وصیت نامه فرمانده
فرمانده گردان لشکر 7 ولی عصر(عج) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) شهید حمید صالحنژاد
بسمالله الرحمن الرحیم
شهادت مىدهم به یكتایى پروردگار تبارك و تعالى و اینكه محمد (ص) رسول او و على(ع) جانشین به حق رسول اكرم(ص) مىباشد. طبق معمول باز مىخواهم به جبهه بروم و گفتم براى چندمین بار وصیتنامه بنویسم شاید این بار فرجى باشد.
داشتم فكر مىكردم كه انسان فقط یك بار است كه خوب به جبهه مىرود و آن وقتى است كه به شهادت مىرسد. هر چند سال ها كه در جبهه باشد و اجر شهید را هم بگیرد ولى آن یك بار است كه انسان با همه اخلاص پا را به جبهه مىگذارد و فكر مىكنم كه همه آن جبهه رفتن ها براى پاكسازى كاملى است كه براى یك لحظه آخر بوجود مىآید و من مطلب را با ماندن در جبهه و حسرت بر رفتن شهیدان براى خودم به اثبات رساندهام، من چه باید وصیت كنم تا حق تمام مردم را اداء كرده باشم ، الا وصیت بر حفظ اسلام و شناخت فرهنگ آن و دل را با غلتیدن در برنامههاى مكتب به اطمینان رساندن؟
بعضى شما انسان های قالبی به كجا مىروید؟ شمایى كه بندهاى دلتان را با بندهاى دنیا محكم گره كردهاید و با آرزوهاى پىدرپى عمرى دراز را براى خود محاسبه كردهاید و خود را در قالب های محكم كردهاید كه هیچ دردى از این رنج هاى انسان هاى محروم را درك نمىكنید و با مربوط دادن حفظ این جبههها به دیگران خود را از آن ساقط كردهاید و گوش خود را گرفتهاید تا نداى پىدرپى امام را و گریههاى دردآلود مادران شهید را و كودكان یتیم را نشنوید و چشم هایتان را بستهاید تا مصیبت هاى مردم را به چشم نبینید تا خود در كنار همسرانتان آرام بیاسایید. دگر باز ایستید كه به قول على(ع) هیچ چیز این بندهاى دنیا را از جان شما پاره نمىكند الا در زیر دندان مصیبت ها. بعضىها ,كمى سستى تن و روح را بشكنید و هجوم روحى داشته باشید كه خداوند همه ما را در راه عشق آزمایش مىكند.
خداوندا ! خود شاهدى كه حق هیچكس از دوستان و خانوادهام را اداء نكردهام. اى كاش مىتوانستم حق ولى فقیه و رهبرم را اداء كنم و اى كاش مىتوانستم مفهوم گریههاى نیمه شب امام را درك كنم. اى كاش دردى از دردهاى این مردم معصوم را درمان مىكردم. و اى كاش مىتوانستم حق محبت هاى دوستان را اداء مىكردم.
خدایا ! هر كدام از این برادران كه در جبهه به شهادت مىرسیدند مىدانى كه خدایا زخمى بر قلبم به جا مىگذاشتند تا جایى كه خدایا تقاضاى مرگ مىكردم و تنها وصایا و هدف آنها بود كه مرا آرامش مىبخشید.
خداوندا ! ملت ما را آن چنان ایمانى عطا كن تا در جریانات پیچیده اجتماعى فرو نریزند و آنچنان ایمانى به مجاهدان همراه با فرهنگ عطا كن تا انعطاف هاى سخت جبههها آن ها را نلرزاند و رهبر ما را با جوان هاى ما پیوندى آهنین عطا فرما.
دو سوم از تمام دارائیم را به همسرم و بقیه را به پدر و مادرم تحویل دهید و والدینم، همسرم را مثل دختر خودشان نگهدارى كنند و حتما همسرم در تربیت فرزندم كوشا باشد و این جریانات در روح تو تأثیر نكند و از فاطمهگونه بودن تو در این زندگى سخت ما تشكر و قدردانى بسیار مىكنم.
و من الله التوفیق.
حمید صالحنژاد
همسر شهید : چند روز قبل از اینکه برای همیشه از کنار ما برود با ما وداع کرد و گفت: من در حالی از کنار شما می روم که رنج شش سال حضور مداوم در جبهه را متحمّل شده ام .سپس رو به فرزند کوچکش مهدی کرد و گفت : بابا جان کارهای بزرگ را انجام بده ولی در نظرت آنها را کوچک بدان
زندگی نامه شهید حمید صالح نژاد :
از موفق ترین فرماندهان لشکر 7 ولی عصر (عج) بود. قدرت، لیاقت، تیزهوشی و هوش سرشار نظامی، شجاعت ,نظم و انضباط، اطاعت از مافوق و رازداری از ویژه گی های او بود.
سال 1340 ه ش در خانواده ای وارسته و مذهبی و در شهر افتخار آفرین دزفول متولد شد. از کودکی با مسجد، قرآن، معارف و شعائر اسلامی انس و الفت ویژه ای داشت، در جلسات آموزشی نوجوانان درمسجد به طور مستمر شرکت می کرد. و دوره رشد خود را با بهره گیری از آیات الهام بخش قرآن و کلام معصومین سپری نمود. حمید هیچ وقت از قرآن فاصله نگرفت و چه بسیار شبها که در حین قرائت قرآن و یا شنیدن آوای ملکوتی از طریق ضبط صوت به خواب می رفت.
از اوایل سال 1356 با شتاب گرفتن قیام اسلامی مردم ایران بر علیه حکومت خود کامه ی پهلوی,به صورت تمام وقت در خدمت انقلاب قرار گرفت.سخنرانی در مدرسه و آگاه نمودن اذهان همکلاسی هایش از آنچه در کشور می گذرد ومفاسد حکومت شاه ,شرکت گسترده در مبارزات سیاسی وتظاهرات افشا گرانه بر ضد رژیم سلطنتی ، چاپ وپخش اعلامیه ها و دستورات امام خمینی به مردم ایران که از فرانسه به کشور می رسید؛ از جمله فعالیتهای او بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی موفق به اخذ دیپلم در رشته تجربی شد و بی درنگ وارد کمیته انقلاب اسلامی (سابق)شد تا به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی همت گمارد.
با دستور حضرت امام (ره)و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حمید وارد این نهاد انقلابی شد و در این پایگاه مقدس، سالهای سخت و مرارت باری را در پاسداری از حریم ایران بزرگ و انقلاب اسلامی سپری کرد.
در روزهای نخست حمله متجاوزان عراقی به میهن اسلامی و پیشروی آنها در خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران ,حمید صالح نژاد جزو معدود رزمندگانی بود که با کمترین امکانات ماشین جنگی رژیم بعثی را در جبهه های اطراف دزفول وادار به توقف نمودند.
او از عملیات فتح المبین به بعد در سمت های فرماندهی در جبهه های متعدد نبرد علیه دشمنان جنگید و در پیروزی آفرینی های سپاه اسلام سهیم بود.
در این عملیات به عنوان فرمانده گردان مسلم بن عقیل از لشکر27محمد رسول الله (ص) و در عملیات بیت المقدس حمید در سمت فرمانده گردان لشکر7ولی عصر (عج) شرکت داشت که موفق به آزادسازی جاده اهواز – خرمشهر و در مرحله دوم پاکسازی منطقه نوار مرزی شد، در آن عملیات حمید مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و مجروح شد.
در عملیات رمضان به عنوان معاون فرمانده گردان عمار ,در مرحله سوم عملیات نیروهای خود را با درایت کامل تا کنار کانال ماهی هدایت نمود اما به علت عدم تامین جوانب ناچار به بر گشت به مواضع گذشته شد.
از عملیات والفجر مقدماتی تا والفجر 8 که به آزاد سازی شبه جزیره فاو انجامید ,حمید در سمت فرماندهی گردانهای ذالفقار، انبیاء و حمزه سید الشهداء از لشکر 7 ولی عصر (عج) در جای جای جبهه های نبرد مبارزه نمود و شجاعتها و رشادتهای بی نظیری از خود به یادگار گذاشت.
سال 1360 شاهد شهادت یکی از برادرانش در جبهه عین خوش ودر سال 1363 شاهد پرواز دیگر برادرش محمد رضا ,در عملیات بدر بود.
حمید در طول سالها حضور در مبارزه با طاغوت و ارتش عراق که به نمایندگی از دنیای ظلم وستم به مرزهای ایران حمله کرده بود,در کنار کسب تجارب ارزشمند نظامی و فرماندهی ,از مبارزه با نفس ویا به قول نبی مکرم اسلام,حضرت محمد (ص)جهاد اکبر نیز غافل نبود.
سر انجام آن جوان ساده پوش و شجاع در عملیات والفجر 8 درساحل غربی اروند بر اثر اصابت ترکش خمپاره ی دشمن به برادران شهیدش پیوست.
سردار رئوفی از حمید چنین می گوید:
شهید صالح نژاد در هر دو بعد مربوط به جنگ رشد چشمگیری کرده بود, هم در بعد نظامی و هم در بعد معنوی و مکتبی. او در بین نیروهایش به عنوان یک معلم اخلاق و یک نمونه والگو بود. به رغم اینکه فرمانده ای مقتدر و مجرب بود ولی اعتقاد داشت که یک فرمانده پیش از آنکه یک فرمانده نظامی برای نیروهایش باشد می بایست یک معلم باشد.
سر انجام آن جوان ساده پوش و شجاع در عملیات والفجر 8 درساحل غربی اروند بر اثر اصابت ترکش خمپاره ی دشمن به برادران شهیدش پیوست.
همسر ش می گوید:
چند روز قبل از اینکه برای همیشه از کنار ما برود با ما وداع کرد و گفت: من در حالی از کنار شما می روم که رنج شش سال حضور مداوم در جبهه را متحمّل شده ام .سپس رو به فرزند کوچکش مهدی کرد و گفت : بابا جان کارهای بزرگ را انجام بده ولی در نظرت آنها را کوچک بدان.
روحش شاد و یادش گرامی
فرآوری: رها آرامیبخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع :
ساجد
مشرق