تبیان، دستیار زندگی
وفیق السامرایی که در زمان هجوم ناجوانمردانه به جمهوری اسلامی ایران، سرلشگر بعث عراق بود، از لایه‌های پنهان جنگ ایران و عراق روایت می‌کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تو چه می‌دانی که سال 82 چیست؟

حمله به دیوار دفاعی خرمشهر


وفیق السامرایی که در زمان هجوم ناجوانمردانه به جمهوری اسلامی ایران، سرلشگر بعث عراق بود، از لایه‌های پنهان جنگ ایران و عراق روایت می‌کند.

وفیق السامرایی

پس از نیمه‌های شب، اطلاعات آشکاری دریافت کردیم که حاکی از آغاز عملیات عبور نیروهای نامنظم ایران (سپاه و بسیج) و ایجاد سرپل بود. خیلی زود این اطلاعات را در اختیار سپاه سوم قرار دادیم، اما سرتیپ ستاد «جواد اسعد شیتنه» فرمانده لشگر سوم، این اطلاعات را باور نکرد. مدیر اطلاعات نظامی شخصاً از طریق تلفن با او مذاکره کرد، اما جواد اسعد پاسخ داد که چیزی مشاهده نکرده است. مدیر اطلاعات نظامی به او پاسخ داد: «عملیات عبور ایرانی‌ها نه صد درصد، بلکه یک میلیون در صد آغاز شده است.» اما فرمانده سپاه سوم زرهی هیچ اقدامی نکرد، تا این که ایرانی‌ها سرپل مستحکمی را ایجاد کردند و از آن‌جا حمله خود را به طرف مواضع مقدم این لشگر آغاز کردند. نیروهای خط مقدم این لشگر نیز به جای آن که طرح از پیش تعیین شده را اجرا کنند، اقدام به عقب‌نشینی کردند. جواد اسعد، خیانت و یا تبانی نکرده بود؛ یک افسر ترسو هم نبود، اما بدون داشتن دیده به ان و یا شبکه ارتباطی خوب بر نظر شخصی خویش اصرار ورزید و دست به اقدام اشتباهی زد که طبق قانون باید فراخوانده می‌شد. اقدام او موجب ایجاد یک شکاف خطرناک در دیواره دفاعی ما گردید و جنگ را در وضعیت سختی قرار داد. این اقدام نادرست، وضعیت جبهه را به نفع نیروهای ایرانی تغییر داد و ایران توانست تعدادی از لشگرهای سپاه پاسداران و نیروهای پیاده و نیروهای زرهی خود را که به دنبال نبردهای دزفول، شوش از روحیه خوبی برخوردار بودند در منطقه مستقر نماید. شلیک فشرده موشک‌های «سونا» نیز نتوانست هیچ نتیجه‌ای به بار آورد و نیروهای ایرانی خود را به سد خاکی «الادامه» که وظیفه دفاع از عقبه خرمشهر را به عهده داشت، رساندند. این سد خاکی به خط مقدم و خطرناک نیروهای عراقی تبدیل شد. نیروهای ما به طرف مرزهای شرقی بصره عقب نشینی کردند. مرحله بعدی حمله، عبور از سد خاکی الادامه بود تا شهر خرمشهر کاملا به محاصره بیفتد. در این‌جا لازم بود که فرمانده کل نیروهای مسلح دست به اقدامی بزند، اما او از این کار ناتوان بود.

نیم ساعت هم تاب مقاومت نداریم

به بصره بازگشتم و نامه‌ای با امضای مدیر اطلاعات نظامی، خطاب به فرماندهی کل نیروهای مسلح تنظیم کردم و در آن نسبت به ضعف نیروهای دفاع کننده از شهر خرمشهر هشدار دادم. مرا به قرارگاه شعبه حزب بعث در بصره فراخواندند. در آن‌جا اعضای فرماندهی کل تشکیل جلسه داده بودند. فرمانده لشگر 11 که وظیفه دفاع از اطراف خرمشهر را بر عهده داشت، یعنی سرتیپ ستاد «سعید محمد فتحی» نیز به این جلسه فراخوانده شده بود. بحث بین من و او پیرامون پایین بودن سطح استحکامات آغاز شد. او با من مخالفت ورزید و گفت: «استحکامات آن‌جا قوی و نفوذناپذیر است و سرهنگ دوم ستاد» ،وفیق سامرایی» برای بازدید از مناطق این لشگر، باید از قرارگاه لشگر عبور می‌کرد.» با وجود این که او از این جهت از قرارگاه عبور نکرده بودم، حق داشت، اما در بحبوحه یک جنگ دشوار، رعایت قرارداد در توان من نبود. مدیر اطلاعات نظامی در جمع فرماندهان چنین گفت: «امیدواریم که نقطه نظرات سرهنگ دوم ستاد، وفیق سامرایی درست نباشد.»

چند روز بعد از این جلسه، در دفتر مدیر شبکه اطلاعات منطقه جنوبی در بصره، با رئیس ستاد مشترک ارتش و مدیرکل اطلاعات نظامی ملاقات نمودم. رئیس ستاد مشترک ارتش از من خواست دیدگاه‌هایم را درباره وضعیت دفاعی خرمشهر توضیح دهم. من گفتم: «حتی نیم ساعت هم تاب مقاومت نداریم. زیرا وضعیت دفاعی ما در آن‌جا ضعیف است.» او از سخنان من آزرده خاطر شد و گفت: «پس چه کاری باید انجام دهیم؟» هنوز چند روزی نگذشته بود که همین دو نفر بار دیگر، صبح هنگام به همین محل آمدند و معلوم شد که سرتاسر شب گذشته را نخوابیده‌اند. شنشل گفت: «وفیق، چیزی نمانده بود که دیروز در پی حمله به دیوار دفاعی خرمشهر، همه چیز تمام شود.» من گفتم: «این حمله یک حرکت برای محک زدن بود، نه برای یک حمله واقعی.»

این عملیات که ایران آن را «بیت‌المقدس» نام نهاد به پایان رسید و ایران، خرمشهر را که [امام] خمینی آن را خونین شهر، یعنی شهر خون و صدام آن را «خاکریز بصره» می‌خواند، باز پس گرفت

همگی اعدام خواهند شد

ساعت ده شب 23-24 می1982 در فضای باز حوالی سد الادامه مستقر شدم. این سد با آغاز حمله ایرانی‌ها، اساسی‌ترین خط دفاعی خرمشهر بود. شاهد تیراندازی متقابل بودم. هنوز چیزی از شب نگذشته بود که تیراندازی‌ها قطع شد. یقین کردم مقاومت مدافعان در هم شکسته است و نیروهای ایرانی دیواره دفاعی سد را درهم شکسته‌اند و تا رسیدن به اروند، به پیشروی خود ادامه می‌دهند. خرمشهر و اطراف آن و نیروهای دفاع کننده به محاصره افتادند. صدها نفر از افسران و سربازان، مجبور شدند خود را درون اروند بیفکنند. عرض این رود خانه بیش از ششصد متر بود. سربازان برای نجات از اسارت و رسیدن به کرانه دیگر، خود را به رودخانه انداختند و تعداد زیادی از آن‌ها در مرکز رودخانه غرق شدند. هنگامی که این خبر به صدام رسید، به لشگر 7 پیاده به فرماندهی سرلشگر ستاد «میسر ابراهیم الجبوری» که در آن هنگام سر تیپ ستاد بود، دستور داد محاصره شهر را در هم بشکند و نیروها را مستقر کند، وگرنه او و اعضای ستاد لشگر، همگی اعدام خواهند شد.

باز پس گیری خاکریز بصره

با توجه به موازنه قوای موجود و وضعیت روحی نیروها، این خواسته غیر ممکن بود. لشگر 7 در دستیابی به هرگونه پیشروی ناکام ماند و برای اولین بار صدام در اجرای حکم اعدام در صحنه جنگ تردید به خود راه داد و در اعدام فرمانده این لشگر، یعنی سرلشگر ستاد «صالح القاضی» فرمانده لشگر سوم زرهی، سرتیپ ستاد «جواد اسعد شیتنه» سرتیپ «نزار النقشبندی» و سرهنگ «عبدالهادی» از تیپ 412 پیاده درنگ نمود.

این عملیات که ایران آن را «بیت‌المقدس» نام نهاد به پایان رسید و ایران، خرمشهر را که [امام] خمینی آن را خونین شهر، یعنی شهر خون و صدام آن را «خاکریز بصره» می‌خواند، باز پس گرفت.

ما و نیروهای ایرانی رودرروی یکدیگر، بر روی سد مرزی بین دو کشور صف آرایی کردیم... صدام درباره سال 1982 گفته است: «سال 82؛ و تو چه می‌دانی که سال 82 چیست؟» او با این تعبیر سعی داشت دشواری شرایط این سال را بیان نماید.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سایت ساجد