تبیان، دستیار زندگی
آنجا که تو به آن پای می نهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود... این شهر دروازه ای در زمین داشت و دروازه ای دیگر در آسمان. و تو در جست وجوی دروازه آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می شد و جز مردان مرد را به آن راه نمی دادند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهری در آسمان


آنجا که تو به آن پای می نهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود... این شهر دروازه ای در زمین داشت و دروازه ای دیگر در آسمان. و تو در جست وجوی دروازه آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می شد و جز مردان مرد را به آن راه نمی دادند.


خرمشهر

خونین شهر

ای شهر ایستاده بر تارک خورشید

مگر چگونه مقاومت کرده ای

که اینگونه ویرانی

******

ای خونین

ای پاره پاره میهن

ای بزرگ

ای حجم شهامت و دلیری و مردی

ویرانیت نشان ابادی است!

******

ای پر غرور شهر

ای جاودان حماسه گهواره خونین کودکانت

بر پاره پاره های آجرو آهن

نشانه مردی است

******

ای پاره وطن

مگر چگونه مقاومت کرده ای

که اینهمه خونینی؟؟!!

(فروردین 62 خرمشهر - نظام الدین)

مسجد جامع خرمشهر رازدار حقیقت است و لب از لب نمی گشاید. از خود می پرسم: کدام ماندگارتر است؟ این کوچه های ویران که هنوز داغ جنگ بر پیشانی دارند و یا آنچه در تنگنای این کوچه ها و در دل این خانه ها گذشته است؟

با خود می گفتم: از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به یاد داری؟

هیچ! آنجا که تو به آن پای می نهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود... این شهر دروازه ای در زمین داشت و دروازه ای دیگر در آسمان. و تو در جست وجوی دروازه آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می شد و جز مردان مرد را به آن راه نمی دادند.

زمان، بادی است که می وزد؛ هم هست و هم نیست. آنان را که ریشه در خاک استوار دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ می آمد تا مردان مرد را بیازماید. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود.

با خود می گفتم: جنگ برپا شده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود و محمد جهان آرا به آن قافله ای ملحق شود که به سوی عاشورا می رفت.

یک روز شهر در دست دشمن افتاد و روزی دیگر آزاد شد. پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.

آزادی خرمشهر به روایت تصویر

مسجد جامع خرمشهر رازدار حقیقت است و لب از لب نمی گشاید. از خود می پرسم: کدام ماندگارتر است؟ این کوچه های ویران که هنوز داغ جنگ بر پیشانی دارند و یا آنچه در تنگنای این کوچه ها و در دل این خانه ها گذشته است؟

در این ویرانه ها چه می جویی؟ دفترچه های مشق شب کودکانی که اکنون سال هاست دوران کودکی را ترک گفته اند؟ و یا کهنه تصویرهایی از مشت های فروبسته و دهان هایی که به فریاد باز شده اند؟ بر فراز پله های ویران، از روزن پنجره ها، در لابه لای نخل های آتش گرفته... چه می جویی؟ لوحی محفوظ که همه آنچه را که گذشته است بر تو عرضه دارد؟ این لوح هست، اما تو که چشم دیدن و گوش شنیدن نداری.

سیزده سال از آن روزها می گذرد و محمد نورانی دیگر جوان نیست. جوانی او نیز در شهر آسمانی خرمشهر مانده است، همراه دیگران: محمد جهان آرا، تقی محسنی فر، پرویز عرب، احمد شوش، بهروز مرادی، علی هاشمیان، امیر رفیعی و دیگران...

زمان ما را با خود برده است، اما این صدا جایی بیرون از دسترس زمان باقی است. باد زمان در این شهر زمینی می وزد نه در آن شهر آسمانی که در کرانه ابدیت، بیرون از رهگذر باد وجود دارد.

سیدصالح موسوی عکسی از هفده سالگی خود را در زمان سقوط خرمشهر نشان می دهد.

آیا از آن روزها تنها همین یک عکس مانده است؟ سیدصالح موسوی آن روزها هفده سال بیش تر نداشته است و اکنون سی سال نیز بیش تر دارد. آن روزها مانده اند و باد زمان ما را با خود برده است. حقیقت همین است.

با خود می گفتم: از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به یاد داری، جز آنچه در حافظه فیلم ها مانده است؟ خرمشهر دروازه ای در زمین دارد و دروازه ای دیگر در آسمان و تو در جست وجوی دروازه آسمانی شهر هستی که به کربلا باز شده است و جز مردترین مردان را به آن راه نداده اند. جنگ برپا شده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

گلچینی از دست نوشته های شهید سیدمرتضی آوینی