خشت اول حوزههای جدید (2)
بررسی شیوهی استنباط فقهی و سیرهی عملی آیتالله بروجردی در مصاحبه با آیتالله سید احمد مددی
بخش قبلی را اینجا ببینید
- رهنامه: اگر اجازه بدهید بحث را از خصوصیات فردی ایشان شروع کنیم.
مرحوم آقای بروجردی (قدس سره) غیر از خصایص علمی، خصوصیات فردی خاصی داشتند. بسیار مرد بزرگوار، دقیقالنظر و باهوش بودند، باهوش را من خیلی کم برای افراد به کار میبرم. ایشان خیلی تیزهوش بودند. یک وقتی ایشان از عراق آمده بود، رضاخان قلدر ایشان را به زندان میفرستد، میگویند در آن جایی که مرحوم آقای بروجردی را ملاقات کرد، فکر میکرد میتواند برای خودش یک نقطهی مثبتی بگیرد. از مرحوم آقای بروجردی پرسید شما که از عراق وارد ایران شدید اگر اشکالی هست بفرمایید. تصور میکرد مرحوم آقای بروجردی مثلاً راجع به حجاب صحبت بکند. واقعاً ایشان در این جهت فوق العاده بود. ایشان فرمودند: من وارد مرز ایران شدم و سربازان را دیدم. اینها حافظ مرز ایران هستند. اینها لباسهایشان پاره بود و برای شأن مملکت مناسب نیست. رضاخان فرمانده ارتش بود و انتظار نداشت یک آخوند بیاید انتقاد بکند. آن هم یک انتقاد ملیگرایانه. این صلاح ارتش ایران نیست. زشت است که در مرز، سربازهایش لباس پاره بپوشند. رضاخان حساب کار خودش را کرده بود. یعنی وقتی صحبت میکند میداند کجا را بزند. این واقعیت، از خصایص شخصی مرحوم آقای بروجردی است. یک سرلشکر را گذاشته بودند استاندار فارس که خیلی اذیت میکرد. رییس وزرا خدمت آقای بروجردی رسیده بود. سناتور جم بوده یا یکی از آقایان. آقای بروجردی با هیبت خاص خودشان می گوید این کیست که در استان فارس است. گفتند حضرت آیت الله! سرلشکر بهارمست را می فرمایید. دست و پاچه شده بودند. آقای بروجردی با هیبت خاص خودشان میگویند: بهارمست، چهار فصل مست. با همین یک کلمه، گفتند: آقای بروجردی موافق با بودن ایشان نیست.
- رهنامه: مرحوم بروجردی (ره) در مورد طلاب جوان چه رفتاری داشتند؟
از خصایص شخصی که مرحوم آقای بروجردی داشتند دلسوزی بود. مرحوم آقای ابطحی که از شاگردان ایشان بودند نقل میکند یک وقتی در وشنوه یک طلبهای آمد، کفشهایش پاره بود، یا عبایش، یا هر دو، آقای بروجردی صدایش زدند یک پولی دادند گفتند: با این پول عبایی بخر، برای طلبه زشت است. این دلسوزی را مقدمه میکنم برای بعدش. یک دلسوزی خاصی داشتند. شنیده بودیم که یکی از طلبهها رفته بود برای تبلیغ. یک مقدار زیادی، 600 تومان سهم امام آورده بود خدمت آقای بروجردی ـ یک طلبه عادی ـ گفته بود: اینها وجوهات به من دادهاند. آن زمان 600 تومان مبلغ زیادی بود. آقای بروجردی تمام این مبلغ را بخشیده بودند به ایشان. اطرافیان اعتراض کرده بودند که یک طلبه عادی است، قوانین میخواند. آقای بروجردی با همان مهابت عظیمشان، گفتند: زن و بچهی او هم قوانین میخوانند؟ یعنی شما کار به رتبه او نداشته باشید. زن دارد، بچه دارد. زندگی میخواهد بکند. آقای بروجردی روح بزرگی داشت و این ربطی به علم ندارد. شخصیت شخصی ایشان است. این شخصیت دلسوز، یک شخصیتی که واقعاً با تمام وجود به این راه علاقه داشت، به این کار علاقه داشت. این که شما پرسیدید تأثیر چه چیزی بود، یک مقدار حالت شخصیتی ایشان تأثیر میگذاشت بر روی تربیت طلاب. یعنی همین زمینهی برخورد ایشان جوری بود که به طلبه شوق میداد. طلبه احساس وجود میکرد. آن هم در زمان رضاخان، شما میدانید در زمان رضاخان عمامه ممنوع بود، غیر از افراد معینی. هفت، هشت تا اجازه عمامه گذاشتن داشتند، مثل مصطفی کمال در ترکیه، که بعد اجازات اجتهاد زیادی از نجف آمد و آنها بنا شد بمانند. من باب مثال عرض کنم، وقتی از چهار راه بیمارستان تا حرم یک طلبه حتی از محترمین، حتی از علماء، این مسیر را طی میکرد، شاید از این فاصله کم ده تا پلیس جلویش را میگرفت. کارت عمامه درست کرده بودند. یک کارتی هم بود که عکس تاج شاه روی آن بود. یعنی اینجوری نبود یک کسی سۆال بکند. در این فاصله کم ده نفر سۆال میکردند. این ذلت را سعی کرده بود رضاخان برای روحانیت ایجاد بکند. حالا گاهی میشد فرض کنید امروز یادتان رفته است کارت را بردارید، یک قبای دیگر پوشیدهاید، کارت در آن قبا مانده است. تا میفهمیدند این شخص کارت ندارد، مهلت نمیدادند. همانجا عمامهاش را برمیداشتند، کشان کشان مثل یک عبد ذلیل به کلانتری میبردند. مشهد یک خصلت دیگر داشت. وقتی دم کفشداری حرم میرسیدند. روحانیون دیگر غیر از کفش باید عمامه شان را هم میکندند. کسی حق نداشت با عمامه وارد حرم بشود. دم کفشداری، کفشش را که میگذاشت، عمامه را روی همان کفش نگه میداشت. تا اینکه جریان 20 شهریور پیش آمد و رضاخان را بیرون بردند. دومی ضعیف و جوان بود و به هر حال خداوند لطفی کرد و این شدت از روحانیت برطرف شد. حوزهای که در آن زمان از نظر روانی روحیه افراد شکسته شده بود، برای برگشت به حال عادی، احتیاج به یک پشتوانه قوی داشت. این هنر بزرگ آقای بروجردی بود. تنها مسألهی علم نبود. ایشان میخواست به روحانیت، هم شخصیت ذاتی بدهد و هم شخصیت علمی. این، یکی از گامهای بسیار مهمِ آقای بروجردی در این جهت بود.
- رهنامه: جناب استاد، ممکن است در این باره مصادیقی هم ذکر کنید؟
حالا من یکی دو نمونه برایتان نقل میکنم. یک نمونهاش آقای سیستانی، وقتی ایشان یک طلبهی هجده ساله بودند، خودشان میگفتند که ریش هم نداشتم. ایشان از مشهد آمده بودند. پدر ایشان و جد ایشان و مخصوصاً جد ایشان جزو محترمین بودند. ایشان به من میفرمودند: درس آقای بروجردی میرفتیم. جوان هجده سالهای بودم و ریش هم نداشتم. آقای بروجردی برای تشویق طلاب، میگفتند: اگر اعتراضی، سۆالی دارید مطرح بکنید. روز بعد آنهایی که مهم بود را در درس بیان میکردند. آقای سیستانی میگفتند: گاهی اوقات من اشکال میکردم، روز بعد ایشان میخواند، نمیشناخت من که هستم. من یک طلبه هجده ساله، ریش هم نداشتم. آقای بروجردی میفرمودند: بعضی از اعاظم اینجور نوشتند به من. من از خجالت سرم را پایین میانداختم. روحیه را دقت میکنید.
میگویند: سقراط معروف بود که مادرش قابله بوده، سقراط میگفت: من هم مثل مادرم هستم، او بچه مردم را میزاید و من فکر مردم را. آقای بروجردی کار مهماش این بود. غیر از مباحث علمی، یکی از کارهای مهماش این بود که آمد طلبهها را وادار کرد تا افکارشان را بار بیاورند و کار بکنند. بعد از آن مدت زمان رضاخانی و اهانتها و بعد هم میدانید که بعد از 1320 که رضاخان را بردند، همان سال حزب توده تشکیل شد. آن وقت حزب توده تا زمانهای بعدی یعنی تا قبل از آقای بروجردی رشد وحشتناکی داشت تا سالهای 30، غیر از اینکه در جمهوری دموکراتیک آذربایجان، پول هم چاپ کردند. غیر از آن باز هم در تهران بودند. حزب توده به عنوان یک نیروی وحشتناکی در صحنه حضور داشت. یکی از علماء که فوت کرده است، میگفت: ما گاهی اوقات سوار اتوبوس میشدیم. این تودهایها دستهایشان را مشت میکردند، میگفتند: ما عمامه را به دور گردنتان میاندازیم. یک مصیبت، شاه بود. یک مصیبت، حزب توده بود. یک مصیبت شاه جدید، با تفکرات جدید، سعی کردند پای غرب را باز کنند. این آقای بازرگان میگوید: ما در دانشگاه اسم دین را نمیتوانستیم ببریم. اولین بار کسی که اسم دین را در دانشگاه برد همین آقای بازرگان بود. در چنین فضایی آقای بروجردی آمد. خیلی سنگین است. فضا را در نظر بگیرید. آن مقدمات رضاخانی و کارهایی که بعد حزب توده کرد و بعد مسألهی دانشگاه. اصلاً در دانشگاه اسم خدا را نمیشد برد. اسم اسلام را نمیشد برد. هنر بزرگ مرحوم آقای بروجردی این بود. این طلبههای جوان و مستعد را پرورش داد. مثل یک باغبان که از باغ نگهداری میکند حوزه را حفظ کرد. کشاورزی نکردید. کار مشکلی است. فرض کنید امسال تخم زردآلو میکارید، این تا یک سال دیگر دو وجب میشود. صحبت چند سال است. اینطور نیست که فرض کنید در خانه 100 میلیون دلار، 1000 میلیون دلار پول داشتید، و این را دزد برد. ممکن است بعد از یک ماه با تجارت دوباره به دست بیاورید. اما کشاورزی اینطور نیست، حرف عمر است. بعد از یک سال، دانهای که کاشتی یک وجب میشود. در طول سال باید مواظب سمش باشید. اگر حشره بزند نابود میشود. آقای بروجردی مثل یک کشاورز، یک انسان زارع، یک انسان دلسوز، سعی کرد پرورش بدهد. با یک بصیرتی، با یک اخلاصی. در امثال مرحوم آقای بروجردی اخلاص حرف اول را میزند. علمای ما همیشه اینطور بودند. جانب تقواییشان یک طرف، جانب آزادی روحشان یک طرف. چون علمای ما در دستگاه حکومتی نبودند، خیلی آزاد فکر میکردند. خدا رحمت کند آقای حائری را، میگفت تا زمانی که صفویه نبودند علمای ما آزادتر فکر میکردند. چون دولت صفویه به اسم شیعی آمد، مجبور بودند تقیه کنند. این آزاد بودن مشهود بود، تازگی نداشت. یکی تقوا و یکی روح آزادی و یکی علم، یک مجموعهی پیوستهای هستند. آقای بروجردی با یک صبری، با یک حوصلهای، یک بذری را کاشتند تا بار بدهد. اگر اسم این مرحله را خشت اول برای حوزهی جدیدمان بگذاریم، گزاف نیست. انصافاً ایشان خیلی مخلصانه کار میکرد. هم عالمانه، هم مخلصانه، هم با تقوا، هم با عقل، هم با روح آزادی این خشت اول را بنا کردند.
ایشان در حقیقت دو جهت را تلفیق کرد. هم مبانی علمی و هم مبانی شخصیتی. یک مشکل اساسی ما مخصوصاً در قرن حاضر، در کشورهایی مثل ایران که من حیثالمجموع ضعیف هستند و ثقل جمعیت و فشار جمعیت، ارزشها را زیر سۆال میبرد، جمعیت زیاد است. جمعیت که زیاد شد، جوانب عاطفی و احساسی انسان سیر نمیشود. اشباع نمیشود. آقای بروجردی به طلبهها با یک دید دیگری، با یک احترام خاصی برخورد میکرد که به اینها شخصیت بدهند و این نیروها بتوانند یک نقش مۆثر را بازی بکنند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
منبع: سایت رهنامه
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان