خشت اول حوزههای جدید (5)
بررسی شیوهی استنباط فقهی و سیرهی عملی آیتالله بروجردی در مصاحبه با آیتالله سید احمد مددی
بخش قبلی را اینجا ببینید
- رهنامه: چرا شیوه آقای بروجردی در قم آنچنان که در نجف، توسط آقای سیستانی ادامه پیدا کرد ادامه داده نشد؟
استدلال من این است، چون من یک سی سالی است که در قم هستم ولی اوایل کارِ من در قم نبوده. خیلی با ارتکازات قم آشنا نیستم. وقتی آقای بروجردی به قم آمدند عدهای از بزرگان، همچون آقای گلپایگانی به درس ایشان رفتند. آقای سیستانی نقل میکردند که ما در مدرسه فیضیه در اتاق آقای منتظری یا مطهری که ظاهراً یکی بوده، ایشان میفرمودند: ما پیش آقای خمینی مکاسب محرمه را شروع کردیم و یک شش ماهی درس آقای خمینی میرفتیم. بعد از درس، هم طلبهها و هم استاد میرفتیم درس آقای بروجردی. استاد و شاگرد میرفتیم درس آقای بروجردی. درس آقای بروجردی به خاطر عظمتشان، دو نحو شاگرد داشت. یک نحوش امثال آقای گلپایگانی، که آن وقت فقیه بودند و متأثر از آقای بروجردی نشدند، چون خودشان زیربنای فکری داشتند، درس حاج عبدالکریم رفته بودند. بعد، مرجعیتِ حوزه هم به این دسته از شاگردان ایشان رسید. اینها خواهی نخواهی از افکار آقای بروجردی متأثر نشدند. یک نسل جوان هم در درس ایشان بودند، امثال آقای مطهری، آقای منتظری و آقای ابطحی، نسل جوانی که متأثر شدند. خب آنهایی که متأثر شدند چهرههایی مثل آقای مطهری، امید بود زندگی بکنند، متأسفانه نشد. یک عده هم که جذب قضایای سیاسی و زندان و دربدری و آوارگی، مثل آقای ربانی شیرازی، ایشان حواشی بسیار شیرینی بر رسائل زده است که چاپ آن واقعاً قابل استفاده است. واقعاً مرد حدیث شناسی است. میدانید مرحوم آقای ربانی مشغول شد به امامت جمعه و بعداً در راه تصادف کرد. یک نسل جوان که کاملاً از ایشان متأثر شدند، ابتلائات ثانوی پیدا کردند. البته اینها عدهایشان ماندند. آقای ابطحی تا آخر ماند. زحمت هم کشید. خیلی کارها را رشد داد. اما خود آقای ابطحی در حوزه جا نیفتاد. اول که اصفهان تشریف برده بودند سیصد، چهارصد نفر به درس ایشان میرفتند، اما در قم حوزهی محدودی داشتند.
- رهنامه: یعنی شما اینها را بیشتر به حوادث بیرونی ارتباط میدهید؟
بله. آقای سیستانی چون در نجف بود در حوزه بود، کار کرد.
- رهنامه: عدهی زیادی بودند، فرض کنید آقای فاضل لنکرانی (ره)، اصلاً این شیوه را در فقه شان نداشتند.
آقای فاضل (ره) شاگرد آقای خمینی هم شد و از ایشان هم متأثر شد.
- رهنامه: آقای محقق داماد هم بودند ولی آن شیوه را ادامه ندادند.
چون خودشان اهل نظر بودند و اینها بعد در حوزه تاثیرگذار شدند.
آقای شریعتمداری قبل از جریانات پیش آمده یکی از شخصیتهای حوزه بودند. آقای شریعتمداری در زمان آقای بروجردی رساله داشتند. ایشان از تبریز آمدند قم و به احترام آقای بروجردی رسالهی خود را جمع کردند، ولی درس آقای بروجردی هم نرفتند. بزرگان قم دو جور بودند. یک عدهشان مثل آقای گلپایگانی درس آقای بروجردی میرفتند، یک عده هم مثل آقای شریعتمداری نرفتند، ولی رساله را به احترام آقای بروجردی جمع کردند. ایشان تا قبل از انقلاب یک چهرهای بود، مخصوصاً بین آذریها به عنوان یک شخصیتی مطرح بود. خب ایشان خواهی نخواهی متأثر از آقای بروجردی نبود. یک رکن حوزه هم آقای گلپایگانی بودند. این اواخر یک رکن منحصر در حوزه شدند. ایشان هم متأثر نشد. دقت میکنید. نکته فنیاش این است. کارهای تاریخی و تتبعی خیلی ریز است. یک آدمی میخواهد که یک گوشه بنشیند و 24 ساعته کار کند.
- رهنامه: این روش، با تخصصگرایی که امروز حوزهها ناچارند به سمت آن بروند آیا جور در میآید؟
آن روشِ آقای بروجردی اگر اِحیا بشود، یعنی اگر ما روش و متد را یاد بگیریم و در ثانی وسایل کار را آماده کنیم، میتوانیم فقیهی را تربیت بکنیم که در طی سه سال، چهار سال بتواند در تمام ابواب فقه نظر بدهد. ما در این جهت مشکل نداریم. ما مشکلمان این است که اینها بحث تخصص را با یک امکاناتِ محدود مطرح کردند. ما الآن بگوییم متد آقای بروجردی این است، ما یک حکم را اول از قرآن نگاه بکنیم و ببینیم که در قرآن هست یا نه. از زمان رسول الله نگاه بکنیم. از زمان صحابه نگاه بکنیم. قبل از ائمه ما چه بوده. از کدامیک از امامان ما رسیده است. تعارض با همدیگر دارند یا ندارند. قرن بعدی، این روایت در چه مصادیقی آمده است. اصحاب ما چه فتوایی دادند. یک سیر تاریخی منظمی را ایشان تقریباً ترسیم کرده که البته به این وضعی که من عرض کردم نیست. به طور کلی تولید علم در معارف شیعه در قرن اول و دوم است. اما پالایش علم، و بعد انتقال به فتوا، در قرن سوم و چهارم و پنجم است. پس ما بیاییم یک دوره ـ فرض کنید، در یک ماه، دو ماه ـ خصایص این پنج قرن را به طلبه یاد بدهیم. چون او میخواهد عالم بشود، موضعگیری میکند. مثلاً من بگویم پالایشی که در قم بوده خوب بوده است. آن آقا مثلاً میگوید نه، پالایشی که در قم بوده خوب نیست، یک پالایش در بغداد داریم، آن پالایش خوب است. این یک. دو، ما الآن یک کتابی را که طلبه بتواند به آن مراجعه کند، فقیه بتواند به آن مراجعه کند نداریم. ما باید با استعانت از هزار تا محقق و پژوهشگر و نه یکی، یک جوری دورهی فقه را بنویسیم، که هم در آن فتاوای سنیها باشد، هم روایات سنیها باشد، هم مناقشات سنیها باشد، هم قرن اول در آن بیاید هم قرن دوم و سوم و چهارم و پنجم بیاید. هم دستهبندی بکند. مشکل تخصص ما برای این جهت درست شد. ما اگر متد را یاد دادیم. روش را یاد دادیم و در ثانی وسیله را هم در اختیار گذاشتیم، متد و روش را که طلبه یاد گرفت، از اول کتاب طهارت تا آخر کتاب دیات میتواند کارآیی داشته باشد. آن چه که علمای بزرگ اهل سنت یا علمای بزرگ ما داشتند، نکتهاش این بود که روشها را داشتند، مصادر محل کارشان هم محدود بود. مثلاً در قرن پنجم کتاب موسی بن قاسم بود. کتاب محمد بن مسلم بود. کتاب حلبی بود. پنجاه شصت تا کتاب بود. بعضی کتابها هزار تا حدیث داشتند، بعضی کتابها پانصد حدیث داشتند. اینها را در ظرف دو سه هفته پیش استاد میخواندند و تصحیح میکردند و تمام میشد. در سابق، هم روش دستشان بود، هم وسیله دستشان بود. اضافه بر آن، کاری که همیشه یک نسل را به نسل دیگر وصل میکند نوشتار است. خصلت نوشتار این است که یک نسل را به نسل دیگر وصل میکند. گفتار نمیتواند. شما اگر نوشتهی ارسطو را خوانده باشی وصل میشوی به 2500 سال قبل. امیرالمۆمنین که اصرار داشت نوشته بشود، به این خاطر بود که این نوشتار عامل وصل و بقا و ماندن است. خود نوشتار عامل ارزش است. امام صادق (ع) تأکید میکنند به شاگردانشان «اکتب و بثّ علمک فی اخوانک». معیار فرهنگی ما نوشتار است نه شنیدار و گفتار. الآن، در کل کتب مسیحیت، در کل کتبی که به اسم ارسطو هست، آن ضوابطی که علمای ما به کار بردند، آنها ندارند. یعنی سریعاً علمای اهل سنت از میانههای قرن دوم به فکر سند افتادند. شیعه ضابطهی دیگری هم اضافه کرده و آن کتاب است. این کتاب مال کیست؟ چه کسی گفت مال فلانی است. این کتاب را آیا از امام شیعه شنیده؟ در کوفه شنیده؟ در مدینه آمده؟ شما این خصلت را در هیچ یک از آثار ارسطو پیدا نمیکنید. خیلی عجیب است. آنچه که امروز به اسم ارسطو وجود دارد یک نسخه خطی در واتیکان است که تاریخش 510 میلادی است. مسیحیت هم همینطور است. علمای اهل سنت یک عبارتی دارند: «ما خصّ الله به هذه الامة الاسناد»، این سند دادن از خصایص اسلام است. این خیلی مهم است. این فکر را اسلام درست کرد که ما بیاییم زیربنای فکر خودمان را بررسی بکنیم.
- رهنامه: دقت پژوهشگران غربی روی خود متن بیشتر از ماست.
الآن من حیث المجموع آن مقدار که شیعه روی فقه کار کرده بیشتر است.
- رهنامه: در مورد فقه حرفی نیست در مورد متن تاریخی عرض میکنم.
در آنها زیربنا ضعیف است. سنیها هم از اواخر قرن دوم انصافاً خیلی زحمت کشیدند. بپرسند که متن چه بوده، آیا کم شده، آیا زیاد شده. اما تا قرن اولش مثل یک خانهای است که دو طبقهایاش را با نمک ساختند و بقیه اش را با بتون آرمه ساختند. خب زیرش نمک است. غربیها هم اینگونهاند. شش قرنش نمک است، پانزده طبقه بالایش محکم است. مسیحیها هم همینطور. آنها هم نوشتار ندارند. این از الطاف الهی است و سرّش این است که پیغمبر ذهنها را باز کرد. این آزادی اندیشه است که اسلام داد. الآن تمدن غرب سعیاش این است، تفکر غربی سعیاش این است که دین را مثل جادوگرها و ساحرها که الآن در آفریقا هستند جلوه دهد. راست هم هست، عدهای آنطوری هستند، ولی ربطی به اسلام ندارد. اصلاً در اسلام وقتی هر اندیشهای میآید، میگوید: اندیشه و زیربنا را ببین، یعنی میخواهد فکر را از محدوده انعکاس شخصی خلاص بکند. اگر فکر تابع یک نوع از شعاع وجودی من باشد، این اندیشه قابل انتقاد است.
مثلا فرض کنید انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطه ایران. قانون، در زمان ما شعاع شخصیت شاه بود به اصطلاح. هر چه شاه میگفت، قانون میشد. مرحوم نایینی میگوید: شاه الآن صفت الهی پیدا کرده است. پس اندیشه انقلاب کبیر فرانسه، اندیشه مشروطیت، این بود که قانون از شخص شاه جدا بشود. این را پیغمبر هم گفت. گفت: من و شما، همه در مقابل قانون مساوی هستیم. متأسفانه هنوز هم در جوامع، ما، فکر را به شخص ربط میدهیم. یکی از شواهد تخلف ما و عقبماندگی ما همین است. یک مقدار هم که غربیها کار کردند و شما فرمودید، این است که فکر را از شخص جدا کردند. ما هم اگر بخواهیم پیشرفت بکنیم، باید بتوانیم فکر را از شخص جدا کنیم و ارزشهای علمی را در جای خودش نگه بداریم.
یک بحث علمی هیچ وقت نباید در همان حدود بحثهای عقلی و نقلی، انتزاعی، تحقیقی و پژوهشی منحصر شود. من معتقدم یک شخصیت مۆثر و بنیانگذار و مۆسس، باید در آنِ واحد دارای ابعاد مختلفی باشد. با این ابعاد مختلف است که میتواند تأثیر بگذارد. یکی از این ابعاد، شخصیتِ خودِ شخص است، به غیر از ابعاد علمی، شخصیت معنوی، تقوا، ایمان به خدا و التزام به تعبد اهمیت دارد. یکی از آقایان میگفت آقای بروجردی مقید بودند هر وقت وضو میگرفتند میایستادند تا آب وضو خشک بشود، تا این حد ایشان به مستحبات مقید بودند. این، روحانیت خاصی برای خود شخص میآورد. یعنی باید علم را، یک چیزی بین انسان و خدا و آن چیزی که محل کار است بدانیم. شما اقتصاد را با منابع درآمد و منابع ثروت، در نظر میگیرید و اینکه فرد باید سودآوری داشته باشد. حالا اگر ما بیاییم یک نسبت بین انسان و خدا و آن منابع ثروت در نظر بگیریم خیلی فرق میکند. در آموزش فقه و اصول هم همینطور است، یعنی ما باید یک مثلثی را در نظر بگیریم. این دیدگاه، اصولاً یک دیدگاه موفقی است. یک دیدگاه جامعی است. مرحوم آقای بروجردی و علمای ما غالباً اینطور بودند. برای کسانی هم که این علم را میخواهند بیاموزند احترام و شخصیت خاصی قائل بودند. در روایت از حضرت عیسای مسیح دارد که علم را یاد بگیرید و تواضع بکنید هم برای اساتید، هم برای شاگردان. در آن روایت دارد که حضرت عیسی پای شاگردان خود را میشست. این شخصیت، علم را از متعلم جدا حساب نمیکند. ایشان به عنوان یک معلم میآید و متعلم را هم میبیند. شخصیتهای بزرگ همیشه اینطوری هستند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
منبع: سایت رهنامه
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان