تبیان، دستیار زندگی
سیدبهزاد پدیدار، از جمله نیروهای تفحص است که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های جنوب زد تا دل پدر و مادری را شاد کند در خاطرات او میخوانیم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یادگاری یک شهید

خاطره‌ای از کشف پیکرهای شهدا


سیدبهزاد پدیدار، از جمله نیروهای تفحص است که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های جنوب زد تا دل پدر و مادری را شاد کند در خاطرات او می خوانیم.

یادگاری یک شهید

سیدبهزاد پدیدار، از جمله نیروهای تفحص است که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های جنوب زد تا دل پدر و مادری را شاد کند

وی در خاطره‌ای می‌گوید: عصر یک روز گرم بود و بیابان‌های خشک و گسترده جنوب و احساس ناشناخته درونی. بیشتر طول روز را گشته بودیم و گمان نمی‌کردیم که دیگر شهیدی در آن جا باشد. یکی از بچه‌ها بدجوری خسته و کلافه شده بود. در حالی که رو به سوی کانال ایستاده بود، فریاد زد: «خدایا، ما که آبرویی نداریم، اما این شهدا پیش تو آبرو دارند، به حق همین شهدا کمک‌مان کن تا پیکرهایشان را پیدا کنیم».

به نقطه‌ای در داخل کانال مشکوک شدیم. بیل‌ها را به دست گرفتیم و شروع کردیم به کندن. 20 دقیقه‌ای بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل و تجهیزات از قبیل خشاب اسلحه، قمقمه و فانسقه که می‌توانستند نشانی از شهیدان باشند، اما کار را که ادامه دادیم، چیزی یافت نشد؛ این احتمال را دادیم که دشمن بعد از عملیات، وسایل و تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است.

در ادامه این خاطره می‌خوانیم: درست در آخرین دقایقی که می‌رفت تا امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچه‌ها به شی‌ای سخت در میان خاک‌ها برخورد کرد. من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکرده خمپاره است» اما بقیه این احتمال را رد کردند.

فعالیت بچه‌ها بیشتر شد. پنداری نور امید در دلهایشان روشن شده بود. دقایقی نگذشت که دسته‌های زنگ زده برانکاردی توجه ما را به خود جلب کرد. کمی خوشحال شدیم اما این هم نمی‌توانست نشانه وجود شهید باشد. فکر کردیم شاید برانکارد خالی باشد. سعی کردیم دسته‌هایش را گرفته و از زیر خاک بیرون بکشیم. هر چه تلاش کردیم، نشد که نشد. برانکارد سنگین بود و به این راحتی که ما فکر می‌کردیم بیرون نمی‌آمد.

درست در آخرین دقایقی که می‌رفت تا امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچه‌ها به شی‌ای سخت در میان خاک‌ها برخورد کرد. من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکرده خمپاره است» اما بقیه این احتمال را رد کردند.

اطراف برانکارد را خالی کردیم. نیم متر هم از عمق زمین را کندیم. پتویی که از زیر خاک نمایان شد توجه همه را به خود جلب کرد. روی برانکارد را خالی کردیم. پیکر شهیدی را یافتیم که روی آن دراز کشیده و پتویی به دورش پیچیده بود. با ذکر صلوات، پتو را کنار زدیم. بدنش استخوان شده بود اما لباس‌هایش کاملا سالم مانده بودند. در قسمت پهلوی سمت راست شهید و روی لباسش یک سوراخ به چشم می‌خورد که نشان می‌داد جای ترکش است. دکمه‌های لباسش را باز کردیم و دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه‌اش جای گرفته است.

کار را ادامه دادیم. کمی آن طرف‌تر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی برانکارد دراز کشیده و شهید شده بود. لباس او هم کاملاً سالم بود. بر پیشانی‌اش سربند سبزی به چشم می‌خورد که رویش نوشته شده بود: «یا مهدی ادرکنی».

صحنه غریبی بود. خنده و گریه بچه‌ها توأم شده بود. خنده و شادی از بابت پیدا کردن پیکرهای مطهر شهدا و گریه از بابت مظلومیت مجروحینی که غریبانه به شهادت رسیده بودند

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: ایسنا،‌خمل