تبیان، دستیار زندگی
ظهر یک روز در بهار 93 مهمان همسر شهید علی پرورش شدیم. در کنار فاطمه دختر شهید که در مقطع دبیرستان درس می‌خواند، محمد که وارد دبیرستان شده و علیرضای 3 ساله که حالا از «بابا» فقط عکسش را می‌بیند و می‌شناسد. مادر می‌گوید: علیرضا عکس‌های پدرش را دور خود جمع م
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قرار پروازش را با من درمیان نگذاشت


ظهر یک روز در بهار 93 مهمان همسر شهید علی پرورش شدیم. در کنار فاطمه دختر شهید که در مقطع دبیرستان درس می‌خواند، محمد که وارد دبیرستان شده و علیرضای 3 ساله که حالا از «بابا» فقط عکسش را می‌بیند و می‌شناسد. مادر می‌گوید: علیرضا عکس‌های پدرش را دور خود جمع می‌کند و می‌گوید «این باباست»! او فهمیده که هربار بگوید "بابا" من گریه می‌کنم و از آنجا که علیرضای کوچکم گویا تاب گریه مرا ندارد دیگر به عکس‌ها "بابا" نمی‌گوید فقط می‌گوید «این» و این درس بزرگی است که از کودک دو ساله آموخته‌ام که باید پرطاقت باشم و صبور.

قرار پروازش را با من درمیان نگذاشت

آغاز زندگی مشترک

اسفندماه سال 1371 با شهیدعلی پرورش ازدواج کردم. ازدواج من با شهید، ازدواج سنتی بود و دو خانواده از یکدیگر شناخت داشتیم. ملاک هر دوی ما در درجه اوّل ایمان، صداقت و پایبندی به اصول نظام بود. رفته رفته، ایمان و صداقت در او ظهور و بروز بیشتری پیدا می‌کرد. هم اکنون نیز سه فرزند از علی برایم به یادگار مانده است.

ماجرای گرفتن عکس

یادم هست همان سال اول ورود به یگان رفتند عکس گرفتند و چه عکس قشنگی هم شده بود من خواستم آن را قاب کنم و به دیوار بزنم ولی نگذاشت و با خنده گفت: «بگذار برای شهادتم؟» گویا چنین روزی را پیش بینی کرده بود و جالب اینکه این عکس به صورت کاملاً اتفاقی در پرونده شهادتشان در بنیاد شهید بود که همان را هم بر سر مزارش نصب کردیم.

دنبال رضایت من بود!

علی مرتب به مأموریت می‌رفت و پس از بازگشت اولین کاری که می‌کرد این بود که بچه‌ها را به گردش و تفریح می‌برد، سعی می کردد مرا نیز با بُردن به بازار یا جایی که دوست داشتم، راضی نگه دارد. تأکید زیادی به درس و تحصیل بچه‌ها داشت. هر بار که آن‌ها در درس پیشرفت داشتند برایشان هدیه می‌گرفت و معتقد بود که فرزندان پاسدار علاوه بر پرداختن به جنبه‌های دینی و معنوی باید توان علمی خود را تقویت کنند.

نماز اول وقت حتی در مهمانی

همواره سفارش به نماز اوّل وقت می‌کردند. امکان نداشت نمازشان را در منزل بخوانند حتی اگر مهمان داشتیم عذرخواهی می‌کردند و برای نماز جماعت به مسجد می‌رفتند حتی پسرم محمد را که هنوز به سنّ تکلیف نرسیده بود با خود به مسجد و نماز جماعت می‌بردند. در خصوص دخترم که حساسیت بیشتری داشت همیشه او را سفارش به انتخاب حجاب برتر یعنی چادر می‌کردند.

متعهد و مسئولیت‌پذیر

با تولد فرزند سوم یعنی علیرضا که برای پدرش بسیار شیرین و دوست داشتنی بود گمان می‌کردم وقت بیشتری را به بودن در کنار ما اختصاص می‌دهد ولی در هر شرایط تعهد به کار و مسئولیت را در اولویت قرار می‌دادند.

خصوصیات و روحیات شهید پرورش از زبان همسرش

خداوند مقام شهادت را به هرکس عنایت نمی‌کند و کسانی لایق شهادت می‌شوند که واقعاً خودشان را از درون ساخته باشند و شهید این شاخصه‌ها را داشت، خصوصاً این اواخر پس از شهادت همکاران و دوستانش در سیستان و بلوچستان (شهدای وحدت) لحظه‌ای آرام و قرار نداشت، گویا دیگر تحمل دوری و فراق را نداشت و دائماً می‌گفت: «نمی‌دانم چرا لیاقت شهادت و همراهی با آنان را نداشتم» و مصرّانه از شهدا می‌خواست که شفیع او شوند و از خدا برایش شهادت بخواهند. برای شهدا احترام زیادی قائل بودند. یادم هست اولین باری که برای دیدن یکی از دوستانمان به شهرک سازمانی رفتیم ورودی شهرک مزار شهدای گمنام هست و ایشان به رسم ادب و احترام ابتدا به زیارت قبور شهدا رفتند.

هیچ چیز نمی‌تواند کمبود همسرم را برایم جبران کند

دائم الوضو، ساده زیست و به معنای واقعی مدیر

شهید همیشه با وضو بود حتی هنگام غذا خوردن یا گاه رفتن به بیرون از منزل و به ما هم همین کار را سفارش می‌کرد. بعد از نماز صبح نمی‌خوابید و مشغول تلاوت قرآن می‌شد و بعد از آن به محل کار می‌رفت. هرگز اهل تجّملات و زرق و برق زندگی نبود و بسیار ساده زیست و بی پیرایه بود اهل قناعت بود. هیچ گاه از کسی پول قرض نگرفت در عوض همواره به کمک دیگران می‌شتافت. در زندگی کاملاً برنامه داشت. حقوق ماهیانه او با اینکه زیاد نبود ولی با مدیریت صحیح نمی‌گذاشت دستش خالی بماند یا ما احساس کمبودی بکنیم وقتی از سرکار یا مأموریت به منزل می‌آمدند با وجود خستگی به من کمک می‌کردند. در سحرهای ماه مبارک رمضان زودتر از ما بیدار می‌شدند. مقدمات سفره سحر را آماده می‌کردند و بعداً ما را بیدار می‌کردند و من وقتی اعتراض می‌کردم با خنده می‌گفتند: «من واقعاً از این کار لذّت می‌برم.»

بسیار مۆدب بود

به دیگران خصوصاً بزرگ‌ترها بسیار احترام می‌گذاشت گاهی اوقات که به منزل پدرم می‌رفتیم اگر ساعت‌ها در حضور آن‌ها بودیم همانطور به حالت ادب در کنار آن‌ها می‌نشست حتی یک بار آنقدر در این حالت بود که پایش به شدت خواب رفت و برایش مشکل به وجود آورد.

توصیه شهید پرورش به پاسداران

نه اهل غیبت بود و نه اجازه غیبت کردن به دیگران را می‌داد. در عین حال بسیار اهل گذشت بود. شهید تنی نیرومند داشت و اهل ورزش‌های رزمی بود و همیشه می‌گفت «پاسداران علاوه بر تربیت قوای روحی باید تقویت و ورزش جسم همه بپردازند و از هر جهت آماده باشند.»

زندگی پس از شهادت

هیچ چیز نمی‌تواند کمبود همسرم را برایم جبران کند. هربار که ایشان به مأموریت می‌رفتند با نگرانی‌ها روزها را می‌گذراندم با اینکه او مرا آماده شهادت خود کرده بود و من ناچار این واقعیت را پذیرفته بودم. ولی آنقدر بامحبت بود که هرچه می‌گذشت علاقه و وابستگی من به ایشان بیشتر می‌شد. الان هم برایم خیلی سخت است. چون همه بار مسئولیت زندگی به عهده خودم هست؛ هم باید خلأ پدر را برای بچه‌ها به نوعی پُر کنم و هم نقش مادری را ایفا کنم.

علی به یاریم می‌آید

گاهی اوقات که فشار مشکلات زیاد می‌شود و صبرم کاهش می‌یابد به شهید متوسل می‌شوم و از او استمداد می‌طلبم. مطمئن هستم او نیز به من یاری می‌رساند، اگر چنین نبود قطعاً من تاب نمی‌آوردم. من می‌دانم که روح او ناظر به ماست. چراکه خداوند در قرآن فرموده است که شهدا زنده‌اند و زنده به معنای واقعی. با علم به این مسئله به ادامه راه و تربیت صحیح فرزندانم امیدوار هستم و از خداوند می‌خواهم روح همه شهدا از جمله شهید پرورش را با ارواح پاک شهدای کربلا محشور کند و به خانواده‌های شهداء صبر و استقامت بر راهشان را عنایت کند تا روز قیامت شرمنده آنان نباشیم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: خبرگزاری دفاع مقدس