تبیان، دستیار زندگی
مصطفی علیمحمدی سرهنگ بازنشسته سپاه استان زنجان، از جانبازانی است که در عملیاتهای متعدد از جمله خیبر، والفجر8، کربلای 4 و5، نصر و مرصاد حضورداشت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فضای حاکم در جبهه مملو از عشق به اهل بیت و امام بود


مصطفی علیمحمدی سرهنگ بازنشسته سپاه استان زنجان، از جانبازانی است که در عملیاتهای متعدد از جمله خیبر، والفجر8، کربلای 4 و5، نصر و مرصاد حضورداشت.

مصطفی علیمحمدی

علی محمدی اوایل سال 63 به عضویت رسمی سپاه درآمد و در عملیات نصر7 جانشین گروهان و پس از آن هم فرمانده گروهان بود. وی چندین بار دچار مجروحیت های سنگین شد که از همه آنها با افتخار یاد می کند.

برای شروع و آشنایی خوانندگان از موقعیت خانواده تان بگویید.

من در سال 1344 در یکی از روستاهای زنجان به نام «رامین» متولد شدم و چون فرزند بزرگ خانواده به شمار می آمدم و از همان دوران کودکی برای گذران معیشت خانواده، همراه تحصیل، کار هم می کردم. بعد از مدتی برای درآمد بهتر به همراه خانواده به شهر زنجان آمدم و در همان جا هم ساکن شدیم.

از چه زمانی وارد جبهه شدید یا بهتر بگویم با جنگ آشنا شدید؟

در زمان شروع جنگ تحمیلی 15 سال داشتم و طبیعتا برای حضور در جبهه با مخالفت شدید خانواده و عدم موافقت یگانهای اعزام کننده روبرو شدم. بارها برای اعزام و حضور در جبهه تلاش کردم اما موفق نمی شدم. بالاخره اویل سال 1360، پس از مدتی از طریق پایگاه 18 مسلم بن عقیل نام نویسی کردم. به یاد دارم که علی رغم مشکلات زیاد ثبت نام کردم و برای طی آموزش مقدماتی به اصفهان منتقل شدم. حدود 45 روز در اصفهان، آموزش دیدم و پس آن به پادگان دوکوهه منتقل شدم و بعد از تعیین گروهان و گردان به دشت عباس رفتم. در دشت عباس به همراه برادران ارتش و سپاه در یک گردان ادغام شدیم.

اولین عملیاتی که شرکت کردید را به یاد دارید؟

اواخر سال 60 و زمانی که در دشت عباس بودیم که به عنوان آرپیجی زن در گروهان انجام وظیفه می کردم و همچنین مسئولیت گروه را نیز به عهده داشتم. نام عملیات را به خاطر ندارم اما از این عملیات گرچه به عنوان عملیات محدود نام برده می شود تاثیر زیادی در بروز صدمات جدی در ساختار نظامی دشمن داشت. یکی از عملیات هایی بود که با همکاری سپاه و ارتش در منطقه دشت عباس اجرا شد و به عملیات مشترک هم معروف شد. به یاد دارم حدود ساعت 7 شب بود که ما در منطقه حضور داشتیم. یکی از فرمانده گردان های دلیر و شجاع ارتش که اگر اشتباه نکنم، سرگرد یوسفی صدایش می کردند، در طول ستون قدم می زد و یکی یکی احوال بچه ها را جویا می شد. جالب این بود که این فرمانده گردان، برخی از بچه ها را از ستون بیرون می آورد و پیشانی آنها را می بوسید و با بقیه هم احوالپرسی می کرد اما آنهایی که این فرمانده گردان بوسیده بود، به شهادت می رسیدند. این نشان از بروز روحیه های خاص در جبهه بود که علاوه بر تاکتیک و روش های اصولی جنگ که در سپاه و ارتش اجرا می شد، این روحیه ها و این اتفاقات و مسائل معنوی، ارزش مجاهدت رزمندگان را چندین برابر می کرد.

در زمان اصابت گلوله، چند متری به عقب پرتاپ شدم و در لحظه اول گرچه دست مجروح خودم را با دست دیگرم گرفته بودم اما فکر کردم قطع شده

در همین عملیات بود که دچار مجروحیت شدید؟

بله در همین عملیات بود.

به یاد دارید که چه اتفاقی افتاد؟

در ستون یک به سمت منطقه عملیاتی ایستاده بودیم دشمن اقدام به شلیک متعدد منور در منطقه کرد و همین موضوع باعث شد عملیات زودتر از موعد شروع شود. فرمانده هان هم دستور حمله را صادر کردند و طبیعتا آتش دشمن بر روی سر بچه ها هم قوت گرفته بود و تعدادی را زمین گیر کرد. بچه ها با شعار الله اکبر به سمت دشمن هجوم بردند و در ساعات اولیه، دشمن را غافلگیر کردیم و نتوانست حرکت خاصی بکند اما رفته رفته، شدت آتش دشمن چند برابر شد و چون تجهیزات کاملی را در اختیار داشتند با هر روشی بود حجم آتش ما را کم کردند. من آرپیجی زن بودم و در شلیک های اول و دوم به سمت دشمن و تانک دشمن، موفق بودم اما در شلیک سوم مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفتم و دست و شکم من به شدت مجروح شد.

در زمان اصابت گلوله، چند متری به عقب پرتاپ شدم و در لحظه اول گرچه دست مجروح خودم را با دست دیگرم گرفته بودم اما فکر کردم قطع شده، به دلیل خونریزی مدتی بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم که تانکهای دشمن در اطراف ما هستند. یکی از همرزمان اصفهانی به نام شهبازی بالای سر من بود اما چون جایی که در آن بودیم حالت گودال داشت، دشمن ما را نمی دید. این سرباز ارتشی که واقعا شجاع و نترس بود، با بند پوتین در حال بستنن دست من بود در شرایطی که خودش در خطر بود و در آن لحظه دیدم که هنوز دستم سرجایش است. این شرایط را در وضعیتی مشاهده می کردم که گاها به هوش می آمدم و گاها از هوش می رفتم.

پس از مدتی به کمک چند نفر، به عقب تر آمدم و با تیرهای مستقیم دیگری مواجه شدیم اما بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که نیروهای خودی هستند. آنها هم بعد از اینکه متوجه شدند ما ایرانی هستیم، کمک کردند و با خودرویی ما را به پایگاه نظامی در دزفول منتقل کردند و بعد از آن هم با هواپیما به تهران آمدیم. حدود 5 ماه در بیمارستان خصوصی آرارات تهران بستری بودم و توسط مرحوم دکتر فتحی سه بار مورد عمل جراحی قرار گرفتم.

مصطفی علیمحمدی

دوباره به جبهه برگشتید؟

سال 61 گرچه هنوز آثار جراحت در دست و شکم من دیده می شد اما باز هم به جبهه رفتم و در منطقه غرب و روستایی به نام «نُچه» مستقر شدیم. البته مناطقی به نام های «گوله شمشیر» و «کمر سیاه» هم در اختیار بچه های زنجان قرار داشت و حدود 3 ماه در این مناطق حضور داشتم. عملیات خاصی در این مناطق صورت نگرفت و صرفا حالت دفاعی و پشتیانی گرفته بودیم.

در چه عملیات هایی حضور داشتید؟

چندین عملیات محدود و چندتا هم عملیات های بزرگ و مهم مانند عملیات خیبر و کربلای 5.

از عملیات خیبر خاطره ای و یادی در ذهنتان مانده که برای خوانندگان ما بازگو کنید؟

پس از آن دوباره به عنوان بسیجی به لشکر 17 حضرت علی ابن ابیطالب و گردان امام حسین علیه السلام در منطقه جنوب منتقل شدم. فرمانده گردان شهید «محمد اشتری» و جانشین گردان شهید «حمید » بودند. به یاد دارم که به سمت جزیره مجنون حرکت کردیم و برای عملیات خیبر آماده شدیم. در عملیات خیبر یک تیپ شامل 4 گردان، از بچه های زنجان حضور داشتند. علیرغم اینکه اکثر رزمندگان سن کمی داشتند اما واقعا دلاورمرد، جنگجو و نترس بودند. این چیزی بود که با چشم خود دیدم و تجربه کردم. من به عنوان فرمانده دسته حضور داشتم. در دقایق اولیه ما در خاکریز دفاعی قرار داشتیم و درگیری های شدید بین نیروهای ما و عراقی وجود داشت که حدود 6 روز طول کشید. رژیم بعث از نیروهای مخصوص و دوره دیده گارد ریاست جمهوری رژیم استفاده می کرد که از امکانات و تجیهزات نظامی بالایی برخوردار بودند اما رزمندگان خودی و جوانان دلیر ما مظلومانه و شجاعانه فقط با اسلحه کلاشینکف و تعدادی نارنجک دستی در مقابل آنها ایستادگی می کردند. من دقیقا به یاد دارم شهید مهدی زین الدین شخصا وارد منطقه شد تا آبراهی را به سمت دشمن باز کنند و از پیشروی دشمن جلوگیری کنند.

فشار حملات طوری بود که فرمانده هان شخصا عملیات را در کنار رزمندگان پیش می بردند. دشمن به شدت فشار می آورد که منطقه را پس بگیرد. تقریبا آخرین دقایق عملیات بود که پیامی از حضرت امام (ره) به خط رسید و از روی بلندگوی دستی برای همه پخش که رزمندگان اسلام باید حسین وار در مقابل دشمن بایستند و همین موضوع انگیزه رزمندگان را بالا برد و من شاهد بودم نیروهایی که مجروح بودند دوباره ایستادند و با هر توانی که داشتند سعی می کردند دشمن را وادار به عقب نشینی کنند و الحمدالله صدمات وارده به نیروهای عراقی بسیار بالا بود.

من به عنوان فرمانده دسته حضور داشتم. در دقایق اولیه ما در خاکریز دفاعی قرار داشتیم و درگیری های شدید بین نیروهای ما و عراقی وجود داشت که حدود 6 روز طول کشید

ما هرچه داریم و هرچه به دست آوردیم به برکت توسل به اهل بیت علیهم السلام و عنایت ویژه این بزرگواران بود. در عملیات خیبر، شرایط سختی بر بچه ها حادث شد. نیروهای دشمن با آرایش جنگی به همراه تانکهای متعدد که در اطرافشان هم نیروهای پیاده قرار داشتند، همینطور پیش روی می کردند و طوری خاکریزهای ما را مورد اصابت قرار می دادند که هر کسی که سر از خاکریز بالا می آورد، مورد اصابت قرار می گرفت. شرایط واقعا سخت بود. به نحوی که جیپ فرمانده نیروهای عراقی خیلی راحت پیشاپیش دیگر نیروها حرکت می کرد. این موضوع آنقدر واضح بود که من آنتن جیپ عراقی را به وضوح می دیدم. در یک لحظه یکی از رزمنده ها، گلوله آرپیجی ای را به سمت خودرو جیپ عراقی شلیک کرد و آن را منفجر کرد. وقتی که جیپ فرماندهی نیروهای عراقی مورد اصابت قرار گرفت، این تانکهای دشمن طوری غافلگیر شدند که در موقع دور زدن و عقب نشینی، به هم برخورد می کردند و گاها مجبو می شدند، تانک ها را همانطور رها کنند و بروند. همین که گلوله آرپیجی، به تانک اصابت کرد صدای تکبیر کل منطقه را گرفت. شاید در آن وضعیت ما 15 یا 16 نفر بیشتر نبودیم و تعدادی هم که مجروح شده بودند. اما بعد از اصابت گلوله آرپیجی، طوری صدای تکبیر منطقه را فرا گرفت که گویا ملائک هم با ما هم کلام شده بودند.

از عملیات بزرگ و سرنوشت ساز کربلای 5 برایمان بگویید.

خاطره ای به یاد دارم که دلاورمردی رزمندگان اسلام را به وضوح به نمایش می گذاشت. اوایل شب بود که به ستون یک، سمت منطقه عملیاتی کربلای 5 حرکت می کردیم. با توجه به پیچیدگی جغرافیایی و حساسیت منطقه موانع متعددی را پیش رو داشتیم. اولین مانعی که در رسیدن به خط اول، یک کانال بود. ما مجبور بودیم از روی پل هایی که عرض کمی داشتند با احتیاط رد شویم. طبیعتا این شرایط سرعت ما را می گرفت. زمانی که نفرات اول ستون از پل رد شدند، دشمن متوجه حضور ما شد و با شلیک گلوله ستون ما را قطع کردند و چندین نفر را به شهادت رساندند که به داخل کانال آب افتادند اما رزمندگان اسلام با غیرت تمام از پل شدند و گرچه گلوله می خوردند اما به سرعت موقعیت دشمن را به تزلزل انداختند و خط اول دشمن را منهدم کردند و تصرف کردند. در این موقعیت مجددا از ناحیه پهلوی چپ مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفتم و مجروح شدم.

مصاحبه: میثم امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


مطالب مرتبط:

از فاطمه ...

در پیچ شهدا

وقتی آقا داماد به خاطر خدا فرار کرد!