خواهران غریب
حمله به مدارس و تضییع حق تحصیل
تسهیلات آموزشی به عنوان ابزار مردمی بوده و طبق قوانین حقوق بشری، کمترین حق طبیعی یک شهورند داشتن شرایط تحصیل و آموزش است. در طی عملیات سرب مذاب، 18 مدرسه بطور کامل نابود شدند. 260 پناهگاه و مدرسه دیگر نیز دچار صدمات شدند. هیئت تحقیق سازمان ملل در اخرین بررسی خود پس از عملیات سرب مذاب، اعلام کرد که حمله به مدارس کودکان و زنان بی دفاع تخطی کامل از قوانین حقوق بشری محسوب میگردد.
قسمت قبل:حمله به مدارس و تضییع حق تحصیل
شهر غزه در روز 27 دسامبر 2008 در ساعت 11:30 ظهر شاهد اولین حمله و هجوم اسراییل بود. جنگندههای اف 16 اسراییل یک ساختمان امنیتی دولت حماس در "تل الهواء" را مورد حمله قرار دادند.
این ساعت، زمان عبور و مرور و تغییر شیفت برای دانش آموزان است.دست کم،4 دانش آموز در این حمله کشته شدند، وبسیاری دیگر زخمی گردیدند. نوجوانان ذیل الذکر، طبق اسناد موسسات "المیزان" و "حقوق بشر فلسطین" در همان دم کشته شدند:
یحیی ابراهیم فاروق الحائق (11 ساله)
مصطفی خدیر صابر ابوغنیمه (15 ساله)
حنین وائل محمد دبان (15 ساله)
یاسمین وائل محمد دبان (16 ساله)
مورد: یاسمین و حنین دبان
(روایت به نقل از برادر دو نوجوان شهید)
ساعت 11:20 دقیقه روز 27 دسامبر بود. خانواده دبان در منزل خود در حال گذراندن یک روز آرام در محله "تل الهواء" در غرب غزه بودند.
یاسمین و حنینی درم درسه خود در حال امتحان دادن بودند که ناگهان جنگندههای اسراییلی ساختمان امنیتی دولت حماس را مورد اصابت موشک قرار میدهند. ساختمان مذکور فقط 250 متر با مدرسه فاصله داشت. بین ساعات 11:20 تا 11:30 وقتی خانواده از این انفجار خبردار شدند، عزیز (19 ساله) برادر آنها به سرعت خود را به محل حادثه میرساند:
"وقتی رسیدم کوهی از دود و غبار را دیدم. شوکه شده بودم. به سمت مدرسه دویدم. همه جمع شده بودند. صدای آمبولانس بیشتر و بیشتر میشد. دانش آموزان هرکدام به یک سویی میدویدند. صورت اکثر دانش آموزان خونی بود. 15 متر به جلو رفتم. دو تن کاز افراد کادر پزشکی را دیدم که دختری را روی برانکادر انداخته میبرند. تقریبا 5 متر با من فاصله داشتند. دقت کردم. خوب که دیدم، متوجه شدم که یک لباس قرمز زیر یونیفورم مدرسه اش پوشیده است. کلاه بژ رنگ، شلوار سیاه، و کفش سفید. او حنین خواهرم بود.
بلوز حنین در بدنش تکه پاره شده بود. به همراه کادر پزشکی به بیمارستان رفتیم. میدانستم حنین مرده است اما نمیخواستم قبول کنم. به دنبال یاسمین رفتم. اما هیچ جا نتوانستم پیدایش کنم. خانه، مدرسه، بیمارستان القدس. هیچ جا. تا اینکه یکی از بچههای کادر پزشکی به من گفت که برخی از زخمیها را به بیمارستان "الشفا" میبرند".
"برای پدرم خیلی خیلی سخت است که حتی یک کلمه از مرگ دو دردانهاش بگوید. دو دخترش که هر روز با آنها تماس تلفنی میگرفت و از ته دل با هم میخندیدند".
"به بیمارستان شفا رفتم. در مرده خانه بیمارستان صنهای را دیدم که تا آخر عمرم هیچوقت فراموش نمیکنم. کف مردهخانه بیمارستان بیشتر از 300 جنازه وجود داشت. بعضیها دست نداشتند. بعضیها سر نداشتند. بعضی بدنها غرق خون بود. صدها نفر برای تشخیص هویت عزیزانشان به آنجا آمده بودند. به زور موفق شدم وارد اتقا شوم. چرا که ازدحام جمعیت اجازه نمیداد. روی سر در یکی از اتاقهای سرد سالن یک کاغذ چسبانده شده و نوشته شده بود: "این دختر مرده است". با خودم گفتم حتما "یاسمین" من است. رفتم به سمتش. یک افسر پلیس جلویم را گرفت. گفتم خواهرم است. کنار رفت. رویش را کنار زدم. بله، خواهرم بود. یاسمین من. با کلاه بژ رنگ و بلوز سبز. فک سمت راستش شکسته و به سمت چپ متمایل شده بود. چند سوراخ در سینهاش بود. از بدنش کلی خون خارج شده بود. پیرهنش پاره پاره بود. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. خدایا نه! فقط از اتاق زدم بیرون".
"برای پدرم خیلی خیلی سخت است که حتی یک کلمه از مرگ دو دردانهاش بگوید. دو دخترش که هر روز با آنها تماس تلفنی میگرفت و از ته دل با هم میخندیدند".
"پیکر دو پاره تنم را به خانه انتقال دادیم. با خودم میگفتم "خدایا مامان چه جوری میخواد طاقت بیاره". مادرم شوکه شده بود. اصلا تکان نمیخورد. به من زل زده بود. دیوانهوار نگاه میکرد. ناگهان فریاد کشید و بطور وحشتناکی زد زیر ضجه و گریه. به خدا قسم انگار زمین میلرزید. لحظه وداع مادر با دو پاره تن فرا رسیده بود. نمیدانستم چطور باید به پدرمم که در مصر بود خبر بدهم. با چه دلی. چگونه بگویم که "بابا دو دخترت غریبانه مردند". چطور باید بگویم که دو دختر بسیار عزیزش که شدیدا به آنها وابسته بود مردهاند. هر روز به انها زنگ میزد و کلی با هم میخندیدند. حالا باید بگویم که دو عزیزتر از جانش مردهاند. بخدا قسم خیلی سخت است".
هر دو خواهر در ساعت 1:30 بعدازظهر همان روز به خاک سپرده میشوند. دو نازنین بدون حضور پدر به خاک سپرده شدند. پدر در مصر بود و تا ساعت 11:30 شب به گذرگاه "رفح" میرسید. در این دیار غریب، چه غریبانه به خاک سپرده میشوند عزیزان و پارههای تن مردمی غریب.
ترجمه:محمدرضا صامتی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع:
مرکز حقوق بشر "المیزان"
شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان