تبیان، دستیار زندگی
رأس ساعت 9 شب عملیات با رمز «الله اکبر» آغاز شد. روزنامه کیهان فردای آن روز در گزارشی نوشت: «حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که براثر شدت انفجار قسمت هایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت ده ها تن از مقامات م
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

الله‌اکبر رمز ترور شد



رأس ساعت 9 شب عملیات  انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی با رمز «الله‌اکبر» آغاز شد. روزنامه کیهان فردای آن روز در گزارشی نوشت: «حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که براثر شدت انفجار قسمت‌هایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت ده‌ها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا شد.»

سعید شاهسوندی

یک روز قبل، یعنی در 6 تیر انفجاری در مسجد ابوذر رخ داد؛ بمب که در ضبط‌صوت کار گذاشته‌شده بود، هنگام سخنرانی آقای خامنه‌ای منفجر و باعث جراحت شدید ایشان به‌ویژه از ناحیه دست راست می‌شود. چند روز قبل هم مصطفی چمران در جبهه‌ها شهید شده بود و این ایام همزمان با شب هفت او بود. این‌ها پارامترهایی بود که در سازمان به‌عنوان عوامل بازدارنده مطرح شد.
در ادامه  روایت سعید شاهسوندی (عضو سابق مرکزیت منافقین) درباره انفجار دفتر حزب جمهوری‌اسلامی وعلیرضا نادعلی از اعضای حزب جمهوری اسلامی را می خوانید.

بمب را از کجا آوردند؟
شاهسوندی روایت می‌کند: موسی خیابانی شخصاً برای اطمینان از درست عمل کردن چاشنی‌ها، تعداد زیادی از آن‌ها را در وان حمام کنترل کرده بود. بعدها اظهارنظرهای بسیاری شد، نظیر این‌که این کار شوروی‌ها بوده است، آقای علی فراستی درجایی نوشته که این بمب را شوروی‌ها در اختیار مجاهدین قراردادند. این‌ها هیچ‌کدام واقعیت ندارد، واقعیت این است که بعد از پیروزی انقلاب و فتح پادگان‌ها و مراکز لجستیکی نظام شاهنشاهی، بسیاری از امکانات در اختیار بسیاری نیروها و از همه مهم‌تر سازمان مجاهدین که نیروی متشکلی بود قرار گرفت و این‌ها هیچ کمبودی ازلحاظ مواد انفجاری، اعم از نوع پلاستیک و نوع‌های پیشرفته آن نداشتند. پادگان‌ها پر از اسلحه و سلاح و مواد منفجره بود. من روزهای اول انقلاب خودم شاهد بودم که بسیاری از این‌ها را از گوشه و کنار می‌آوردند . یکی از مسولیت های هسته اولیه اطلاعات سازمان‌دهی این کارها و بسته‌بندی و جا دادن آن در گوشه و کنار شهر و حتی در کوه و بیابان بود.
این عملیات که بعدها مسعود رجوی در صحبت‌هایش گفته که نام رمزش «الله‌اکبر» بود، توسط کادرهای بخش اطلاعات طراحی می‌شود، ولی توسط مرکزیت سازمان به‌طور مشخص مسعود رجوی، موسی خیابانی و علی زرکش تصویب نهایی می‌شود.

توهم رعد در آسمان بی‌ابر
...سازمان [مجاهدین خلق] که در نهادهای گوناگون دولت و حکومت [جمهوری اسلامی] طی دو سال و چند ماه نفوذ و عناصر خودش را به‌عنوان نیروهای حزب‌اللهی جایگزین کرده بود، در بسیاری از جاها و پُست‌های حساس نهاده بود. به خاطر آن‌که حکومت تازه‌پا بود، [سازمان] در همان ابتدا، بعد از پیروزی انقلاب درگیر کار انتحاری می‌شود.
این گرایش در سازمان مجاهدین از سال‌های قبل از انقلاب هم وجود داشت. با یک نوع تأثیرپذیری از انقلاب الجزایر که می‌دانیم در انقلاب الجزایر در یک روز در محله‌های گوناگون شهر الجزیره، پایتخت الجزایر عملیات گوناگون و متعددی صورت می‌گیرد؛ بخصوص در محله کازبای، آنجا که یک روز قبل از آن هیچ خبری از آغاز و اعلام موجودیت ارتش آزادی‌بخش الجزایر وجود ندارد و درست یک روز بعد، اگر اشتباه نکنم 1 ژانویه 1965 این تئوری را الجزایری‌ها داشتند تحت عنوان «رعد در آسمان بی‌ابر» و این جمله‌ای است که تئوریسین انقلاب الجزایر (عمار اوزگان) برای اولین بار در نوشته‌هایش آن موقع به کار برد.

آن سال‌ها شعار ما بود، یعنی این‌که حتی قبل از وقوع انقلاب در دوران حکومت شاه هم ماتحت تأثیر استراتژی نبرد الجزایر بودیم، ما یک چنین گرایشی را داشتیم که می‌خواستیم این رعد در آسمان بی‌ابر را به وجود بیاوریم

آن سال‌ها شعار ما بود، یعنی این‌که حتی قبل از وقوع انقلاب در دوران حکومت شاه هم ما تحت تأثیر استراتژی نبرد الجزایر بودیم، ما یک چنین گرایشی داشتیم که می‌خواستیم این رعد در آسمان بی‌ابر را به وجود بیاوریم. این گرایش، این فرهنگ و این مفهوم، در ذهنیت رهبری سازمان که از آن دوره هم کماکان حضور دارند نظیر مسعود رجوی و موسی خیابانی وجود دارد و با ضربه بزرگ درواقع می‌خواهند کاری را بکنند.


ابتدا این را بگویم که سازمان مجاهدین خلق بعداً به دلایل گوناگون که مهم‌ترین دلیل آن رفتن مسعود رجوی به خارج از کشور بود، هیچ‌گاه رسماً و با یک اطلاعیه نظامی مسئولیت این حادثه را قبول نکرد، چراکه در اروپا قبول مسئولیت چنین عملیاتی آن‌ها را با مشکل روبرو می‌کرد و وجه تروریستی رجوی را برجسته [می‌کرد] و امکان داشت تحت تعقیب قرار بگیرد. با همه این‌ها در این سال‌ها، از زبان سران سازمان، آنجا که سازمان مجاهدین می‌خواهد قدرت‌نمایی کند و نشان بدهد ما این کار را کرده‌ایم، غیرمستقیم، اما صریح به این عمل اعتراف می‌کند.
 
انتظار یک رعد در آسمان
من خودم به‌عنوان کسی که شاهد بسیاری از تحولات داخل سازمان بودم، بگویم که یک‌شب قبل از آن عملیات [7 تیر] ما در خانه‌ای مخفی در نزدیک اتوبان عباس‌آباد بودیم، در شب حادثه تمامی ما به‌علاوه چند نفر دیگر در آن خانه تیمی خبر داشتیم که امشب یک اتفاقی می‌خواهد بیفتد و ما آنجا دستگاه‌هایی داشتیم که به کمک آن‌ها روی فرکانس‌های کمیته‌ها، سپاه پاسداران و بعضی نهادها شنود می‌کردیم. علی زرکش به خود من گفت که برنامه، یک عملیات بزرگ است. طبعاً جزئیات حادثه را به خاطر مسائل حفاظتی و امنیتی و این‌که دقیقاً به‌عنوان‌مثال کلاهی یا کس دیگری دست‌اندرکار است؛ نگفت، ولی ما انتظار یک رعد در آسمان بی‌ابر را داشتیم و همه، گوش به دستگاه‌های شنود داشتیم. این تجربه سال‌های قبل از انقلاب سازمان بود و بعد از انقلاب دستگاه‌های پیشرفته‌تری هم از پادگان‌ها و مراکز گوناگون به دست آورده بودیم. یکی از شاخص‌های موفقیت عمل که هدف و سوژه گفته می‌شد، سوژه اصلی مورد هدف شخص دکتر بهشتی بود که آن موقع رئیس دیوان عالی و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود.

کلاهی

کلاهی که بود؟
 کلاهی، مسئول برگزاری جلسات حزب جمهوری اسلامی بود، وی تکنسین برق هم است و ضمناً کارهای فنی و برق حزب جمهوری اسلامی را هم به عهده می‌گیرد، فردی که توانسته در این مدت خودش را خوب جا بیندازد و یک نیروی مومن، معتقد، وفادار، حزب‌اللهی معرفی کند و یکی از کارهایش این است که کارت‌های دعوت را تنظیم کند، چون به‌هرحال انسان منظم و دقیقی است. در کاراکترش هم دقت و نظم وجود داشت که بعدها من خودم هم دیدم.
کلاهی افراد را برای جلسه حزب جمهوری اسلامی که البته از هفته قبل برای بررسی مسائل گوناگون برنامه‌ریزی‌شده بود، دعوت می‌کند. به همین دلیل شماری از وزرا و نمایندگان مجلس و سران حزب جمهوری اسلامی برای بحث درباره تورم و گرانی جمع می‌شوند و چون بنی‌صدر هم تازه برکنار شده بود، درواقع دستور کار از بررسی مسئله تورم و گرانی به بررسی مسئله شرایط سیاسی اجتماعی و جایگزینی بنی‌صدر تبدیل می‌شود و سخنران اصلی هم آقای دکتر بهشتی بوده است. این درواقع فضای مقدماتی است.


دوست کلاهی
علیرضا نادعلی از اعضای حزب جمهوری اسلامی و از افرادی که از نزدیک با کلاهی آشنایی داشته است هم از نحوه آشنایی خود با محمدرضا کلاهی این‌گونه می‌گوید: زمانی که من به دفتر اصلی حزب آمدم کلاهی در آنجا بود و نمی‌دانم چطور با حزب آشنا شده بود و چه کسی او را به آنجا آورده بود اما در ظاهر پسر فرز و زرنگی بود و خیلی جدی هم در کارها ظاهر می‌شد. اصلاً به همین دلیل هم بود که شاید در حزب جاگیر شده بود و تقریباً اعتماد افراد را به خود جلب کرده بود. آن زمان هم در حزب آن‌قدر جو صمیمیت و دوستی بود که کسی به کس دیگر بدگمانی و تردید نداشت. من هم با او صمیمی شده بودم و باهم رفیق بودیم.حوالی تابستان سال 59 به دفتر اصلی حزب رفتم و تا زمان انفجار در 7 تیرماه 60 با کلاهی دوست بودم؛ یعنی 1 سال تقریباً باهم آشنا و دوست بودیم.

یک کیفی هم داشت که همیشه من با آن شوخی می‌کردم و یک لگد به کیفش می‌زدم که «این چیه تو داری» و …. آن روز هم خیلی عجیب بود که دائم حواسش به من بود که لگدی به کیف نزنم

روزی که کلاهی آوار شد بر سرمان
من آن روز قرار بود در حزب نباشم. کلاهی قرار شد جای من در جلسه باشد. اصرار هم داشت که آن روز من را سریع‌تر بدرقه کند. یک کیفی هم داشت که همیشه من با آن شوخی می‌کردم و یک لگد به کیفش می‌زدم که «این چیه تو داری» و …. آن روز هم خیلی عجیب بود که دائم حواسش به من بود که لگدی به کیف نزنم و می‌گفت در کیف قرآن است! من هم که باورم شده بود با کیف کاری نداشتم. حوالی عصر من راهی منزل شدم. بعدها دوستان گفتند ظاهراً کلاهی وقتی کیف را داخل جلسه گذاشته بود و می‌خواست به بهانه خرید از حزب بیرون برود موتورش دائم دم در حزب خاموش می‌شود که باعث جلب‌توجه هم شده بود و استرس زیادی هم گویا داشته است. من حوالی غروب که به منزل رسیدم داشتم لباس‌هایم را عوض می‌کردم که یکهو صدای انفجاری را شنیدم. از منزل بیرون آمدم پرسیدم چه شده است؟ گفتند فلان مسجد ظاهراً آسیب‌دیده است. پرسان پرسان رفتم و سوار بر موتوری هم شدم تا اینکه به حزب رسیدیم و دیدم ازآنچه می‌ترسیدم به سرمان آمده است. دفتر حزب منفجرشده است و همه بر سروصورتشان می‌زنند.
واقعاً شب تلخ و بدی بود، هیچ‌وقت آن شب را فراموش نمی‌کنم. تا سه شب بعد من و دوستانم بیدار بودیم تا جنازه‌ها را از زیر آوار دربیاوریم و حالمان اصلاً مساعد نبود. دفتر حزب هم قدیمی بود و سقفش بتونی بود و به‌سختی می‌شد آن را حرکت داد. یادم است جرثقیلی آمد که سقف را بلند کند سیم‌بکسل آن دررفت و باز سقف افتاد تا جرثقیل دیگر آوردند و سقف را بلند کردند.
شب عجیبی بود. خدا واقعاً از کلاهی نگذرد. انسان نامرد و نمک‌نشناسی بود. ما آن‌قدر  درحزب هوایش را داشتیم و شهید بهشتی آن‌قدر با ما مهربان بود و این بی‌صفت آخر این‌طور رفتار کرد.

فرآوری: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان



منابع: ماهنامه راه نما/ سایت شفاف / مشرق/ تاریخ ایرانی
مطالب مرتبط:

 صدایی در گوش تاریخ

بهشتی یک ملت بود

شهدای هفتم تیر