّت يافت. فاطمه عليهاالسلام در كنار بستر پيامبر، چهره ى نورانى و ملكوتى پدر را مى نگريست كه از شدّت تب عرق مى ريخت. فاطمه در حالى كه به پدر نگاه مى كرد به گريه افتاد، پيامبر نتوانست ناآرامى دخترش را تحمّل كند، در گوش او سخنى گفت كه فاطمه آرام شد و لبخند زد.

لبخند زهرا عليهاالسلام در آن حال شگفت آور بود. از او سؤال كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه رازى را به او فرمود؟ پاسخ داد: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمى كنم. پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم راز آشكار شد. فاطمه گفت: پدرم به من فرمود: تو نخستين كس از اهل بيت من هستى كه به من ملحق مى شوى، و از اين رو شاد شدم. [زندگانى فاطمه ى زهرا، ص 69.]

شاعران شيعى از گذشته تاكنون، اشعار فراوانى پيرامون شخصيّت فاطمه عليهاالسلام سروده اند و هر كدام با زبان شعر، به گونه اى شأن و شوكتِ آن بانوى والا را به درستى شناسانده اند. اينك توجّه خواننده ى عزيز اين نوشتار را به دو قطعه ى زير كه هر كدام شعرى سرشار از شور و شعور است، جلب مى كنم.

زهراى اطهر

  • اى بضعه ى رسول تو پاك و مطهّرى اى بضعه ى رسول تو پاك و مطهّرى

  • امّ الأئمّه، دخت نبى، جانِ حيدرى امّ الأئمّه، دخت نبى، جانِ حيدرى

  • نازل نموده در خُورِ شأن تو، كردگار نازل نموده در خُورِ شأن تو، كردگار

  • آيات پر فروغ سوره ى كوثر، تو كوثرى آيات پر فروغ سوره ى كوثر، تو كوثرى

  • نازم به نام پاك تو، اى خسته از ستم نازم به نام پاك تو، اى خسته از ستم

  • بر عرش حق نوشته، تو زهراى اطهرى بر عرش حق نوشته، تو زهراى اطهرى

  • سوگند بر بزرگى و عز و جلال تو سوگند بر بزرگى و عز و جلال تو

  • اى امّ اب كه نگهبانِ شرعِ انورى اى امّ اب كه نگهبانِ شرعِ انورى

  • اى قهرمانِ عرصه ى پكيار و زندگى اى قهرمانِ عرصه ى پكيار و زندگى

  • بر خيل حاميان ولايت، تو رهبرى بر خيل حاميان ولايت، تو رهبرى

  • اى رِفعتِ مقام تو بالاتر از مَلَك اى رِفعتِ مقام تو بالاتر از مَلَك

  • در منقبت زاهل جهان جمله، برترى در منقبت زاهل جهان جمله، برترى

  • در جمع حوريانِ بهشت برينِ ربّ در جمع حوريانِ بهشت برينِ ربّ

  • بر جمله سروران بهشتى، تو سرورى بر جمله سروران بهشتى، تو سرورى

  • زينت گرفته دفترِ خلقت، ز نام تو زينت گرفته دفترِ خلقت، ز نام تو

  • فخرا جنان! كه توأش نيك زيورى فخرا جنان! كه توأش نيك زيورى

  • بيگانه از خداى ندانسته ام تو را بيگانه از خداى ندانسته ام تو را

  • زيرا جمال جلوه ى حقّ را تو مظهرى زيرا جمال جلوه ى حقّ را تو مظهرى

  • «اكبر» بر اين كلام كند افتخار و بس

    «اكبر» بر اين كلام كند افتخار و بس

  • اى بضعه ى رسول، تو پاك و مطهّرى اى بضعه ى رسول، تو پاك و مطهّرى

[اين قطعه شعر كه از قطعات بسيار زيباى شعر مناقب است، سروده ى حجّةالاسلام جناب آقاى شيخ على اكبر كوماسيان مى باشد. براى آگاهى از زندگينامه و اشعار ايشان به كتاب «سيماى بيجار گزوس و مشاهير آن» نوشته ى محمّدعلى كوشا مراجعه كنيد.]

راز آن شب خاموش

  • ماه آن شب خموش و سرگردان ماه آن شب خموش و سرگردان

  • روى صحرا و دشت مى تابيد روى صحرا و دشت مى تابيد

  • نور غم رنگِ حزن پرورِ ماه نور غم رنگِ حزن پرورِ ماه

  • همه جا را نموده بود سپيد همه جا را نموده بود سپيد

  • دانه دانه ستاره بر رخ چرخ دانه دانه ستاره بر رخ چرخ

  • همچو اشك يتيم مى لرزيد همچو اشك يتيم مى لرزيد

  • خواب، گسترده بود خاموشى خواب، گسترده بود خاموشى

  • بر جهان، پرده ى فراموشى بر جهان، پرده ى فراموشى

  • مرغ شب آرميده بود آرام مرغ شب آرميده بود آرام

  • چشم ايّام رفته بود به خواب چشم ايّام رفته بود به خواب

  • سايه ى نخلها به چهره ى نور سايه ى نخلها به چهره ى نور

  • از سياهى كشيده بود حجاب از سياهى كشيده بود حجاب

  • باد در جستجوى گمشده اى باد در جستجوى گمشده اى

  • چرخ مى زد چو عاشقى بى تاب چرخ مى زد چو عاشقى بى تاب

  • غرق، شهر مدينه سرتاسر غرق، شهر مدينه سرتاسر

  • در سكوتى عميق و رعب آور در سكوتى عميق و رعب آور

  • مى كشيد انتظار، خاك آن شب مى كشيد انتظار، خاك آن شب

  • مقدم تازه ميهمانى را مقدم تازه ميهمانى را

  • مى ربود از كف گران مردى مى ربود از كف گران مردى

  • آسمان همسر جوانى را آسمان همسر جوانى را

  • آتش مرگ مادرى مى سوخت آتش مرگ مادرى مى سوخت

  • دلِ اطفالِ خسته جانى را دلِ اطفالِ خسته جانى را

  • مردم آرام ليك آهسته مردم آرام ليك آهسته

  • نوحه گر چند طفل دلخسته نوحه گر چند طفل دلخسته

  • بر سرِ دوش جسم بيجانى بر سرِ دوش جسم بيجانى

  • حمل مى شد به نقطه ى مرموز حمل مى شد به نقطه ى مرموز

  • همه خواهان به دل، درازى شب همه خواهان به دل، درازى شب

  • گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز

  • تا مگر راز شب نگردد فاش تا مگر راز شب نگردد فاش

  • نبرد پى به راز شب، دل روز نبرد پى به راز شب، دل روز

  • راز شب بود پيكر زهرا راز شب بود پيكر زهرا

  • كه شب آغوشِ خاك گشتش جا كه شب آغوشِ خاك گشتش جا

  • راز شب بود بانويى معصوم راز شب بود بانويى معصوم

  • كه چو او مردى از زمانه نزاد كه چو او مردى از زمانه نزاد

  • هيجده ساله بانويى پر شور هيجده ساله بانويى پر شور

  • كه سيه كرده چهره ى بيداد كه سيه كرده چهره ى بيداد

  • بانويى كز سخن به محضرِ عام بانويى كز سخن به محضرِ عام

  • ريخت آتش به جانِ استبداد ريخت آتش به جانِ استبداد

  • بانويى شير دل، دلير و شجاع بانويى شير دل، دلير و شجاع

  • كه نمود از حقوق خويش دفاع كه نمود از حقوق خويش دفاع

  • گر چه زن بود، ليك مردانه گر چه زن بود، ليك مردانه

  • از قيام آتشى عظيم افروخت از قيام آتشى عظيم افروخت

  • شعله اى بركشيد از دل خويش شعله اى بركشيد از دل خويش

  • كه سيه خرمنِ ستم را سوخت كه سيه خرمنِ ستم را سوخت

  • درس احقاقِ حق و دفع ستم درس احقاقِ حق و دفع ستم

  • به جهان و جهانيان آموخت به جهان و جهانيان آموخت




  • مردم خفته را ز خواب انگيخت
    آبروى ستمگران را ريخت



  • آبروى ستمگران را ريخت
    آبروى ستمگران را ريخت



[مرحوم سيّد محمّد حسين شهريار، شاعر معروف و نامى معاصر.]

سخنى درباره ى اين كتاب

كتابى كه در پيش روى داريد، اثرى مفيد و ماندگار از طالبِ علم و معنويّت، مرحوم حجّةالاسلام شيخ عبّاسعلى مؤذّنى اصفهانى است كه ساليانى چند در حوزه ى علميّه ى قم به تحصيل پرداخته و در راه كسبِ دانش و فضيلت، بى وقفه كوشيده و سرانجام با عمرى نسبتاً كوتاه ولى پر از معنويت و صفا، بعد از مدّتى بيمارى و ابتلا، به لقاى معبود شتافته است.

اين اثرِ كوتاه، خلاصه اى از تقريراتِ بحثِ «علم الحديث» عالم مجاهد آيت اللَّه حاج شيخ محمّد على گرامى از مدّرسان حكيم و فقيه حوزه ى علميّه قم است كه مرحوم مؤذّنى، ضمن استخراج مطالب آن، از نوار درسى، با اضافاتى چند آن را تهيّه و تنظيم نموده ولى پيش از

آماده سازىِ مرحله ى نهايى براى حروفچينى و چاپ، چشم از جهان فروبسته و به رحمت ايزدى پيوسته است.

بازماندگان آن مرحوم از جمله فرزند برومند ارشد ايشان، ضمن گفتگو و مشورت با بعضى از دوستان پدرش، درباره ى ويرايش و اصلاح اين اثر، تصميم بر چاپ و نشر آن مى گيرد. لذا از اين جانب خواستند كه به ويرايش و آماده سازى آن بپردازم، كه اين كار را بحمداللَّه به خواست و توفيق الهى به صورتى نيكو انجام گرفت و دقّتِ لازم در تصحيح و ويرايشِ آن به عمل آمد و آيات و احاديث آن را اِعرابگذارى نموده و مجدّداً به ترجمه و بازنگرى آنها پرداختم.

اينك اين اثر، با حجمى قليل و محتوايى كثير در دسترس دوستداران كتاب و شيفتگان مكتب اهل بيت عليهم السّلام قرار مى گيرد. اميد است كه مورد توجّه و استفاده ى همگان قرار گيرد.

قم

حوزه علميّه- بهار 1378

محمّدعلى كوشا

خلاصه اى از زندگينامه مرحوم حجّةالاسلام شيخ عبّاسعلى مؤذّنى

مرحوم حاج شيخ عبّاسعلى مؤذّنى در سال 1336 شمسى در روستاى بيستجان از توابع زرّين شهر اصفهان در يك خانواده ى زحمتكش و مذهبى ديده به جهان گشود و در همان اوان كودكى پدرش را از دست داد. تحصيلات ابتدايى و متوسّطه را در زادگاه خويش تا اخذ ديپلم به پايان رساند و در سال 1350 وارد حوزه ى زرّين شهر شد و پس از تحصيل علوم ادبى از قبيل، صرف، نحو، منطق و تجويد، در مهرماه سال 1353 راهىِ حوزه ى علميّه ى قم گرديد و به تحصيل فقه و اصول و فلسفه و كلام پرداخت و مراحل سطوح حوزوى و نيز مراتبى از دروس خارج فقه و اصول و تفسير و كلام را تا سال 1359 به پايان رساند. او با شروع جنگ تحميلى، در جبهه هاى غرب، حضور فعّالِ خود را به منصّه ى ظهور رساند و با اين كه در عمليات والفجر 4 آسيبى شديد ديد امّا از روحيّه ى فوق العاده اى برخوردار بود و رزمندگان لشكر 28 كردستان را تقويت روحى مى كرد. مرحوم مؤذّنى در سال 1362 در آزمون ورودى دانشگاههاى سراسرى قبول شد ولى جبهه را بر دانشگاه ترجيح داد و به تلاش پربار خود رد آنجا ادامه داد. او دوره ى مكالمه عربى دفتر تبليغات اسلامى را با موفقيّت طى نمود و در آزمونهاى مختلف همچون گزينش روحانيون حجّ و عمره و سوريه موفّق شد و بارها موفّق به انجام حجّ و عمره گرديد.

اغتنام فرصت، تلاش بى وقفه در امر تحصيل، تهذيب و آراستگى به صفات حسنه، سحرخيزى و اخلاص، علاقه ى سرشار به علوم قرآنى و حديث و دلبستگى فراوان به عالمان مهذّب و باصداقت، از ويژگيهاى بارز آن مرحوم بود. او سرانجام پس از گذراندن حدود سه سال دوران مريضى در تاريخ 30/ 2/ 1376 پس از بازگشت از مكّه ى مكرّمه، چشم از جهان فروبست و از جهان فانى به سراى باقى شتافت و جنازه اش طى مراسم باشكوهى در قبرستان امامزاده على بن جعفر قم، جنب قطعه شهدا به خاك سپرده شد. عاشَ سعيداً وَ ماتَ سَعيداً.

اگر نبود فاطمه

بِسْمِ اللَّهِ الْرَحْمنْ الْرَحيمْ

سخن درباره ى حديث قدسى مشهور و معروفِ «لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما» است. حديث مذكور در مقاطع مختلف تاريخى به لحاظ سند و يا احياناً به لحاظ دلالت مورد انتقاد قرار گرفته است. ما برآنيم كه به لطف ايزد منّان، اين حديث را از زواياى مختلف مورد بحث و بررسى قرار دهيم. بنابر اين سخنِ ما در سه مقام خواهد بود.

الف: اين حديث تا چه اندازه صحّت دارد؟

ب: آيا در صورت نداشتن سند روايى مى توان آن را انكار كرد؟

ج: مفادِ روايتِ مورد بحث از نظر فلسفه و روح آيات و روايات چگونه است؟

در اين راستا به عنوان نمونه به نقل رواياتى مى پردازيم كه در بعضى از آنها از شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ياد شده، نظير: «لَوْلاكَ» و در بعضى از آنها از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت على عليه السلام سخن به ميان آمده است نظير: «لَوْلاكُما» و در بعضى از آنها به پنج تن عليهم السلام اشاره

گرديده است، نظير: «لَوْلا نَحْنُ»، «لَوْلانا»، «لَوْلاكُمْ» و بالاخره در بعضى از آنها هنم از حضرت صدّيقه ى طاهره عليهاالسلام ياد شده است، نظير: «لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما» و در اينجا از ميان رواياتى كه طولانى هستند فقط به قسمتِ محّلِ شاهدِ بحث اشاره مى كنيم. البته بايد توجّه داشت كه علاوه بر روايات مذكور در بعضى روايات نيز «لَوْلا أَنْتَ»، «لَوْلاهُما» نيز ذكر شده است و ما به ذكر نمونه هاى يدر اين زمينه اكتفا مى كنيم:

رُوِىَ عَنْ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام أَنَّهُ قالَ: كانَ اللَّهُ وَ لا شَىْ ءَ مَعَهُ فَأَوَّلُ ما خَلَقَ نُورُ حَبيبهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم قَبْلَ خَلْقِ الْماءِ وَالْعَرْشِ وَالْكُرْسِىِّ وَالْسَمواتِ وَالْأَرْضِ وَالْلَّوْحِ وَالْقَلَمِ وَالْجَنَّةِ وَالنَّارِ وَالْمَلائِكَةِ وَ آدَمَ وَ حَوَّاءَ بِأَرْبَّعَّةٍ وَ عِشْرينَ وَ أَرْبَعَمَأَةِ أَلَفِ عامٍ، فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِيّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم بَقِىَ أَلْفُ عامٍ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ واقِفاً يُسَبِّحُهُ وَ يَحْمَدُهُ وَالْحَقُّ تَبارَكَ وَ تَعالى يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَقُولُ: يا عَبْدى أَنْتَ الْمُرادُ وَالْمُريدُ وَ أَنْتَ خِيَرَتَى مِنْ خَلْقى، وَ عِزَّتى وَ جَلالى لَوْلاكَ ما خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ. [بحارالانوار، ج 57، ص 198، حديث 145.]

يعنى از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: خدا بود و چيزى با او نبود پس نخستين چيزى كه آفريد، نور حبيبش محمّد صلى الله عليه و آله بود، پيش از آن كه آب و رعش و كرسى و آسمان و زمين و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و فرشتگان و آدم و حوّاء را بيافريند به 424 هزار سال پيش! و چون نور پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله را آفريد هزار سال در پيشگاه پروردگار به حالت ايستاده به تسبيح و حمد او مشغول بود و خداوند هم به او مى نگريست و مى فرمود: اى بنده ى من! تويى مراد و تويى مريد و تويى بهترين آفريده ام، به عزّت و جلالم اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم.

در دنباله ى روايت بعدى كه با همين مضمون ولى طولانى تر است، چنين آمده است:

مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ اَحْبَبْتُهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضْتُهُ. [بحارالانوار، ج 15، ص 28، روايت 48.]

يعنى هر كس كه تو را دوست بدارد، او را دوست مى دارم، و هر كس بر تو خشم گيرد، بر او خشم مى گيرم.

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُما قالَ: أَوْحَى اللَّهُ إِلى عيسى عليه السلام: يا عيسى! آمِنْ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَأْمُرْ مَنْ أَدْرَكَهُ مِنْ أُمَّتِكَ أَنْ يُؤْمِنُوا بِهِ، فَلَوْلا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ما خَلَقْتُ آدَمَ وَ لَوْلا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ما خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَالنَّارَ، وَ لَقَدْ خَلَقْتُ الْعَرْشَ عَلَى الْماءِ فَاضْطَرَبَ فَكَتَبْتُ عَلَيْهِ، لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، فَسَكَنَ. [مستدرك حاكم، ج 2، ص 615 و كتاب «شفاء السّقام» سبكى، ص 129 و «شرح المواهب» زرقانى، ج 1، ص 44.]

ابن عبّاس قدس سره نقل مى كند كه خداوند وحى فرمود به حضرت عيسى عليه السلام. اى عيسى! ايمان بياور به محمّد عليه السلام و أمر كن به آن گروه از امّتت كه او را درك مى كنند، به او ايمان بياورند. پس اگر محمّد صلى الله عليه و آله نبود آدم عليه السلام را خلق نمى كردم، و به تحقيق عرش را بر آب خلق كردم پس مضطرب شد! آنگاه نوشتم بر عرش كه نيست خدايى جز خداى يكتا، و محمّد صلى الله عليه و آله رسول خدا است، در اين حال عرش سكون پيدا كرد.

حاكم نيشابورى روايت ديگرى را به همين مضمون نقل كرده است:

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: لَمَّا اقْتَرَفَ آدَمُ الْخَطيئَةَ قالَ: يا رَبِّ؟ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ

مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لى. فَقالَ: يا آدَمُ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ مُحَمَّداً وَ لَمْ أَخْلُقْهُ؟ قالَ: يَا رَبِّ لِأَنَّكَ لَمَّا خَلَقْتَنى بِيَدِكَ وَ نَفَخْتَ فيَّ مِنْ رُوحِكَ، رَفَعْتُ رَأْسى فَرَأَيْتُ عَلى قَوائِمِ الْعَرْشِ مَكْتُوباً: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، مَحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، فَعَلِمْتُ أَنَّكَ لَمْ تُضِفْ إِلَى اسْمِكَ إِلَّا أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلِيْكَ. فَقالَ اللَّهُ صَدَقْتَ يا آدَمُ إِنَّهُ لَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَىَّ أُدْعُنى بَحَقِّهِ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكَ وَ لَوْلا مِحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ما خلقْتُكَ.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: وقتى آدم گرفتار خطا شد، عرض كرد: پروردگارا! تو را به حق محمد صلى الله عليه و آله كه مرا بيامرز.

خداوند گفت: اى آدم! چگونه محمّد صلى الله عليه و آله را شناختى و حال آن كه من هنوز او را خلق نكرده ام؟ عرض كرد: پروردگارا! وقتى مرا خلق كردى و از روح خودت در من دميدى، سرم را بلند كردم، پس ديدم كه بر پايه هاى عرش نوشته شده بود «لا إِلهَ اَلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» پس دانستم كه نام مقدّس تو اضافه نمى شود (و قرار نمى گيرد) مگر كنار بهترين خلق تو. خداوند گفت: اى آدم! راست گفتى. محمّد صلى الله عليه و آله بهترين خلق من است. مرا به حق محمّد صلى الله عليه و آله بخوان، پس به تحقيق تو را خواهم آمرزيد. و اگر محمّد نمى بود تو را نمى آفريدم.

قالَ رَسُولُ اللَّهِ لِعَلّيٍ: يا عَلِىُّ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالىَ وَهَبَ لَكَ حُبَّ الْمِساكينِ وَالْمُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ، فَرَضيتَ بِهِمْ إِخْواناً وَ رَضُوا بِكَ إِماماً، فَطُوبى لَكَ وَ لِمَنْ أَحَبَّكَ وَ صَدَّقَ نَبِيَّكَ، وَ وَيْلٌ لَمِنْ أَبْغَضَكَ وَ كَذَّبَ عَلَيْكَ، يا عَلِىُّ أَنَا الْمدينَةُ وَأَنْتَ بابُها، وَ ما تُؤْتَى الْمَدينَةَ إِلَّا مِنْ بابِها، يا عَلِىُّ أَهْلُ مَوَدَّتِكَ كُلُّ أَوّابٍ حَفيظٍ وَ أَهْلُ وِلايَتِكَ كُلُّ أَشْعَثٍ طِمْرَيْنِ يا عَلِىُّ إخْوانُكَ فى أَرْبَعَةِ أَماكِنَ فَرِحُونَ: عَنْدَ خُرُوجِ أَنْفُسِهِمْ وَأَنَا وَأَنْتَ شاهِدُهُمْ وَ عِنْدَ الْمَسْأَلَةِ فى قُبُورِهِمْ، وَ عِنْدَ الْعَرْضِ، وَ عِنْدَ الصِّراطِ، يا عَلِىُّ حَرْبُكَ

/ 9