تبیان، دستیار زندگی
یادش به خیر قبل از عید نوروز برای ثبت خاطرات «شهید عباس بابایی» به دیدار همسرش «صدیقه حکمت» رفتیم. بااینکه حال مساعدی نداشت با خوش رویی تمام ما را پذیرفت.زن بسیار نازنین و بزرگواری بود؛ خدایش بیامرزد و در بهشت برین جایگاهش دهد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخرین دیدار با صدیقه حکمت(مصاحبه)

یادش به خیر قبل از عید نوروز برای ثبت خاطرات «شهید عباس بابایی» به دیدار همسرش «صدیقه حکمت» رفتیم. بااینکه حال مساعدی نداشت با خوش رویی تمام ما را پذیرفت.زن بسیار نازنین و بزرگواری بود؛ خدایش بیامرزد و در بهشت برین جایگاهش دهد.

مصاحبه: رقیه فارسی -بخش فرهنگ پایداری تبیان
صدیقه حکمت

مدتی بود در بیمارستان بستری بود، سه هفته پیش برای تبریک روز معلم تماس گرفتم اما شخص دیگری پاسخ داد و گفت من پرستارش هستم که وقتی همسر شهید نام من را متوجه شد، گفت: «گوشی رو بده میخوام باهاشون صحبت کنم.» این آخرین باری شد که آن صدای مهربان را شنیدم. می دانم چقدر انتظار سخت و طاقت فرسایی را جهت دیدار دوباره «شهید بابایی» کشیده اید، وعده دیدار نزدیک است و شهید بی صبرانه تشنه دیدار... .
در ادامه گزیده ای از آخرین دیدار و گفتگو با «صدیقه حکمت» همسر «خلبان شهید سرلشگر عباس بابایی» را می خوانیم. لازم به ذکر است این دیدار توسط نمایندگان «سازمان حفظ آثار ارتش» با سرکار خانم صدیقه حکمت انجام شده بود که فایل تصویری اش در اختیار تبیان قرار گرفت و حالا به شکل مکتوب پیش روی شما است:

 در فیلم «شوق پرواز» شما همراه همسر سایر خلبان ها در منزل تان اقلام مورد نیاز جبهه جمع آوری و ارسال می کردید . در این رابطه توضیح می دهید؟

کی طبیعت را دوست ندارد؟ من که به بچه هایم گفتم: «بچه ها هر زمان که من مردم قبر من رو پر از گل بکنید.»

چندین و چندسال است که از این موضوع می گذرد.   سال 60 همسرم فرمانده پایگاه اصفهان بود و من هم به عنوان همسر وی فعالیتم را درزمینه جنگ و دفاع مقدس در منزل خودم شروع کردم، یک مقدار هم در مدرسه بود و بعضی مواقع در منزل دوستان می توانستیم این اقلام را فراهم و ارسال کنیم.

از فعالیت در آموزش وپرورش بگویید، اینکه چه سمت هایی داشتید، چند سال خدمت کردید و چطور وارد آن شدید.
سال 1354 استخدام آموزش وپرورش شدم و ابتدا در دزفول خدمت می کردم .چون همسرم در پایگاه وحدتی دزفول بود من در آنجا حدود سه چهار سال معلم بودم و در اولین سال خدمتم معلم پایه اول و پنجم ابتدایی بودم؛ در طی 30 سال خدمتم همان سال ها فقط تدریس کردم و بقیه را در مدیریت مدارس انجام وظیفه می کردم. فعالیت من همه این تلاش ها و موفقیت را اول از خداوند می دانم و بعد همکاری بی شائبه کلیه همکارانم که واقعاً دست به دست هم دیگر می دادیم و رمز موفقیتمان هم این بود که همدیگر را درک می کردیم.

صدیقه حکمت

شما عضو شورای شهر قزوین هم بوده اید؟
سال 68 بازنشست شدم با توجه به اینکه همسرم سال 66 شهید شدند کار کردن برایم دیگر مشکل بود به خاطر اینکه تمام مسئولیت زندگی بر عهده ام بود. علاوه بر این مسائل جانبی و بیرون از منزل به عهده من بود چه زمانی که همسرم در قید حیات بود چه زمانی که به شهادت رسید؛ بنابراین می خواستم زودتر بازنشست شوم، غافل از اینکه در شورای شهر و استانداری قزوین خواستار فعالیت من شدند و 6 سال فعال بودم. هنوز که هنوز است دوره نقاهت آن سال ها را می گذرانم.

موفق به عملی کردن اهدافی که داشتید در شورای شهر شدید؟
تا حدی که امکان داشت سعی کردم، چون اگر می خواست این چنین نباشد که لحظه ای برایم قابل تحمل نبود. اما باز نمی توانم خودم را آن چنان در این زمینه راضی بدانم چون نمی شد، نمی گذاشتند و بهتر آن است که صحبتی نشود.
 
در منزل که نگاه می کنیم تابلوهای زیبایی هم نصب شده است و گویا آثار خود شماست.

من از همان کودکی زمانی که هنوز مدرسه نمی رفتم (یا اوایل مدرسه رفتنم بود) عباس که پسرعمه ام بود و از همان زمان مهرم را در قلبش نهفته داشت برای آموزش نقاشی به من، وقت می گذاشت و حتی بعدها در انشاء به من خیلی کمک می کرد.

بله من از همان کودکی زمانی که هنوز مدرسه نمی رفتم (یا اوایل مدرسه رفتنم بود) عباس که پسرعمه ام بود و از همان زمان مهرم را در قلبش نهفته داشت برای آموزش نقاشی به من، وقت می گذاشت و حتی بعدها در انشاء به من خیلی کمک می کرد. نقاشی در من نهفته بود و زمانی که در قزوین بودم و شورای شهر فعالیت می کردم،بهترین موقعیت را دیدم که در عرض یک سال نقاشی روی بوم را بارنگ روغن شروع کنم، با توجه به اینکه قبلش سیاه قلم در منزل کار می کردم و بعد نقاشی روی بوم رو شروع کردم که الحمدالله 19 تابلو کشیدم.الآن هم که مشغول به تحصیل هستم دانشجو هستم مقطع کارشناسی ارشد رشته الهیات می خوانم و حالم مساعد نیست؛ ترم اول را گذراندم اما ترم دوم را مرخصی استعلاجی گرفتم و بازهم می خواهم پناه بیاورم به نقاشی که تکمیل کنم.

به طبیعت هم حتماً خیلی علاقه مندید؟
 صد در صد کی طبیعت را دوست ندارد؟ من که به بچه هایم گفتم: « هر زمان که من مردم قبرم را پر از گل بکنید.»

اگر شهید بابایی روبروی شما بنشینند دوست دارید به او چه بگویید؟
خوش آمد! چه دارم بگویم؟ واقعاً ما مردیم و شهدا زنده اند و من با شهید زندگی می کنم ؛ او حضور دارد چه در خواب چه در بیداری. هم بچه ها می بینند هم خودم نظاره گر هستم. بوی شهید را احساس می کنم و بعضی مواقع که بوی خاصی از خانه به مشامم می رسد فکر می کنم این بو اصلاً در این دنیا به مشامم نرسیده بوی آن دنیای دیگر است.