تبیان، دستیار زندگی
صحبت به خاطرات جنگ و پایان جنگ و پذیرش قطعنامه که می رسد، چشم های حاج محمد خیس می شود. می گوید: پذیرش قطعنامه برای ما و همه بچه ها خیلی سخت بود. من دو – سه ماه مریض بودم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بازیگر نبردی دیگر

صحبت به  خاطرات جنگ و پایان جنگ و پذیرش قطعنامه که می رسد، چشم های حاج محمد خیس می شود. می گوید: پذیرش قطعنامه برای ما و همه بچه ها خیلی سخت بود. من دو  - سه ماه مریض بودم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

نبرد دیگر


«نبردی دیگر» از آن سریال هایی بود که 21 سال پیش وقتی پخش می شد، خیابان ها رنگ خلوتی به خود می گرفت. اولین سریال درباره آزادگان، به خوبی توانسته بود با مخاطبانش ارتباط برقرارکند. آن روزها محمد امینی نسب در این سریال، یکی از نقش های اصلی را داشت. «حاج رسول رستگاری» تا سال ها در ذهن ها بود و هنوز هم این اسم، به یاد خیلی از بروبچه های جنگ و دهه پنجاهی ها هست. البته بعدها هم ابوالقاسم طالبی طادی سریال «پرواز پرستو ها» را ساخت که آن هم به موضوع آزادگان پرداخته بود.
پخش مجدد این سریال از شبکه آی فیلم، باز هم آن روزها را زنده کرد و حاج رسول رستگاری به سر زبان ها افتاد اما افسوس که بازیگر این نقش ماندگار، بی سر و صدا در گوشه بیمارستان خاتم الانبیاء در تهران بستری است و اثرات مجروحیتش در جنگ، دوباره امانش را بریده.

محمد امینی نسب

با این درد را چندین سال سر کرده و به جایی رسیده که حالا پاهایش کاملا بی حس می شود. 4 سال قبل در اصفهان به بیمارستان رفت تا کمرش را عمل کند. به او گفتند ممکن است فلج بشوی. همین شد که از بیمارستان فرار کرد و دیگر به دکتر نرفت. حالا هم شاگردانش در تهران پیگیر شده اند تا به تهران بیاید و معالجه اش را پیگیری کند.
در مرحله دوم عملیات محرم (11 آبان 61) بود که انفجار در کنار اسلحه 106 میلیمتری که آن روزها روی جیپ های جنگی نصب می شد و «حاج محمد امینی نسب» راننده آن بود، کمرش را آسیب زد. شکمش پاره شده بود و روده هایش آویزان شده بودند. وقتی به هوش آمد، خودش را در آمبولانس و همراه چند مجروح دیگر دید. چیزی نگذشت که باز هم یک انفجار، آمبولانس را منهدم کرد و او به همراه مجروحان روی خاک ها افتاد. چشمش را که باز کرد، فهمید زنده است ولی مجروح کناری اش شهید شده بود. باز هم از حال رفت و این بار چشمش را در بیمارستان صحرایی باز کرد. شکمش را با سیم مفتول دوخته بودند تا به بیمارستان دزفول منتقل شود. امینی، این مسیر را هم بی هوش بود. وقتی فهمید در بیمارستان دزفول است که پاهایش حس نداشتند. باز هم از حال رفت تا اینکه خودش را در میدان بزرگی دید که صدای بالگردها و باد آن ها، آزارش می داد. بالگردها مجروحان را منتقل می کردند و او هم با اینکه نایی در بدن نداشت، در بیمارستان شیراز چشمش را باز کرد...

در جبهه هر کسی هر چیزی از خدا می خواست، می گرفت. من از خدا خواسته بودم که تا چشمم به مسجدالاقصی و قدس شریف نیفتاده، شهید نشوم. همچنین خواسته بودم که اگر مجروح می شوم، از درون باشد و دست ها و پاهایم را از دست ندهم که همین هم شد

در علم پزشکی می گویند نخاع با کوچکترین ضربه ای قطع می شود اما شکر خدا حاج محمد در این حادثه، قطع نخاع نشد و دلیلش را هم اینگونه بیان می کند: در جبهه هر کسی هر چیزی از خدا می خواست، می گرفت. من از خدا خواسته بودم که تا چشمم به مسجدالاقصی و قدس شریف نیفتاده، شهید نشوم. همچنین خواسته بودم که اگر مجروح می شوم، از درون باشد و دست ها و پاهایم را از دست ندهم که همین هم شد.

حاج محمد جانباز است و جالب اینکه بنیاد شهید و امور ایثارگران اصفهان هیچ اطلاعی از او ندارد و سراغی از او نمی گیرد. ماجرای آمدنش به تهران برای مداوا هم کاملا با کمک شاگردان بازیگری اش در تهران و یاری رئیس بیمارستان امکان پذیر شده است.
حاج محمد امینی نسب از مافیا در سیستم سینما و تلویزیون هم خیلی شاکی است و می گوید چون خجالتی بوده و عادت نداشته که به دفتر تهیه کننده ها برود و بَست بنشیند تا به او کار بدهند، سال هاست که خانه نشین شده و اگر عضو سپاه پاسداران نبود، وضع زندگی اش خیلی درام می شد. حاج محمد می گوید: بعضی دوستانم در سپاه هم می گفتند حاج رسول را خراب نکن؛ یعنی در هر نقشی بازی نکن. این بود که من به سمت  نشینی رفتم. البته واقعیت این است که بازیگری مثل مرده شویی است. مثلا من در نمایش ایوب پیامبر به کارگردانی مرحوم سلحشور که برای شخص مقام معظم رهبری هم اجرا شد، نقش شیطان را داشتم.
حاج محمد وسط صحبت هایش به جانبازی که روی تخت کناری خوابیده (حاج نجم الدین تقی لو) اشاره می کند و می گوید: ما همه مدیون این آدم ها هستیم. این بنده خدا 76 بار زیر تیغ جراحی رفته و در همه عملیات ها حضور داشته. اهل زنجان است و دنبال این نبوده که غنایمش جمع کند. همین چند روز پیش هفتاد و ششمین عمل جراحی اش را انجام داده و حالا منتظر ترخیص است.
حاج محمد اگر چه در لشکر 14 امام حسین(ع) مشغول کار رزمی بوده، در خط مقدم جبهه هم تئاتر اجرا می کرده. پتویی را روی زمین می انداخته که میزانسنش می شده، جای نشستن رزمنده ها را مشخص می کرده و برایشان متن های نوشته خودش را اجرا می کرده است.
حاج محمد می گوید: حتی به عروسی بروبچه های رزمنده می رفتم و برای مهمانان تئاتر اجرا می کردم. در جبهه هم وقتی می دیدم که روحیه بچه ها کسل شده، پتویم را می انداختم و تئاترم را اجرا می کردم. در خط مقدم هم زمان هایی بود که آتشی رد و بدل نمی شد و فضا آرام بود. البته گرما هم آدم را کلافه می کرد و دیدن تئاتر کمی  باعث شادی بچه ها و تحمل سختی ها می شد.
حاج محمد امینی می گوید: از پیشکسوتان بازیگری ایران مثل استاد انتظامی  و مشایخی انتظار دارم که با تشکیل یک سیستم هماهنگ، فرصت بازیگری برای همه بازیگران کشور را فراهم کنند و اوضاع به نحوی نباشد که برخی بازیگران آنقدر درآمد داشته باشند که نتوانند پولشان را در کشور خرج کنند و مدام آنسوی آب ها باشند و برخی دیگر کاملا در تنهایی شان رها شوند.
او درباره خاطراتش از دوران جنگ تحمیلی ادامه می دهد: من بعد از مجروحیتم در عملیات محرم در روابط عمومی  و مرکز فرهنگی سپاه در اصفهان که در مسجد انقلاب بود، مشغول به کار شدم. در آنجا واحد تئاتر هم بود و مسئولش آقای اسماعیلی بود. رزومه ام را گفتم و ایشان هم نامه زدند که به آن جا منتقل شوم.

من در آن دوران تئاتری را کار کردم به نام «ارجعی الی ربک» که برای جشنواره فجر هم به تهران آمدیم. زمان وزارت ارشاد آقای خاتمی  بود. دکور ما روی یک کامیون 10 تن بود. به ما گفتند نروید که تئاترتان اول می شود و باید آن را در اختتامیه اجرا کنید. در اختتامیه نامی  هم از تئاتر ما نیامد و فقط اجرا کردیم. بعدش به خاتمی  گفتم که چرا این چند روز ما را معطل کردید؟ این کامیون باید به اصفهان می رفت و برای جبهه اجناسی را می برد. چرا امکانات را اینطوری هدر می دهید؟!
همان روزها وقتی تئاترها را می دیدم، مشخص بود که در همه آن ها عراقی ها را آدم های لاجون و تریاکی و معتاد نشان می دهند. من اتفاقا معتقد بودم رزمنده وقتی با این تصویر از دشمن روبرو  شود، بعدا در واقعیت جنگ، حتما با مشکل مواجه می شود. به همین خاطر تصمیم گرفتیم که تئاتر ها را قبل از اجرا در مناطق جنگی بازبینی کنیم تا مشکلی نداشته باشند. اگر برخی ادارات ارشاد استان ها هم تئاتر خوبی نداشتند، متن هایی که داشتیم را به آن ها می دادیم تا تمرین کرده و برای مناطق جنگی اجرا کنند. این گروه ها معمولا در یک ماموریت 45 روز تا دو ماه، در مقر همه لشکرها نمایش شان را اجرا می کردند.
صحبت به خاطرات جنگ و پایان جنگ و پذیرش قطعنامه که می رسد، چشم های حاج محمد خیس می شود. می گوید: پذیرش قطعنامه برای ما و همه بچه ها خیلی سخت بود. من دو ? سه ماه مریض بودم. هنوز هم برای امام غصه می خورم که آنگونه جام زهر را نوشید و از خدا می خواهم همه کسانی که به ایشان زهر خوراندند، خودشان هم با نوشیدن زهر از این دنیا بروند!


منبع: مشرق