تبیان، دستیار زندگی
سید مرتضی آوینی آیا نام خرمشهر به همین خانه ها و خیابانها و کوچه ها و نخلستان هایی اطلاق می شود که در آتش کینه ی متجاوزان می سوزند؟ و یا نام خرمشهر شایسته ی آن خطه ای است که ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جاده ای در بی نهایت

وقتی هنگام نماز می رسد، حس می کنی که به مقصد رسیده ای و این احساس عین حقیقت است. اما آنان که این حقیقت را به یقین آزمودند دیگر درنگ نکردند و هم اینانند ساکنان شهر آسمانی خرمشهر: ابوالفضل اسماعیلی، علی لسانی، سید عبدالرضا موسوی، سید محمد جهان آرا،علی هاشمیان ... و دیگرانی که نوبت سخن عشق به آنان نیز خواهد کشید.

سید مرتضی آوینی

آیا نام خرمشهر به همین خانه ها و خیابانها و کوچه ها و نخلستان هایی اطلاق می شود که در آتش کینه ی متجاوزان می سوزند؟ و یا نام خرمشهر شایسته ی آن خطه ای است که جوانانش مبعوص شدند تا حقیقت متعالی وجود انسان را ظاهر کنند؟ باد در جسم شهر می وزید و بر آتش کینه ی متجاوزان دامن می زد، اما روح شهر، ققنوس وار از میان خاکستر نخلهای نیم سوخته و خانه های ویران و کوچه های ناامن سر برمی آورد و زندگی می یافت. سوخته دلی و سوخته جانی را جز از بازار پر آتش عشق نمی توان خرید چرا که جز پروانگان بی پروای عشق، کسی جرات بال سپردن به شعله ی این شمع را ندارد. شهید ابوالفضل اسماعیلی و یا آن دیگری، شهید علی لسانی ... و شهدای دیگری از این جمع که نامشان را نمی دانیم.

و براستی زیباتر از این راهی وجود داشت که خداوند از آن طریق، بهترین بندگان خویش را برگزیند؟ مجاهدان، این تقرب را به بهای چشم فرو بستن بر تعلق حیات خریده اند و مگر آن متاع ارزشمند را جز به بهایی چنین گران می توان خرید؟

شهید سید عبدالرضا موسوی همین واقعه را برایمان بازگفته بود، دوازده سال پیش ، آیا آن روزها می دانستیم که این سخن ها به چه کار خواهد آمد؟

فرماندهی سپاه خرمشهر پس از شهادت سید محمد جهان آرا به شهید عبدالرضا موسوی واگذار شد. یک بار دیگر، هنگامی که پس از دوازده سال پا بر این خاک می نهی، یادهایی که در باطن این فضا سیلان دارند، اگرچه فراچنگ نمی آیند اما حضورشان احساس می شود. گویی نگاه عبدالرضا موسوی از جایی پنهان، اما بسیار نزدیک، نگران توست که چه می کنی. جسم ساختمانها اگرچه سوخته و ویران مانده است اما روح حماسه ی عظیمی که پهلوانان میدان عشق آفریده اند تنها به کسانی هدیه می شود که این تجربه ی روحی را بشناسد و به آن دل بسپارند. حتی وقایعی که محمد نورانی و سید صالح موسوی نقل می کنند. بهانه ای است برای آنکه روزنه ای از آن آسمان بلند به قلب های دورافتاده و کور و محروم از نور بتابد و ما را از گورستان عادات و روزمرگی ها بیرون کشد.

تو بگو، کیست که زنده تر است، شهید سید عبدالرضا موسوی یا من و تو؟ کیست که زنده تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعی ترند یا روزهایی که من و تو، واماندگان از قافله ی عشق، یکی پس از دیگری می گذرانیم؟

پس از آن همه دویدن ها و بالا و پایین رفتن ها و ترس ها و اضطراب ها که در گیرو دار نبرد با دشمن روی می کند، وقتی هنگام نماز می رسد، حس می کنی که به مقصد رسیده ای و این احساس عین حقیقت است. اما آنان که این حقیقت را به یقین آزمودند دیگر درنگ نکردند و هم اینانند ساکنان شهر آسمانی خرمشهر: ابوالفضل اسماعیلی، علی لسانی، سید عبدالرضا موسوی، سید محمد جهان آرا،علی هاشمیان ... و دیگرانی که نوبت سخن عشق به آنان نیز خواهد کشید.

جنگ اگرچه ادامه ی حیات معمول را برید اما از منظری دیگر، دروازه ای به بهشت خاصان اولیاء خویش بر ما گشود. تو گویی نبض دلیری و مرگ آگاهی است که در سنج و دمام می تپد.

رزم آوران از این منظر آسمانی به جنگ می نگریستند. در هر وجب از این خاک شهیدی به معراج رفته است. با وضو وارد شوید. این تابلو را بر دروازه ی خرمشهر، شهید بهروز مرادی نگاشته است. مردی از سلاله جوانمردان. این تصاویر به سال 1359 باز می گردد. چهارماه پس از آغاز جنگ. او تا سال 1361 که به شهادت رسید، پای از جبهه ها بیرون نگذاشت. خانه ی شهید بهروز مرادی در خیابان نقدی، کنار مسجد اصفهانی هاست.در این خانه سه شهید زیسته اند، بهروز مرادی ، پدر و برادرش.

امیر رفیعی حاضر به ترک شهر نشد. او نخواست باور کند که بیرون از خرمشهر نیز می توان زیست. سربازان دشمن از پنجره های مشرف به میدان فرمانداری خرمشهر، امیر رفیعی را همچون مظهر مقاومت همه ی شهر در برابر خویش نگریسته اند.

اگر پس از سقوط خرمشهر نیز کار جنگ را یکسره به بنی صدر واگذاشته بودند، بر آبادان و سوسنگرد و حتی اهواز نیز همان رفته بود که بر خرمشهر رفت. خبر سقوط شهر را در بیمارستان ماهشهر به سید صالح موسوی رساندند. دو سه روز پس از آخرین نبرد در خیابان آرش، سید صالح نتوانست جز بهمن و مصطفی اینالو، حمید نظام اسلامی، حمید دشتی که بعدها به شهادت رسید و محمود معلم که جراحت چشمانش به نابینایی کشید،همراهان دیگر خویش را در بیمارستان به خاطر بیاورد.

خرمشهر به تسخیر دشمن درآمد و ناگاه از زمان و مکان بیرون افتاد و به آرزویی دور مبدل شد و با این طعم تلخ غربت و مظلومیت، «لقد خلقناالانسان فی کبد» تفسیر شد. رنج، آوردگاهی است که جوهر وجود انسان را از غیر او جدا می کند. شهر زمینی خرمشهر در دست دشمن افتاد اما شهر آسمانی همچنان در تسخیر شهدا باقی ماند. از باطن این ویرانی ها ... معارجی به رفیع ترین آسمانها وجود داشت که جز به چشم شهدا نمی آمد. خرمشهر مظهر همه ی تجاوز دشمن و مظهر همه ی استقامت ما بود و جنگ بر پا شد تا مردترین مردان در حسرت قافله ی کربلایی عشق نمانند. در پس این ویرانی ها، معارجی به سال 61 هجری قمری وجود داشت و بر فراز آن، امام عشق، حسین بن علی آغوش تشریف برگشوده بود.