تبیان، دستیار زندگی
خیلی دلش می خواست كه تنها فرزندش را قبل از شهادت ببیند و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می كرد. اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش از طرفی و قومی زیاده خواه و متجاوز از طرفی به میان آمد، آرزوهایش را فراموش كرد كه اگر نمی كرد و نمی كردند، امروزمان امروز نبود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من فرزند شهیدم


خیلی دلش می خواست كه تنها فرزندش را قبل از شهادت ببیند و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می كرد. اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش از طرفی و قومی زیاده خواه و متجاوز از طرفی به میان آمد، آرزوهایش را فراموش كرد كه اگر نمی كرد و نمی كردند، امروزمان امروز نبود


من فرزند شهیدم

خیلی دلش می خواست كه تنها فرزندش را قبل از شهادت ببیند و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می كرد. اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش از طرفی و قومی زیاده خواه و متجاوز از طرفی به میان آمد، آرزوهایش را فراموش كرد كه اگر نمی كرد و نمی كردند، امروزمان امروز نبود.

وقت خداحافظی كه فرا رسید، آن قدر سفارش كرد كه داشتم جای خودم را با او اشتباه می گرفتم، اما به سفارشات كلامی هم بسنده نكرد و در میانه خون و باروت، نامه ای فرستاد كه مراقبش باشم تا سربازی از سربازان امام زمان(عج) باشد.

هنوز نامه اش را كامل نخوانده بودم كه اشك هایم از خبر عروجش بر صفحه كاغذ جاری شد.

یكم خرداد ماه سال 1361 ، یعنی دقیقا یك سال بعد از عقدمان در محضر حضرت امام خمینی ، عروج كرد و درست دوماه بعد، نام ماندگارش در شناسنامه دختر دردانه اش به ثبت رسید.

یكم خرداد ماه سال 1361 ، یعنی دقیقا یك سال بعد از عقدمان در محضر حضرت امام خمینی ، عروج كرد

دردانه ای كه هنوز هم زمزمه می كند: « من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم »

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: نوید شاهد

راوی: همسر شهید جلال ذوالقدر