تبیان، دستیار زندگی
با «مسعود ملکی» از جانبازان جنگ تحمیلی که در عملیات «والفجر مقدماتی» حضور داشته و مجروح شده است به گفت و گو نشسته ایم تا از آن روزها برای مان بگوید.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تلخ و شیرین جنگ تحمیلی(مصاحبه)

گفتگو با  مسعود ملکی جانباز عملیات والفجر مقدماتی

با «مسعود ملکی» از جانبازان جنگ تحمیلی که در عملیات «والفجر مقدماتی» حضور داشته و مجروح شده است به گفت و گو نشسته ایم تا از آن روزها برای مان بگوید.ملکی تاکید می کند باید به فکر جانبازانی بود که در این هوای آلوده نفس کشیدن برای شان دو چندان سخت است.

مصاحبه: صادق جعفری- بخش فرهنگ پایداری تبیان
مسعود ملکی

سال 61 در تاریخ جنگ تحمیلی به عنوان پرحادثه ترین سال شناخته شده است. در طول این سال عملیات های مختلفی از سوی رزمندگان شکل گرفت که باعث شد سرنوشت جنگ به طور کلی به نفع ایران تغییر یابد. نیروهای متجاوز عراق به خوبی دریافته بودند که دیگر عملیات تهاجمی علیه ایران جوابگو نخواهد بود و به ناچار باید عقب نشینی کنند. وقتی تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و هشت سال دفاع مقدس را ورق می زنیم این مسئله توجه ما را به خود جلب می کند که تنها امتیاز نیروهای ایران نسبت به دشمن سلاح ایمان و اعتقاد مذهبی آنان بود. سلاحی که تنها هدف آن سرنگونی حکومت بعثی عراق بود و برغم محدودیت های فراوانی که در تأمین تجهیزات و تسلیحات نظامی نیروهای ایران وجود داشت باعث شد پیروزی های قابل توجهی بدست آید.
یکی از عملیات هایی که در سال 61 صورت گرفت عملیات والفجر مقدماتی بود که رشادت های رزمندگان در این عملیات، با وجود محدودیت تجهیزات نظامی ستودنی است.اکنون پای سخن «مسعود ملکی»، جانباز عملیات والفجر مقدماتی می نشینیم تا خاطرات را ورق بزنیم:
در ابتدا از خودتان بگویید؛ چطور شد که به جبهه رفتید؟

6 ماه در جبهه ماندم که در این مدت به دلیل مجروحیت شدید ناشی از اصابت ترکش به بدنم به ناچار از بقیه خدمت سربازی معاف شدم و به عقب برگشتم. مجروحیت بنده به قدری شدید بود که پزشکان اجازه حضور مجدد در جبهه را به من ندادند

من مسعود ملکی متولد سال 1340 هستم. سال 63 به عنوان کارشناس مخابرات وارد شرکت ارتباطات و زیرساخت شدم و در حال حاضر حدود یک سال و نیم است که بازنشسته شده ام. سال 61 من 19 سال داشتم. آن روزها همه جا صحبت از جنگ و جبهه بود. همه در تلاش بودند تا برای دفاع از کشور هر کاری انجام دهند. غالباً دیده می شد کسانی که حتی به سن قانونی نرسیده بودند ولی به صورت داوطلبانه عازم جبهه می شدند. من تازه دیپلم گرفته بودم و طبق وظیفه و تعهد به نظام و کشورم باید به خدمت سربازی می رفتم. افرادی که به عنوان سرباز وارد نظام می شدند برای گذراندن دوره خدمت سربازی باید به جبهه اعزام می شدند. بنده وارد تیپ 58 تکاور ذوالفقار شدم و قرار شد که برای گذراندن دوره خدمت سربازی به منطقه «چنانه» در شهر دزفول و نزدیک تنگه ابوغریب اعزام شوم. در آن روزها این منطقه جزء خط مقدم جبهه محسوب می شد. در ابتدا دوره های آموزشی به همراه نحوه کار با سلاح های سنگین به ما آموزش داده شد. خلاصه 6 ماه در جبهه ماندم که در این مدت به دلیل مجروحیت شدید ناشی از اصابت ترکش به بدنم به ناچار از بقیه خدمت سربازی معاف شدم و به عقب برگشتم. مجروحیت بنده به قدری شدید بود که پزشکان اجازه حضور مجدد در جبهه را به من ندادند.

در چه عملیاتی و چگونه مجروح شدید؟
عملیات والفجر مقدماتی، نخستین عملیاتی بود که من در آن حضور داشتم. این عملیات در یکی از حساس ترین شرایط ممکن اتفاق افتاد؛ چرا که ما با محدودیت نیرو و تجهیزات نظامی بسیار زیادی روبرو بودیم. من به عنوان فرمانده قبضه و تیرانداز 106 در این عملیات مشغول به خدمت شدم. تیرانداز 106 سلاحی بود که روی جیپ سوار می شد و یک آتش عقبه ای داشت که تا 30 متر کشنده بود و تا 90 متر به شدت سوزاننده بود. یکی از سلاح های مؤثر ضدتانک بود. به هر حال با شروع عملیات نیروهای رزمنده در پشت سنگرها قرار گرفتند. در منطقه والفجر مقدماتی دشمن تدابیر ویژه ای را برای نیروهایش بکارگرفته بود. منطقه ای که با انواع موانع نظامی کار را برای رزمندگان ما سخت کرده بود. روزهای عملیات والفجر مقدماتی برای رزمندگان یادآور خاطرات تلخ و غم باری است. چرا که رزمندگان ما مظلومانه به شهادت رسیدند.

مسعود ملکی

رزمندگان در چه شرایطی با دشمن مبارزه می کردند؟ 
موانعی که دشمن در این منطقه بکار گرفته بود به این صورت بود که اولین ردیف موانع سیم خاردارهای حلقوی و رشته ای بود که میان شان مین های متنوع و تله های منور کار گذاشته بودند. پشت این ها، نیروهای تأمین عراق میان رمل ها جا گرفته بودند که تعدادشان زیاد نبود؛ حدود 60 تا 70 نفر. این نیروها اول هر حمله ای با نیروهای مهاجم درگیر می شدند تا هم سرعت حمله را کند کنند هم به نیروهای اصلی شان که یک کیلومتر دورتر بودند، خبر دهند. پس از نیروهای تأمین منطقه ای 500 متری بود که انواع مین ها را در آن پراکنده بودند و بعدازآن کانالی با 4 متر عرض و 3 متر عمق که درون آن را با انواع مانع، مین، میله نوک تیز و بشکه آتش زا پرکرده بودند. پشت کانال هم سنگرهای تیربار بود و تانک هایی که برد آتششان کانال را پوشش می داد و دیده بان هایی که منطقه را زیر نظر داشتند. در منطقه والفجر مقدماتی، 3 کانال با این مشخصات بود و فاصله بینشان را هم با موانع دیگری پوشانده بودند. بعد از همه این کانال ها منطقه وسیعی بود که در آن هم موانع مختلفی کار گذاشته بودند تا از نیروهای اصلی شان حفاظت کنند. اگر نیرویی از این همه مانع می گذشت، تازه به مدافعان اصلی می رسید و جنگش شروع می شد. به هر حال بعد از چند روز حمله و درگیری و با توجه به اینکه عراق از امکانات وسیعی در این عملیات برخوردار بود اما نتوانست از پس رزمندگان ما برآید و به ناچار عقب نشینی کرد.

 و شرایط نیروهای ما بعد از عملیات چطور بود؟

مجروحان شیمیایی ما 30 سال است که نفس کشیدن برایشان سخت شده است یا مجروحین قطع نخاعی که کیسه به همراه دارند و سالیان زیادی است که خانواده در این فضای آلوده زندگی می کند

البته ما در این عملیات نیروهای زیادی را از دست دادیم و به لحاظ تعداد نیرو و فرمانده بسیار تحلیل رفته بودیم. چند تا از فرماندهان آمده بودند تا شرایط را بررسی کنند که سنگر لو رفت و تحت محاصره عراقی ها قرار گرفت و دشمن به طرف سنگر ما تیراندازی کرد.
و شما همین جا جانباز شدید؟
بله، بعد از تیراندازی موج خفیفی تمام بدن من را گفت و حالم دگرگون شد و با مشقت زیاد خود را به یک منبع آب رساندم ؛کلاه کاسکتم را درآوردم تا آبی به صورتم بزنم که ناگهان تیر دشمن به پشت سرم اصابت شد، چون حالت نیم خیز بودم موج انفجار تمام سرم را نگرفت. شرایط مناسبی نداشتم و هیچ کدام از همرزمانم نمی توانستند به کمکم بیایند که پس از مدتی با فروکش کردن حملات دشمن بچه های ادوات آمدند و من را به بیمارستان صحرایی انتقال دادند. بدنم را با سرم شستشو دادند و من را مجدداً انتقال دادند به پایگاه هوایی دزفول. چند روزی در آنجا بستری بودم تا اینکه به بیمارستان نمازی شیراز اعزام شدم. به مدت 10 روز هم در بیمارستان نمازی بودم که برای بار آخر به تهران منتقل شدم و با توجه به شرایطی که پیداکرده بودم پزشکان دستور دادند دیگر نباید به صحنه جنگ برگردم.

مسعود ملکی

مجموعا چه مدت در جبهه بودید؟
خود من شش ماه بیشتر جبهه نماندم. به دلیل جراحت ها و آسیب هایی که دیده بودم گروه پزشکی دیگر اجازه حضور در جبهه را به من ندادند.
و حتما خاطره بد شما همین ممانعت اجباری از جبهه است!
بله ؛ ضمن این که در همین اثنا یک مسئله برایم پیش آمد که جزء بدترین خاطرات زندگی من شد به طوری که هر بار به آن فکر می کنم بسیار آزارم می دهد . سال 63 بود، به بیمارستان مصطفی خمینی رفته بودم. قرار بود شورای پزشکی پرونده من را بررسی کند تا میزان درصد جانبازی ام مشخص شود. جوانی حدود 18 ساله آنجا بود که برادرش در جنگ شهید شده بود و خودش هم متأسفانه مقطوع النسل شده بود. خوب صحنه بسیار دردناکی است. فردی که در اوج جوانی برای دفاع از کشور به جبهه رفته و حال این گونه برگشته است دل هر آدمی را به درد می آورد؛ اما در آنجا از سوی گروه پزشکی با صحنه ای روبرو شدم که آن روز یکی از بدترین روزهای زندگی من شد. گروه پزشکی با دیدن این جوان و مشکل پیش آمده او را به تمسخر گرفتند و با حرف هایی که بسیار گزنده بود آزارش دادند. اینکه می گفتند چرا صدایت تغییر نکرده، چرا ریش هایت نریخته است و از این قبیل حرف ها. گروه پزشکی می توانست خیلی عاقلانه تر برخورد کند. آن جامعه پزشکی باید این مسئله را می فهمید که این جوان عزیز ما تا این اندازه شجاعت به خرج داده و با به خطر انداختن جان خود به جبهه رفته است نباید این گونه برخورد شود. حال تقدیر نمی خواست ولی لااقل تحقیرش هم نمی کردید. با دیدن این صحنه بسیار ناراحت و متأسف شدم و از خیر تعیین درصد هم گذشتم و برگشتم. البته این حرکت به معنای نادیده گرفتن زحمات پزشکان در دوران جنگ نیست و حرکتی است که آن روز از سوی چند نفر سر زد.

مسعود ملکی

دفاع مقدس برای شما یادآور چه خاطراتی است؟

مدافعان حرم را ببینید؛ نیت آن ها برخاسته از یک جوشش ذاتی است. آن ها انسان های بزرگی هستند که کاری هم به مسئولین ندارند و راه خودشان را می روند

آن روزهای دفاع از کشور را با هیچ چیز دیگری در دنیا نمی توان مقایسه کرد. جوانان آن دوران اعتقاداتی داشتند که اصلاً قابل مقایسه با جوانان امروز نیست. آن ها از جان و مال خود گذشتند و قدم در راهی گذاشتند که می دانستند سعادت دنیا و آخرت درآن است. مهم تر از همه هیچ کس برای پول و مقام به جبهه نمی رفت. خوب به هر حال درآن زمان چیزهایی مهم بود که امروزه کمتر می توان آن را در میان مردم و به ویژه جوانان دید. به هر حال مسئولین خطای بزرگی را مرتکب شدند. آن ها نتوانستند پیام هشت سال جنگ و دفاع مقدس را به نسل امروز انتقال دهند. اگر امروز می بینیم ارزش ها کمرنگ شده و اعتقادها دیگر به مانند گذشته از ثبات لازم برخوردار نیست باید کاستی ها را در بین ما بزرگ ترها جستجو کرد. باید دید که کجای کار را اشتباه رفتیم که الآن این گونه باید تاوان آن را پس بدهیم. مسئولین ما فقط شعار می دهند اما عملی در آن نیست. در آن روزها فرمانده و سرباز در یک رده باهم در میدان می جنگیدند اما الآن دیگر آن روحیه گذشت و فداکاری وجود ندارد. اعتمادها از بین رفته و به سختی بتوان آن را دوباره اصلاح کرد. شما مدافعان حرم را ببینید نیت آن ها برخاسته از یک جوشش ذاتی است. آن ها انسان های بزرگی هستند که کاری هم به مسئولین ندارند و راه خودشان را می روند اما به همه جوانان نمی توان به آن دید نگریست. جوانان امروز ما یک الگو می خواهند که متأسفانه در این برهه از زمان به سختی می توان یک الگوی خوب را یافت. شما ببینید در حال حاضر بسیاری از مجروحین شیمیایی ما در بدترین شرایط ممکن زندگی می کنند و هزینه های درمانشان بسیار سنگین است و متأسفانه مسئول و نهادی هم نیست که به داد آن ها برسد.
سخن پایانی؟
از مسئولین محترم می خواهم قدر مجروحین جنگی را بدانند و به حال آن ها رسیدگی کنند. در این هوای آلوده که نفس کشیدن برای یک انسان معمولی به سختی انجام می شود حال شما تصور کنید یک جانباز شیمیایی چگونه زندگی می کند و نفس می کشد. مجروحان شیمیایی ما 30 سال است که نفس کشیدن برایشان سخت شده است یا مجروحین قطع نخاعی که کیسه به همراه دارند و سالیان زیادی است که خانواده در این فضای آلوده زندگی می کند. یادم هست در سازمان، نیروی خدماتی داشتیم که مجروح جنگی بود و حالت روانی داشت اگر یک زمان داروهایش را دیر مصرف می کرد خود را به در رو دیوار می کوبید و تعادل رفتاری نداشت طوری که حتی خانواده آن عزیز بزرگوار تماس می گرفتند و می گفتند که زمان بیشتری را در سازمان بماند. واقعاً زندگی این عزیزان با سختی ها و مشکلات زیادی همراه است که امیدوارم مسئولین قدری بیشتر به وضع آنان توجه کند.