عناوين اوليه و عناوين ثانويه - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ديگري به خود مي گيرد . پس خود اين فعل كه ماهيتش خم شدن در مقابل شخص ديگر است ، در جاهاي مختلف حكمهاي مختلف پيدا مي كند ، يعني در يك جا ممكن است فعل اخلاقي باشد و در جاي ديگر فعل ضد اخلاقي . ما شايد هيچ كاري را در اسلام نداشته باشيم الا اينكه به اصطلاح طلبه ها با عناوين ثانويه ، حكمش فرق مي كند .

عناوين اوليه و عناوين ثانويه

يك اصطلاح خيلي خوبي علماي خودمان دارند ، مي گويند عناوين اوليه داريم و عناوين ثانويه . مقصودشان اينست كه هر چيزي خودش به خودي خود يك نام و عنواني دارد ، يعني صفتي بر آن صدق مي كند [ ولي گاهي عنوان ديگري بر آن عارض مي شود ] مثل اينكه زيد به خودي خود انسان است ، ولي گاهي اوقات يك عنوان ثانوي بر آن عارض مي شود ، يعني يك صفت ديگري غير از صفت اوليه اش پيدا مي كند ، مثلا زيد انسان ، انسان عالم است ، يا انسان است ، انسان ظالم است . اين عنوان ديگري كه روي او مي آيد ، يك عنوان ثانوي است .

ثانوي يعني درجه دوم . ممكن است ثالثي و رابعي و خامسي و . . . هم داشته باشد . درست مثل انساني كه چند شغل دارد ، به اعتبار اولي زيد پسر عمرو است ، ولي استاد دانشگاه هم هست ، و در همان حال رئيس مجلس هم هست ، و در همان حال رئيس يك شركت هم هست ، عناوين مختلف دارد . آنوقت مي گويند هر شيئي به اعتبار هر عنواني كه بر آن عارض مي شود يك حكم پيدا مي كند . مثلا اگر از ما بپرسند كه آيا گوسفند حلال گوشت است يا حرام گوشت ، مي گوئيم حلال گوشت . بعد مي پرسند كه آيا خوك حلال گوشت است ، يا حرام گوشت ؟ مي گوئيم حرام گوشت . عنوان اولي گوسفند حلال گوشتي است ، و عنوان اولي خوك حرام گوشتي . ولي همين حلال گوشت به يك عنوان ثانوي مي شود حرام . فرض كنيد مال غير باشد ، به اعتبار اينكه مملوك غير است خوردن گوشتش حرام مي شود ، چون دزدي است . پس اين گوسفند از جنبه حلال گوشتي حلال است ولي از جنبه اينكه مال غير است خوردن گوشتش حرام است . و گوشت خوك كه حرام است ،در جاي ديگر حلال مي شود . مثلا موقعي كه شخص در يك مخمصه اي گرفتار باشد كه حياتش بستگي به آن داشته باشد نه تنها حلال مي شود بلكه خوردن آن واجب هم مي شود ، يعني اگر نخورد و تلف شود كار حرامي مرتكب شده است. و امثال اينها كه از اين مثالها زياد داريم . گاهي مي خواهيم روي فعل حساب كنيم و گاهي روي خصلت . اگر بخواهيم روي خصلت حساب كنيم ، در مبناي هگل يا در مبناي سارتر و اشخاصي كه مي گويندمعياري براي اخلاق جز پسند و انتخاب انسان وجود ندارد ، اخلاق و خوي امري نسبي مي شود ، ولي از اين مسلكها كه بگذريم ، اخلاق به عنوان يك خصلت و خوي را مي توان امر ثابتي شمرد ، اما فعل اخلاقي را نه .

مثال به عفاف و عفت

آنهايي كه معتقدند اخلاق نسبي است مي گويند مثلا يك روزي عفاف در يك جامعه هايي خوب بود - برحسب احتياج و وضع آن جامعه ها - زيرا زندگي ، زندگي كشاورزي بود و زندگي كشاورزي اينطور اقتضاء مي كرد كه وضع خانواده به شكل مستقل و جدايي باشد و زن در داخله زندگي مرد باشد ، منفعت و مصلحت اين طور اقتضاء مي كرد و ناچار هر چه كه بيشتر بر اصول عفاف تأكيد مي شد بهتر بود ، ولي بعد زندگي ماشيني آمد و زن به متن اجتماع و داخل كارخانه ها كشيده شد .

عفاف يك روزي خلق خوبي بود و امروز خلق خوبي نيست . ولي اين حرف روي اين مبنايي كه ما گفتيم غلط است . عفاف و پاكدامني به عنوان يك حالت نفساني يعني : رام بودن قوه شهواني تحت حكومت عقل و ايمان ، تحت تأثير قوه شهواني نبودن ، شره نداشتن ، از آن افرادي كه تا در مقابل يك شهوتي قرار مي گيرندبي اختيار مي شوند و محكوم غريزه خود هستند نبودن . پس عفاف همه وقت خوب است . بله ، آن فعل اخلاقي كه ما نام آن را عفت مي گذاريم مانعي ندارد كه فرق كند ، البته نه در اين مقياسي كه اينها مي گويند ، در اين مقياس هيچوقت فرق نمي كند .

مثلا در اين مثالهاي معروف فقهي كه ذكر مي كنند مي گويند : زني است مريض و نياز به طبيب دارد . طبيب زن وجود ندارد و طبيب مرد هم بايد بدنش را لمس كند و احيانا در يك بيماريهايي مثل تب زا حتي با عورت زن سر و كار دارد. و فرض اين است كه جان زن در خطر است . در اين صورت مراجعه به طبيب مرد جايز است . لمس كردن و نگاه كردن بدن زن براي نامحرم يك فعل خلاف عفت است ، اما همين فعل در يك شرايط خاص جنبه غيراخلاقي بودن خود را از دست مي دهد ، ولي اين غير از اينست كه خود عفاف به عنوان يك خلق و خوي و خصلت ، ارزش خود را از دست بدهد ، ارزش آن محفوظ است ، اين فعل است كه تغيير مي كند . البته از همين جا مي شود فهميد كه فعلها و كارهايي كه بيشتر به شرايط اقتصادي و صنعتي و فني بستگي دارند ، خود فعلها زياد تغيير مي كنند ، ولي كارهايي كه كمتر به اين امور بستگي دارند مثل همين مسائل مربوط به عفاف و ستر و پوشش زياد تغيير نمي كنند. تغييرات يا مربوط به جمعيت است يا شرايط اقتصادي و فني كه اينها تغييري در اين جهت ايجاد نمي كنند . اين مسائل مربوط به نوع ارتباطي است كه دو جنس مي توانند با هم داشته باشند ، و جاذبه اي كه اين دو جنس نسبت به يكديگر دارند . چون اصول ، ثابت استفعل اخلاقيش هم هميشه يكنواخت است . بنابراين مسئله فعل اخلاقي و خوداخلاق را بايد از يكديگر تفكيك كرد . آنهايي كه تبليغ اخلاق مي كنند دو كار بايد بكنند : از نظر توصيه كردن به خود خلق و خويها بايد آنها را به عنوان امور مطلق توصيه كنند ،كه مذاهب منحطي دارد [ تقاضاي ارسال مبلغ اسلام شده بود . از برخي نقاط جهان ] عده اي را به ژاپن فرستاده بودند كه مذاهب خودشان را معرفي كنند . مرحوم آقا شيخ عبدالكريم به آقايي كه واردتر از ديگران بود دستور داد كه به ژاپن برود .

آن آقا مي گفتند من قبول نكردم چون فكر كردم شايد در بلاد كفر مردم . در نتيجه از مصر عده اي رفتند و بيست هزار نفر مسلمان سني شدند . اين ، حساب نكردن كار است .

مثال به راستي

از اينجور حساب نكردن ها زياد داريم . فعلي را كه اخلاقي است ضداخلاق مي شناسيم و فعلي را كه ضد اخلاقي است اخلاقي مي دانيم . مثلا راستي از آن جهت كه راستي است خوب است و بايد راست گفت ، و دروغ از آن جهت كه تحريف است بد است و نبايد دروغ گفت ، ولي آيا راست را در همه جا مي توان گفت و دروغ در همه جا گفتنش حرام است ؟يك جاهايي قطعا دروغ گفتن واجب است . و چيز عجيبي است كه اخيرا عده اي به سعدي حمله مي كنند كه [ او گفته است ] دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است . بسيار حرف درستي است . ولي عده اي مي گويند كسي كه دروغ مي گويد لابد مصلحتي را در نظر دارد .

نه ، دروغ منفعت آميز غير از دروغ مصلحت آميز است . راست را انسان چرا مي خواهد بگويد ؟ براي مصلحت اجتماع . دروغ را چرا نبايد گفت ؟ چون برخلاف مصلحت اجتماع است . ولي اگر يك جايي همان دروغ به مصلحت اجتماع و فرد باشد ، بديهي است كه بايد آن را گفت .

خيلي ها از جمله موسيو جردن رئيس كالج آمريكايي ها حمله كرده اند به سعدي كه چرا گفته است دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است . همين طور زردشتي ها حمله مي كنند به سعدي كه چرا اين جمله را گفته است . محيط طباطبائي يك وقت مقاله اي نوشته بودكه در هند - كه قبلا در آنجا فارسي خيلي معمول بود - وقتي انگليسي ها آمدند ، از جمله كتابهايي كه تدريس آن را در مدارس ممنوع كردند و زردشتي ها هم آنها را تأييد مي كردند " گلستان سعدي " بود چرا كه اخلاق بچه ها را فاسد مي كند زيرا گفته است : " دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است " . و بعد اضافه كرده بود كه رنود مي دانستند كه اين كار علت ديگري دارد و آن اينست كه در اوايل اين كتاب حرف ديگري است :




  • اي كريمي كه از خزانه غيب
    دوستان را كجا كني محروم
    تو كه با دشمنان نظر داري



  • گبر و ترسا وظيفه خورداري
    تو كه با دشمنان نظر داري
    تو كه با دشمنان نظر داري



از اول توي كله بچه مي رود كه گبر و زردشتي و نيز ترسا ( مسيحي ) دشمن خدا هستند ، و اينها چون مي خواستند آن جمله گفته نشود چيز ديگري را بهانه كرده بودند ، والا كدام عاقل است در دنيا كه معني راست و دروغ را بفهمد ، و نفهمد كه در يك شرايطي راست گفتن از هر جنايتي بالاتر است .

البته در همان جا هم بايد فقط تا آن حدي كه لازم است از آن راست كه طرف را به جنايتش راهنمايي مي كند پرهيز كرد ، بايد به شكل " توريه " باشد ، مثل داستان ابوذر كه مي گويند پيغمبر را به دوش گرفته بود در حالي كه روي ايشان ردائي كشيده بود . آمد و پيغمبر را از جلوي كفار قريش عبور داد .

گفتند : ابوذر ! چيست كه بر پشت گرفته اي ؟ گفت : محمد . اين راستي بود كه آنها باور نمي كردند . ولي اگر او مي دانست كه اگر اين راست را بگويد آنها باور مي كنند ، گفتنش براي او حرام بود و از هر حرامي هم حرامتر . بدون شك انسان در يك مسائلي مثل اصلاح ذات البين [ مانعي ندارد كه دروغ بگويد ] . ما مواردي در فقه داريم كه در آن موارد دروغ گفتن جايز است ، مثل آشتي دادن دو دشمن ( مصلحت يعني اين ) ، بي گناهي را با يك دروغ نجات دادن ، كه داستان سعدي نيز در همين مورد است . در چنين شرايطي اگر دروغ بگوئيم البته بهتر است . غرض اينست كه ميان فعل اخلاقي و خود اخلاق بايد تفاوت قائل شد . اينكه فعل اخلاقي تغيير مي كند ، با اسلام هم سازگار است . مثلا كسي مي پرسد دزدي حرام است يا حلال ؟ مي گوئيم حرام است . مي گويد آيا جايي هست كه دزدي جايز باشد ؟ مي گوئيم بله ، پيش مي آيد كه حتي واجب مي شود .

حديث علي عليه السلام و نظريه نسبيت اخلاق

بسم الله الرحمن الرحيم بحث ما درباره مسئله نسبي بودن اخلاق و طبعا نسبي بودن تربيت بود . بنابر نظريه اي كه مي گويد اخلاق نسبي است و در زمانهاي مختلف و در منطقه هاي مختلف و درباره افراد مختلف ، مختلف مي باشد ،ما نمي توانيم يك طرح اخلاقي براي همه افراد بشر آن هم در همه زمانها ارائه كنيم ، و هر طرح اخلاقي از طرف هر مكتبي اعم از اسلام و غير اسلام عرضه بشود بايد محدود باشد به منطقه خاص ، به زمان خاص ، به شرايط مخصوص ، و طبعا در جاي ديگر بايد چيز ديگري به جاي آن حكومت كند .

ما در بحث خودمان رسيديم به اينجا كه فرق است ميان " اخلاق " و " رفتار " . اخلاق كه عبارت است از يك سلسله خصلتها و سجايا و ملكات اكتسابي كه بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقي مي پذيرد ، يا به عبارت ديگر قالبي روحي براي انسان كه روح انسان در آن قالب و در آن كادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته مي شود ، و چگونگي روح انسان است كه چگونه بايد باشد ، يك امر ثابت و مطلق و همگاني و هميشگي است ، ولي رفتار انسان كه عبارت است از پياده كردن همان روحيات در خارج ، در شرايط مختلف ، مختلف مي شود ، و بايد هم مختلف بشود ،و به عبارت ديگر مظاهر و مجالي اخلاق انساني در شرائط مختلف ، مختلف است ، در يك جا انسان بايد يك جور عكس العمل نشان بدهد ، در جاي ديگر جور ديگر ، نه اينكه انسان در يك جا بايد يك جور باشد و در جاي ديگر جور ديگر .

خيلي فرق است بين اينكه بگوئيم بشر خودش در هر عصري يك جور بايد باشد غير از جوري كه در عصر ديگر بايد باشد ، و در هر منطقه اي يك جور بايد باشد غير از جوري كه در منطقه ديگر بايد باشد ، و اينكه بگوييم انسان مي تواند آنچنان شخصيت عالي يي داشته باشد كه در همه جا يك جور باشد ولي مظاهر رفتارش در زمانهاي مختلف و شرايط مختلف متفاوت باشد .

طرح يك اشكال

ممكن است كسي بگويد : در اسلام دستورهايي هست در مورد خلقيات زن و مرد كه پاره اي از خلقيات را كه براي مرد پسنديده است براي زن ناپسند معرفي مي كند ، و برعكس پاره اي از خلقيات را كه براي زن پسنديده است براي مرد ناپسند معرفي مي نمايد .

آيا از نظر اسلام مدل اخلاقي و مدل انساني زن و مرد متفاوت است ؟ يعني از نظر انسانيت ، اينها دو نوع انسان اند ؟ و از نظر اسلام دو طرح براي قالب گيري روح اينها پيشنهاد مي شود ؟ زن از نظر آنچه كه ما خلق مي ناميم در يك قالب بايد ساخته بشود و مرد در قالب ديگر ؟ اگر اينطور است پس معلوم مي شود پايه اين حرف كه خلق ، يك حقيقت مطلق و ثابتي است متزلزل است و اين سخن اساسي ندارد .

اولين دليلش اين است كه در مورد زن و مرد فرق مي كند . در نهج البلاغه جمله اي هست كه ممكن است همين جمله را كسي طرح بكند . مي فرمايد : خيار خصال النساء شرار خصال الرجال . بهترين خصلتها و خويهاي زنان همان بدترين خصلتهاي مردان است ، يعني چيزهايي كه براي زن بهترين خصلت است ، براي مرد بدترين خصلت است . سه چيز را ذكر مي كند : الزهو ( تكبر ) والجبن . ( جبان بودن ، ترسو بودن ) والبخل ( بخيل و ممسك بودن ) . مي دانيم كه تكبر يك خلق بسيار بد معرفي شده است و حتي از نظر رواني يك نوع بيماري رواني تلقي مي شود . جبن و ترس هم كه معلوم است ، ضعف و ناتواني است . بخل و امساك هم كه پول دوستي و مال دوستي است . اينها كه براي مردها بدترين خلق و خويهاست ، در نهج البلاغه مي گويد بهترين خلق و خوي زن است و زن بايد اين خلقها را داشته باشد . اين چطور مي شود؟ بعد حضرت توضيحي مي دهند كه اين توضيح مشكل را حل مي كند. فاذا كانت المرأش مزهوش لم تمكن من نفسها . زن وقتي كه متكبر باشد ، مرد بيگانه را به خود راه نمي دهد ، و به عبارت ديگر ميان خود و ميان مرد بيگانه حريم و دور باش ايجاد مي كند . واذا كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها . اگر ممسك باشد مال خود و شوهر را نگهداري مي كند . واذا كانت جبانة فرقت من كل شي ء يعرض لها ( 1 ) . و اگر ترسو و جبان باشد از هر حادثه اي كه پيش مي آيد كنار مي كشد و احتياط مي كند .

پاسخ

ابتدا مطلبي را عرض مي كنم ، اگر چه اگر اين مطلب را بگويم ممكن است خيال كنيد كه من مي خواهم بگويم كه اين حديث چندان قوي نيست . ولي اينطور نيست . ما بايد ببينيم كه اين جمله ، اولا معني و مفهوم واقعيش چيست و حضرت چه مي خواهد بگويد ؟ثانيا آيا با ساير تعليماتي كه در متن اسلام هست و از آن جمله كلمات خود ايشان وفق مي دهد يا نه ؟ مقدمه اي كه مي خواهم عرض كنم اين است : تعبيري دارند علماي ادب - و غير علماي ادب هم اين حرف را مي زنند - و آن اين است كه مي گوينددر تعبيرات زبان عربي ( در فارسي هم لابد هست ، و در هر زباني هست ، چون در واقع مربوط به بشر است نه مربوط به يك زبان خاص ) در الفاظي كه مربوط به حالات رواني انسان است ، گاهي لفظ را به كار مي برند نه به اعتبار خود آن حالت رواني ، بلكه به اعتبار اثري كه معمولا در آن حالت رواني از انسان سرمي زند. مثلا مهرباني . خود مهرباني يا رحم ( در زبان عربي ) يك حالت رواني است ، و احساسي است در انسان . گاهي اين كلمه به كار برده مي شود در مورد خود اين احساس به

1. نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت . 226 .

/ 130