تبیان، دستیار زندگی
اسراییل بر خلاف قانون 2005 دادگاه عالی اسراییل مبنی بر غیر قانونی بودن استفاده از انسانها بعنوان سپر انسانی، در عملیات سرب مذاب از کودکان بعنوان سپر استفاده کرد. در طی این عملیات، حداقل 7 کودک بعنوان سپر انسانی مورد استفاده قرار گرفتند. این کودکان دارای
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پسر عموهای العططرا

نوجوانان فلسطینی: سپر انسانی جنگ


اسراییل بر خلاف قانون 2005 دادگاه عالی اسراییل مبنی بر غیر قانونی بودن استفاده از انسانها بعنوان سپر انسانی، در عملیات سرب مذاب از کودکان بعنوان سپر استفاده  کرد. در طی این عملیات، حداقل 7 کودک بعنوان سپر انسانی مورد استفاده قرار گرفتند. این کودکان دارای عارضه روانی و یا جسمی در طی جنگ شده بودند. اسراییل پس از فشار سازمانهای بین‌المللی در ژوئن 2009 مجبور شد که پرونده این عمل غیرانسانی ارتشش را بررسی کند. اما افسوس که بررسی‌ها ادامه نیافت و هیچ نتیجه‌ای اعلام نشد.

 قسمت قبل: پسر 9 ساله ی فلسطینی

پسرعموهای العططرا

روستای العططرا از روز 5 تا 15 ژانویه 2009 شاهد گروگانگیری 5 پسر عمو (12 تا 17 ساله) بود که توسط ارتش اسراییل بعنوان سپر انسانی مورد سو استفاده قرار گرفتند. این 5 نفر در کنار 9 انسان بالغ از سه تا 10 روز توسط گروهی از سربازان اسراییلی بعنوان سپر انسانی مورد استفاده قرار گرفتند. نامهای آنها علا، علی، حسین، نافذ، و خلیل بود.

ساعت حدودا 10 صبح 5 ژانویه 2009 است. گروهی از سربازان اسراییلی به خانه خرابه‌ای که بعضی از فلسطینی‌ها از هراس بمب و گلوله به آن پناه آورده بودند حمله میکنند. 13 انسان آنجا بودند. 8 بزرگسال و 5 کودک و نوجوان. سربازان به آنها دستور میدهند که از خانه بیرون آمده، لباسها را از تن درآورده  و دستها را بر روی دیوار بگذارند. سپس بصورت زنجیروار بر دست آنها دستبند زده و با خود می‌برند. علی (16)، نافذ (17)، علا (15)، و حسین (12) آنجا بودند.

آنها را به جایی می‌برند که یکی از همان پسرعموها که خلیل (15) نام داشت نگهداری می‌شد.خلیل شدیدا کتک خورده بود و همراه با عمو و پدربزرگش در خانه اسیر شده بود. این 14 انسان بمدت چند روز بدون غذا و یا دسترسی به دستشویی نگهداری می‌شوند. در این چند روز شدت جراحت آنها را شدیدا آزار می‌‌داده است. بالاخره پس از چند روز، یک روز عصر اجازه پیدا میکنند که به بیرون بیایند و هوایی بخورند. ناگهان صدای انفجار یک بولدوزر که بر روی مین رفته بود را می‌شنوند. آنها را به خانه بازمی‌گردانند و ساعت 2 نیمه شب به گودال عمیقی می‌برند. سپس دستان هر کدام از انها را بطور جداگانه پشتشان می‌بندند. هوای سرد، زمین مرطوب، و بدنهای لخت. خلیل می‌گوید: "انقدر دلم گرفته بود، آنقدر غریبی را احساس میکردم که ناخودآگاه اشک از چشمانم می‌ریخت. از یکی از سربازان خواستم تا دستم را باز کند و بگذارد برای یک لحظه راحت باشم. ان یکی عصبانی شد و با لگد بر پهلویم زد. به شدت دردم آمد و زدم زیر گریه. هر چه بیشتر اشک میریختم، سربازها کم توجه تر می‌شدند. دمادم صبح علی کمی آب خواست که سرباز به او گفت: خفه شو!"

کل روز را در همان معبر تشنه و گرسنه و بدون پوشش گذراندند. در ساعتی که نمی‌دانم چه وقت روز بود، سربازان شروع کردند به شلیک بالای سر ما. جهنمی از خاک و صدا و گرمای گلوله بر انها حاکم شد. در ساعت 2 نیمه شب 7 ژانویه به آنها پتو داده میشود اما اجازه دراز کشیدن نداشتند. علی میگوید: "کمر از شدت سرما و نشستن در ان موقعیت تا نمیشد و شدیدا درد میکرد.

گلوله‌های شلیک شده از اسلحه و داغی آنها را بر بالای سرمان حس می‌کردیم. صدای شلیکها وحشتناک بود.

ساعت 6 صبح 8 ژانویه به انها مقداری گوشت کنسرو شده و آب و نان داده می‌شود. علی میگوید: "قوطی افتضاح بود. آب بوی گند می‌داد. با خودم گفتم میخورم. بهتر از اینست که از تشنگی بمیرم". سپس دوباره آنها را با سیم میبندند. تمام روز در معبر سر میکنند. و مدام شلیک سربازان از بالای سر آنها ادامه داشته است. علاوه بر این اجازه پیدا نمیکنند حتی یک لحظه دراز بکشند.

بالاخره یک سرباز زن مسئول آزادی علی، علا، حسین، و خلیل می‌شود. آنها به همراه دیگر زنان و کودکان و خانواده‌ها به جبلیه تبعید می‌شوند. این گروه به سمت جنوب حرکت میکنند و هلیکوپتر آپاچی ارتش اسراییل هم بالای سر آنها حرکت میکرده است. ناگهان یک تانک به طرف انها شلیک میکند که پس از گم کردن راه، مسیر را دوباره طی میکنند. اسراییل یک جنگ روانی تمام عیار را شروع میکند تا اخرین کینه‌توزیهای خود را در حق آنها ادا کند.

پسرها نهایتا در مدرسه "الجدیده" غزه خانواده‌های خود را می‌بینند. علی میگوید: "خانواده‌های ما هیچ خبری از ما نداشتند. نمی‌دانستند مردیم یا زنده‌ایم. فقط وقتی مادرم را دیدم همینطور اشک میریختم. خلیل میگوید: وقتی خانواده‌ام را دیدم، آنها در چشمان من نگاه کردند و اشک ریختند. گفتم چرا اشک میریزید. گفتند: خلیل پدرت مرده است".

ترجمه: محمدرضا صامتی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع:

مرکز حقوق بشر "المیزان"

شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان