تبیان، دستیار زندگی
همه در پایگاه منتظران شهادت، که امروز به عنوان قرارگاه کربلا شناخته می شود، منتظر دستور حرکت به طرف آبادان بودیم. در این پایگاه چند اتفاق افتاد. اول این که شهید بزرگوار حسن باقری، معاون اطلاعات و عملیات، در صحبت هایی که انجام داد اعلام کرد که...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو جعبه فشنگ ژ-3 و یک آبادان

خاطرات سردار فضلی از سی و نهمین روز جنگ تحمیلی


همه در پایگاه منتظران شهادت، که امروز به عنوان قرارگاه کربلا شناخته می شود، منتظر دستور حرکت به طرف آبادان بودیم. در این پایگاه چند اتفاق افتاد. اول این که شهید بزرگوار حسن باقری، معاون اطلاعات و عملیات، در صحبت هایی که انجام داد اعلام کرد که...


دو جعبه فشنگ ژ-3 و یک آبادان

عراقی ها از رودخانه کارون عبور کرده بودند و در جاده های منتهی به آبادان یعنی اهواز - آبادان و ماهشهر - آبادان، یک جبهه را تصرف کرده و به نزدیکی جاده اتصال به ماهشهر رسیده بودند. مردم و مدافعان میهن از اقصی نقاط کشور خود را به منطقه رسانده بودند. من هم که به همراه تعدادی از بچه ها در منطقه غرب بودم، در دارخوین پیامی رادیویی از امام خمینی(ره) شنیدیم که ایشان در آن پیام اعلام کردند حصر آبادان باید شکسته شود. بنابراین خود را برای این مهم آماده کردیم. در آن زمان سرلشکر«رحیم صفوی» بعد از قضایای کردستان فرمانده عملیات دارخوین شده بود. به همراه وی به اهواز رفتیم تا از آن جا به سمت آبادان حرکت کنیم. آن روز حدود 250 نفر از پاسداران و بسیجیان از چندین استان کشور به منطقه آمده بودند. گروه های اعزامی حداکثر 20 یا 50 نفره بودند. دو، سه جعبه فشنگ ژ-3 و نیم جعبه نارنجک و چند بی سیم همه تجهیزات ما بود!

قرار شد بنی صدر با نیروها دیدار و گفت وگویی داشته باشد

همه در پایگاه منتظران شهادت، که امروز به عنوان قرارگاه کربلا شناخته می شود، منتظر دستور حرکت به طرف آبادان بودیم. در این پایگاه چند اتفاق افتاد. اول این که شهید بزرگوار حسن باقری، معاون اطلاعات و عملیات، در صحبت هایی که انجام داد اعلام کرد که بستان و خرمشهر سقوط کرده، هویزه در معرض سقوط قرار گرفته است، در سوسنگرد عراقی ها وارد شهر شده اند و در حمیدیه مردم دیوار به دیوار شهر در حال دفاع هستند. این در حالی بود که همان منطقه ای که ما در آن حضور داشتیم هم از گلوله های عراقی بی نصیب نبود. اتفاق دوم این بود که قرار شد بنی صدر با نیروها دیدار و گفت وگویی داشته باشد. قبل از ظهر بنی صدر به پایگاه آمد و از همان ابتدا با نوعی تکبر و نفاقی که به مرور آشکارتر می شد، نیروها را تحقیر کرد. بنی صدر به بچه ها می گفت: دست خالی جبهه آمده اید که چه بشود؟ شما نه آموزش نظامی دیده اید و نه آرایش و تجهیزات نظامی دارید، برای چه به منطقه آمده اید؟!

این در حالی بود که او از تجهیز بچه ها به سلاح و مهمات خودداری می کرد. در آن جلسه  بچه ها به لحاظ روحی و روانی به هم ریختند. به همین دلیل قرار گذاشتیم وقتی بنی صدر از سالن خارج می شود همدیگر را هل بدهیم شاید در این هل دادن او آسیب ببیند و لااقل دست و پایش بشکند! هنگامی که بنی صدر قصد خروج از پله ها را داشت بچه ها همدیگر را هل دادند اما پس از آن که او از دو، سه پله افتاد، محافظانش او را گرفتند و...

ساعت 14 پیام امام خمینی(ره) پخش شد. در بخشی از این پیام ایشان تاکید کردند که آن چنان سیلی به گوش صدام خواهیم زد که دیگر نتواند از جایش بلند شود

لحظاتی بعد خبر رسید که امامت نمازظهر آن روز بر عهده شهیدبهشتی خواهد بود. بعد از پخش اذان و اقامه نماز ایشان در بخشی از بیاناتشان گفتند: ای کاش می شد من هم مثل شما در دفاع از اسلام و امام و انقلاب سلاح به دست می گرفتم و در سنگر با دشمن می جنگیدم. این سخنرانی چنان روحیه بچه ها را ارتقا داد که قابل وصف نیست. خبر بعد این بود که قرار است در اخبار ساعت 14 پیامی از امام پخش شود. ساعت 14 پیام امام خمینی(ره) پخش شد. در بخشی از این پیام ایشان تاکید کردند که آن چنان سیلی به گوش صدام خواهیم زد که دیگر نتواند از جایش بلند شود.

سردار فضلی
نکند اخبار شهیدباقری به دست حضرت امام نرسیده باشد!

جوان بودم و در عالم جوانی فکر می کردم نکند اخبار شهیدباقری مبنی بر سقوط یکی پس از دیگری شهرها به دست حضرت امام نرسیده باشد. بعد از مدتی به خود آمدم و فکر کردم که آیا ایشان غیر از بیان آیات و مفاهیم قرآنی مطلب دیگری گفته بودند. بعد از پیام امام خبر رسید که باید تجهیزات ترابری را آماده کنیم تا فردا صبح خود را به این شهر برسانیم. ولی قبل از آن لازم بود یک تیم اطلاعاتی وارد شهر شود و فضا را بررسی کند. شهید حاج داود کریمی، فرمانده عملیات سپاه در استان خوزستان، حجت الاسلام صادقی و بنده به نمایندگی از 250 بسیجی از جاده ماهشهر عازم آبادان شدیم. عصر به آبادان رسیدیم. در آبادان فرمانده سپاه شهر، اعلام کرد که ما فقط سه نقطه مقاومت داریم.

برادران، آبادان سقوط کرد

تصمیم این بود که از برادران ارتش کمک بخواهیم بنابراین وارد قرارگاه ارتش شدیم. سرهنگ «شکرریز» فرمانده عملیات ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران در آبادان بود. آن ها هم اعلام کردند فقط دو گردان آماده دارند. شب قرار شد در آبادان بمانیم و صبح بعد از نماز عازم ماهشهر شویم تا به اتفاق نیروها به آبادان برگردیم. ساعت 11 شب در نمازخانه سپاه استراحت می کردیم که ناگهان یکی از برادران از داخل محوطه فریاد زد: «برادران، آبادان سقوط کرد.» ما هم هراسان از نمازخانه خارج شدیم تا شرایط را بررسی کنیم. گوینده این خبر «دریاقلی» بسیجی بود که خبر از ورود عراقی ها به آبادان می داد.

در خط آبادان 19 نفر بیشتر نبودیم. هر چه به خط نزدیک تر می شدیم، صدای درگیری ها و حجم آتش بیشتر می شد. در یک طرف خط درگیری ها عراقی هایی بودند که سوار بر تانک های زرهی، مغرور از قدرت جلو می آمدند و در طرف دیگر مدافعان شهر بودند که فقط برای خدا می جنگیدند و تجهیزاتی هم نداشتند. برخی از بچه ها حتی با سلاح سرد می جنگیدند و حتی دست به یقه با عراقی ها می شدند. خیلی از بچه ها آن روز به شهادت رسیدند

تقویت خط با 19 نفر !

تصمیم گرفتیم با همان تعدادی که داخل سپاه آبادان بودیم که 19 نفر بیشتر نشدیم، خط دفاعی شهر را تقویت کنیم. هر چه به خط نزدیک تر می شدیم، صدای درگیری ها و حجم آتش بیشتر می شد. در یک طرف خط درگیری ها عراقی هایی بودند که سوار بر تانک های زرهی، مغرور از قدرت جلو می آمدند و در طرف دیگر مدافعان شهر بودند که فقط برای خدا می جنگیدند و تجهیزاتی هم نداشتند. برخی از بچه ها حتی با سلاح سرد می جنگیدند و حتی دست به یقه با عراقی ها می شدند. خیلی از بچه ها آن روز به شهادت رسیدند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : روزنامه خراسان