تبیان، دستیار زندگی
با خواندن وصیت ‌نامه‌ شهید فهمیدم که باید برای حضرت زینب (س) گریه کنم؛ قطعه 26 بهشت زهرا (س) خانه جاودانگی او شد و به ما وصیت کرد بدون حجاب سر مزار من نیایید زیرا زیارت چنینی جز عذاب چیزی برای من ندارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهیدی كه پای منبر سیدالشهدا جاودانه شد

نشستن پای منبر روضه امام حسین (ع) در مهدیه تهران، شهید امیرحسین را طوری متحول کرد که لباس بسیجی جایگزین لباس‌های گران ‎قیمت شد، حتی ظاهر او هم تغییر پیدا کرد این تحولات از عمق وجود او برخاسته یک ‌شبه او را خدایی کرد.

شهدا مقلب القلوب و محول‌الحول و الاحوال را درک کردند و کسانی بودند که خود را برای برگزیده شدن، ساختند.

شهید «امیرحسین عظیمی» فرزند محمد در 4 فروردین 1337 در خانواده‌ای متدین مذهبی در یکی از محله‌های جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در شهرری به دنیا آمد. وی از سال 45 تحصیل علم را در مدرسه آغاز کرد و سپس برای ادامه تحصیل راهی دانش ‌سرا در حوالی جاده ورامین شد سپس برای خدمت سربازی به شهرستان گرگان اعزام شد و زجرآور ترین دوره سربازی را در دوره طاغوت گذراند.

شهید امیر حسین عظیمی

معلم شهید «امیرحسین عظیمی» عاشقی بود که لبیک گویان به ندای فرزند حسین (ع) پرچم خونین کربلا را بر دوش گرفت و با قلبی آکنده از عشق و ایمان به پروردگار و خشم و کینه نسبت به دشمنان اسلام بر قلب یزیدیان یورش برد و آنان را خوار و ذلیل ساخت و عاقبت مرغ جان خسته را از این قفس خاکی رها کرد و به ملکوت اعلی شتافت.

* یک منبر حسینی (ع)، شهید امیرحسین را جاودانه ساخت

توران قنادی، مادر شهید «امیرحسین عظیمی» در گفت‌وگو با خبرنگار فارس با بیان خاطراتی از فرزندش، می‌گوید: زمانی که امیرحسین خدمت سربازی را می‌گذراند، هر جمعه به دیدار وی می‌رفتیم؛ او چنان گریه‌ای می‌کرد که معلوم بود مشقت بیش از حدی را متحمل می‌شود که پایان خدمت سربازی، آزادی از زندان برایش تلقی می‌شد.

وی بیان می‌دارد: پسرم تا حدی به لباس‌های شیک و گران اهمیت می‌داد که هر شب با ماشین پدر به بالاترین نقطه تهران برای خرید پوشاک می‌رفت. هر روز بعدازظهر با دوستانش قرار می‌گذاشت تا با ماشین پدرش به فرحزاد، درکه یا دربند بروند و خوشگذرانی سالمی داشته باشند.

مادر شهید «امیرحسین عظیمی» بیان می‌دارد: امیر خیلی دوست داشت، پشت فرمان ماشین بنشیند لذا به پدرش گفت تا برایش ماشین بخرد و پدرش در یکی از سفرها به کویت برای او «گالانت آلبالویی رنگ» خرید و به او هدیه کرد.

وی اضافه می‌کند: شهید خوش ‌گذرانی‌های سالمی داشت و اجازه نمی‌داد حتی سیگار یا فرد نامحرمی در این خوشگذرانی‌ها شریک باشد؛ وی علاقه وافر به اقامه نماز و تعصب شدیدی به رعایت حجاب داشت و همیشه به خواهران و اقوام رعایت حجاب را تذکر می‌داد.

قنادی می‌گوید: در یکی از شب‌های ماه محرم، شهید به دعوت و اصرار برادر کوچکترش حسین، راهی مهدیه تهران شدند و به طور اتفاقی آن شب سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان بود؛ نشستن پای منبر این روحانی، امیرحسین را به طور عجیبی دگرگون کرد و او روز به روز به معبود خویش نزدیک ‌تر می‌شد.

وی در خصوص ملاک‌های ازدواج شهید «امیرحسین عظیمی» بیان می‌دارد: امیرحسین هیچ وقت برای ازدواج و تشکیل خانواده صحبت نکرد تا اینکه یکبار در سفری که به مشهد مقدس داشتیم، در یکی از رستوران‌های آنجا از یک دختری که با روبند، صورت خود را پوشانده بود و خانواده‌ای مذهبی داشت، خوشش آمد و به ما گفت «اگر می‌خواهید برای من تشکیل خانواده دهید، این دختر را برای من خواستگاری کنید» فکر کردیم او مزاح می‌کند، حرف او را جدی نگرفتیم و او دیگر لباس دامادی بر تن نکرد تا به شهادت رسید.

* از لباس‌های گران قیمت تا لباس بسیجی

الهه عظیمی خواهر شهید «امیرحسین عظیمی» در ادامه در خصوص رعایت شئونات اسلامی برادرش بیان می‌دارد: وی پس از دگرگونی که در باطنش ایجاد شد، پنجشنبه هر هفته به حسینیه مهدیه تهران می‌رفت تا از سخنرانی علما و روحانیون بالاخص حاج شیخ حسین انصاریان بهره‌مند شود و روزهای سه‌شنبه به مسجد مقدس جمکران می‌رفت.

خواهر شهید «امیرحسین عظیمی» می‌افزاید: امیرحسین روز به روز تعالی می‌‌گرفت و چهره واقعی خود را نشان می‌داد و ما به این نتیجه رسیده بودیم که او دیگر برای این دنیا نیست.

شهید بعد از دگرگونی لباس‌های فوق‌العاده شیک و ادکلن‌های بسیار خوش‌ بو و گران ‌قیمت خود را کنار گذاشت و به مادرم گفت همه آنها را به فقرا انفاق کند و امیرحسین فقط یک دست لباس معمولی بسیجی می‌پوشید به طوری که شب‌ها آن را می‌شست تا دوباره صبح بپوشد.

عظیمی می‌گوید: وقتی به شهید اعتراض می‌کردیم که «چرا فقط همین یک دست لباس را می‌پوشی؟» در پاسخ می‌گفت «خداوند مرا ببخشد؛ چقدر  دل جوانان با دیدن لباس‌ها و رفاه من شکسته شد و اکنون باید آن کارهایم را جبران کنم».

* شهید عظیمی از اهالی روستای دُرسن ‌آباد شد

وی ادامه می‌دهد: برادرم برای خدمت به خلق خدا به اداره آموزش و پرورش رفت و از آنجا او را به یکی از روستاهای درسن ‌آباد در اطراف قوچ‌ حصار از مناطق محروم خارج از تهران بود، اعزام کردند؛ امیرحسین معلم کلاسی بود که شاگردانش چند دختر و پسر بچه بودند؛ وی ماه‌های پایانی عمر خود را با کودکان محروم می‌گذراند به طوری که دیگر خود را جدا از آنها نمی‌دانست، حتی از غذای آنان می‌خورد.

خواهر شهید «امیرحسین عظیمی» بیان می‌دارد: یکی از همین روزها که شهید برای تدریس به روستا رفته بود، به منزل بازگشت؛ لباسش گل‌آلود شده بود؛ بعدها فهمیدیم لباس‌های امیرحسین در حین کمک به اهالی سیل ‌زده روستای درسن ‌آباد خاکی شده بود؛ او دیگر از اهالی روستای درسن ‌آباد بود.

وی اضافه می‌کند: امیرحسین قبل از دگرگونی به آرایش صورت نیز اهمیت زیادی می‌داد و پس از دگرگونی حتی چهره او تغییر کرده بود و چهره‌ای خدایی به خود گرفته بود.

عظیمی می‌گوید: برادرم همیشه به دیدار خانواده‌های مستضعف می‌رفت و بدون اینکه آنها متوجه شوند زیر فرش آنها مبلغی پول می‌گذاشت.

* حتی زخم‌های تن جلوی اعزام شهید عظیمی به جبهه را نگرفت

وی می‌گوید: او به قدری دگرگون شده بود که با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه برای اعزام به جبهه ثبت ‌نام کرد و تا موعد اعزام به جبهه به کسی نگفت. هنگامی که زمان اعزام فرا رسید به ما گفت «در امر رهبر نباید دخالت کرد؛ ایشان دستور جهاد داده‌اند» ما باورمان نمی‌شد که امیر حسین تا این حد تغییر کرده باشد.

خواهر شهید «امیرحسین عظیمی» می‌افزاید: زمانی که برادرم به جبهه رفت، عضو تدارکات بود و علاوه بر آن در جبهه موی سر رزمندگان را کوتاه می‌کرد.

وی ادامه می‌دهد: امیرحسین در عملیات‌های والفجر شرکت کرد که در یکی از همین عملیات‌ها ترکش خمپاره به سرش اصابت کرد و بدون اینکه ما خبردار شویم در بیمارستان اهواز بستری شد؛ او با تمام وجود در جبهه فعالیت می‌کرد؛ به طوری که پس از کندن خندق در یکی از عملیات‌ها ناخن‌های دستانش عفونت کرده بود که با عمل جراحی ناخن‌هایش را کشیده بودند.

عظیمی می‌گوید: حال او رو به بهبودی بود که دوباره به جبهه اعزام شد و در این اعزام به خاطر اصابت گلوله به ناحیه دست مجروح شد و به خاطر کمبود نیرو به دوستانش گفت «به تنهایی به عقب برمی‌گردم» وی با دست آسیب دیده 6 کیلومتر مسیر را پیاده طی کرد تا خود را به بیمارستان صحرایی برساند که پس از رسیدن به آنجا به خاطر خونریزی شدید و خستگی از هوش رفته بود.

* امیرحسین شهادت را وسیله‌ای برای رضای خدا می‌دانست

وی بیان می‌دارد: امیرحسین دیگر امیرحسین سابق نبود و آرام و قرار نداشت. او خود را برای «عملیات خیبر» و عروج ملکوتی آماده ‌کرده بود.

خواهر شهید «امیرحسین عظیمی» بیان می‌دارد: امیرحسین قبل از آغاز عملیات با منزل تماس گرفت و گفت «من دیگر برنمی‌گردم؛ احترام مامان و آقاجون را داشته باشید؛ نماز را فراموش نکنید و به مسئله حجاب و سخنان امام خمینی (ره) خیلی توجه کنید».

وی اضافه می‌کند: من در سال دوم دبیرستان تحصیل می‌کردم؛ ساعت 10 صبح روز دوشنبه در کلاس درس بدون بهانه بغض گلویم را می‌فشرد؛ اشک‌هایم خودبخود جاری ‌شد؛ نتوانستم طاقت بیاورم و کلاس را ترک کردم؛ آن ساعت همان وقتی بود که مرغ جان امیرحسین به سوی معشوقش پر کشیده بود.

عظیمی اضافه می‌کند: به منزل رفتم؛ مادر دست به سرم کشید و آرامم کرد؛ تا روز پنجشنبه هیچ خبری از امیرحسین نداشتیم تا اینکه تلگرافی از امیرحسین به دست پدرم رسید که در آن نوشته شده بود من حالم خوبه؛ بعد متوجه شدیم نامه برای چند روز قبل بود.

وی بیان می‌دارد: روز جمعه بعد از خوردن ناهار، چشم‌هایم را بستم و خوابم برد؛ در عالم رؤیا دیدم یک دسته کبوتر به آسمان پرواز کردند همان لحظه در منزل به صدا درآمد و خبر شهادت امیرحسین را برای ما آوردند.

خواهر شهید «امیرحسین عظیمی» می‌گوید: شهید امیرحسین در تاریخ 13 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر، منطقه عملیاتی جزیره مجنون رو در روی دشمن ایستاده بود و می‌جنگید، گلوله به ناحیه پایش اصابت کرد سپس خواست به کمک اسلحه، خود را بلند کند که تیر دشمن بر قلب او اصابت کرد و به شهادت رسید.

وی بیان می‌دارد: با خواندن وصیت ‌نامه‌ شهید فهمیدم که باید برای حضرت زینب (س) گریه کنم؛ قطعه 26 بهشت زهرا (س) خانه جاودانگی او شد و به ما وصیت کرد بدون حجاب سر مزار من نیایید زیرا زیارت چنینی جز عذاب چیزی برای من ندارد.

عظیمی بیان می‌دارد: امیرحسین مصداق کلام امام (ره) بود چرا که حجاب تن را شکسته بود و در تمام حالات و سکنات خود، به خدا نظر داشت.

خبرگزاری فارس

تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان