تبیان، دستیار زندگی
گفته بود دفتر کار نخست‌وزیر مردمی باید در میان مردم باشد. ساختمان قدیم آموزش و پرورش در خیابان اکباتان انتخاب شد. گفت هزینه‌ها حداقل باشد، فقط تعمیر. حراست گفت: «شیشه‌ها هم ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدمت از ماست

نگاه اول:

مدیر پشت میز خود  نشسته است و به اخبار تلویزیون گوش می‌کند. اتاق بزرگ و شیک است. چند کوزه گل بزرگ گوشه اتاق است ،یک قاب بزرگ گل هم آن طرف اتاق.

کارمند سالمندی که موهای جوگندمی دارد، نزدیک در ایستاده و پا به پا می‌کند.

مدیر کل: چیه صادقی! دیگه چی شده؟!

کارمند: چیزی نشده جناب مهندس! فقط خواستم به عرض برسانم این کولرهای اتاق‌‌ها خرابند هر چقدر هم به این پشتیبانی می‌گوییم، می‌گویند یک هفته طول می‌کشد تا تعمیر شود. هوا هم گرمه، هم کارمندها کلافه می‌شوند هم مردم.

مدیر کل: خب من چیکار کنم؟

کارمند: یکی‌شان می‌گفت: دستور شما در سرعت دادن به کار بی‌تأثیر نیست.

مدیر کل: ببین جانم، هر کاری روال قانونی و اداری خاص خودش رو داره. اگر هم چشمتون به کولر این اتاقه که این یکی کفاف همه‌ی اتاق‌ها را نمی‌ده!در ضمن داری میری اون در رو هم پشت سرت ببند!

*******

شهید رجایی

گفته بود دفتر کار نخست‌وزیر مردمی باید در میان مردم باشد.

ساختمان قدیم آموزش و پرورش در خیابان اکباتان انتخاب شد.

گفت هزینه‌ها حداقل باشد، فقط تعمیر.

حراست گفت: «شیشه‌ها هم باید ضد گلوله شوند.»

مسئول تعمیرات، کف اتاق نخست‌وزیر را هم موکت کرده بود.

وقتی صورت هزینه‌ها را دید عصبانی شد.

ساعت 11 شب بود. از خستگی داشت می‌افتاد پشت میز.

گفت: «من چه نخست‌وزیری هستم که باید روی موکت با کفش راه بروم و مردمی محروم در دورترین نقاط کشور چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند؟!...برای من باید رنج مردم محسوس باشد»‌. 1

   ****** 

کارمان زودتر تمام شده بود و به خانه برمی‌گشتیم. به راننده‌اش گفت:

«همین‌جا بایست! کار دارم.»

فکر کردم این وقت شب، در میدان سرچشمه چه کار مهمی ممکن است داشته باشد.

همه غافلگیر شده بودیم.

«چه کاری دارین؟ نمی‌شه بعداً انجام دهیم؟!»

گفت:

«می‌خواهم کمی پرتقال بخرم».

گفتم:

«اجازه بدین یکی از محافظان بخرد»

گفت:

«خودم باید بخرم تا بی‌واسطه در جریان تلاش مردم.

وضع خرید و فروش، قیمت اجناس، نگاه و احساس نسبت به کارکرد و سود و زیانش باشم.

ضمناً خودم هم می‌خواهم وظیفه شخصی‌ام از یادم نرود.»2

  ******

شهید رجایی

یک روز تعطیل قرار بود هیئت دولت بروند قم. برای زیارت و دیدار با مراجع حوزه علمیه.

گفت: «همه با یک اتوبوس می‌رویم»

گفتیم: «آخر چنین مسئله‌ای بی‌سابقه است».

گفت: «اولا این سفر به قصد زیارت است.

با این مشکلات ثوابش هم بیشتر است.

دوم اینکه دسته جمعی بیشتر خوش می‌گذرد،

سوم اینکه

وقتی همه در یک اتوبوس باشند، وقت دارند تا در مورد مشکلات وزارتخانه‌هاشان و مسائل جاری با همدیگر صحبت کنند.

می‌شود یک جلسه‌ی سیار.

بالاخره هم این وزرا باید از مشکلات مردم یا وسایل عمومی و شرایط راه‌ها و جاده‌ها با خبر شوند یا نه؟» 3

 ******

همه سر سفره‌ی ناهار منتظر بودند. نخست‌وزیر تازه حرف‌هاش با مردم تمام شده بود.

نشسته بود و به سفره نگه می‌کرد. دو نوع خورشت و کمی مخلفات دیگر!

گفت:

«چرا اینهمه غذاهای متنوع؟! مگه ما مسئول اداره‌ی حکومت این مردم رنجدیده نیستیم.

چرا سر سفره‌ای بنشینیم که بسیاری از این مردم هنوز به این غذاها دسترسی ندارند.»

چند نفر زیر لب زمزمه کردند که این غذا ساده و معمولی است.

گفت:

«انقلاب شده و ارزش‌ها تغییر کرد.

من همین الان به این مردم محروم سفارش کردم که در برابر رنج‌‌ها و کمبودها صبر کنند و صرفه‌جویی!

اگر فکر می‌کنید این مقدار غذا برای هر نفر معمولی و طبیعی است، من که نخست‌وزیر مردم محروم هستم، حق دارم که از خوردن این غذا خودداری کنم.» 4

پی‌نوشت‌ها:

1- محمدعلی رجایی

2- محمدعلی رجایی

3- محمدعلی رجایی

4-محمد علی رجایی


منبع:کتاب خدمت از ماست