اصل
اصل:
اصل در لغت به معنای پایه و ریشه میباشد و در اصطلاح پنج معنا برای اصل ذکر شده است .
1- اصل در برابر فرع: مثل « الخمر اصل النبیذ » یعنی حکم نبیذ از خمر گرفته شده است به تعبیر
صاحب معالم موضوع حکم ثابت ( از طرف شرع ) را اصل و موضوع دیگری را که ثابت نیست فرع میگویند
2- دلیل: مثل « الاصل فی هذه المساله الکتاب و السنة » یعنی دلیل این مسئله کتاب وسنت است.
3- رجحان: مثل « الاصل فی الکلام الحقیقة » وقتی مردد شدیم بین حمل کلام بر معنای حقیقی یا
مجازی حمل بر معنای حقیقی ارحج است.
4- قاعده: مثل « قال النبی صلی الله علیه وآله : بنی الاسلام علی خمسه اصول» اسلام بر پنج
پایه بنا شده است .
5- وقتی دسترسی به احکام واقعی ممکن نباشد به آنچه که برای تشخیص احکام ظاهری قانونگذاری
شده است اطلاق میگردد . مثل استصحاب برائت ( اصول عملیه) توضیح اینکه انسانی که واقع را نداند
در نتیجه مردد خواهد شد برای چنین انسانی حکم ظاهری وضع شده است مثلا نمیدانیم کشیدن
پیپ حرام است یا حلال ؟ در این مورد اصل برائت جاری کرده و رفع تحیر میکنیم ضمنا با اجرای این
اصل نمیگوییم در واقع عندالله نیز حلال است بلکه فقط تکلیف ظاهری خود را بدست می آوریم .
اصل در علم رجال معنای دیگری دارد . وحید بهبهانی میگوید اصل کتابی است که نویسنده آن روایاتی
را که از معصوم و یا راوی از معصوم شنیده است جمع آوری کرده است. و برخی گفته اند : اصل
عنوانی است که به برخی از کتابهای حدیثی اطلاق میشود.