تبیان، دستیار زندگی
وقتى به جنازه بچه ها رسیدیم تعداد زیادى از لباس هاى غواصى پیدا شد. بیشتر جست وجو کردیم و متوجه شدیم همه لباس ها در واقع حاوى استخوان هاى بچه هاست. اما این جا کجا و غواصى کجا؟ بعد از مدتى فهمیدیم اینها بچه هاى
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهید ایرانی و جنازه عراقی درتفحص

 اگر کسى مى خواهد تفحص را بفهمد، زیارت ناحیه را با معرفت بخواند. اولین تفحص کننده حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام بوده اند. شما اگر به تفحص بیایید حال آن حضرات را مى فهمید...

از هنگامى که تن پاره پاره فرزندان فاطمه علیها السلام در کربلا به همت قبیله بنى اسد کفن و خاکسپاری گردید. هزاران سال مى گذرد؛ اما پس از گذشت قرن ها بچه هایى از جنس قبیله نورانى بنى اسد پاره هاى تن ملت و امت حسین بن على علیه السلام را پس از سال ها از زیر خروارها خاک فراموشى، بیرون مى آورند و نسل امروز را به گنجینه هاى ارزشمند و گرانقدر مدفون شده در زیر خاک، رهنمون مى سازند. سردار «حسین کاجى» عضو گردان تخریب لشگر 17 علی بن ابیطالب و  بسیجى دلسوخته اى است که بسیارى از بسیجیان قم چه در دوران جنگ و چه پس از جنگ با چهره و صداى گرم و حسینى او آشنایند. او سال هاست که با بچه هاى تفحص به جست وجو در میان مناطق عملیاتى مى پردازد.

تفحص

خاطرات تفحص ایشان- مربوط به زمستان سال 79 - را تقدیم خوانندگان محترم می کنیم.

نمى دانم از کجا شروع کنم، اما باید بگویم که آغاز و پایان این کار همه اش وابسته به اخلاص و توسل به اهل بیت علیهم السلام است. قبلا ما تفحص را در مناطق عملیاتى خودمان انجام مى دادیم. در مراحل بعدى که در حال حاضر انجام مى گیرد، داخل خاک عراقى با توافقاتى که انجام شده است، انجام مى گیرد. این کار از جهتى جالب است، مدت ها با هم جنگیده ایم و حالا مى خواهیم باهم کار کنیم و ارتباط داشته باشیم. اولین بار که در اتوبوس نشسته بودیم، همه از همدیگر روى برمى گرداندند. خوب بچه ها حق داشتند کنار کسانى نشسته بودند که بهترین دوستانشان را تکه تکه کرده بودند. همه خاطرات داشت زنده مى شد و بغض تمام وجودمان را فرا گرفته بود. یک لحظه به ما الهام شد که باید با همان روحیه بسیجى دوباره در این عرصه وارد شد و بسیجى وار عمل کرد. چرا که هر کجا بسیجى ماندیم و مانند بسیجى عمل کردیم، پیروز شدیم، همان جا بى اختیار زیارت عاشورا را شروع کردم به خواندن. به فرازهایى چون «انى سلم لمن سالمکم » که رسیدیم، دیدم همه عراقى ها دارند زمزمه مى کنند. آخرهاى زیارت یادم رفت. این وقت بود که به شهدا متوسل شدم و گفتم که آبرویمان را جلوى عراقى ها حفظ کنید. نمى دانم چه طور شد که آخر زیارت را خواندم و از آن لحظه متن کامل زیارت را حفظ هستم.

در ایام کار، مایه اصلى فعالیتمان توسل به اهل بیت علیهم السلام بود. روز سوم کار من زیارت نخواندم. دیدم که عراقى ها خودشان درخواست مى کنند. روزهاى بعد، سینه زنى هم اضافه شد. تصور کنید سرباز عراقى مشروب خوار، آمده بود کنار بچه هاى انقلاب و نشسته بود و براى امام حسین علیه السلام اشک مى ریخت و سینه مى زد. آن قدر با بچه ها انس گرفته بودند که خودشان به دنبال شهداى ما مى گشتند. حالا ببینید اثر خون شهدا را.

یک روز در محلى ایستاده بودم که نزدیک 15 نفر از بچه ها شهید شده بودند. بغض گلویم را مى فشرد. یک عراقى کنارم آمد و پاهایش را نشانم داد و گفت: حاج حسین این جاى تیرها را ببین! کار شماست! اما... بعد دستش را با اشاره به طرف عکس آقا (مقام معظم رهبرى) برد که در کنار ماشین ما نصب شده بود. با دست اشاره کرد و با احساس گفت: یابن الزهرا !

تمام بدنم سرد و مو به تنم سیخ شد. گفتم: تا به حال آقا را دیده اى؟

گفت: نه، فقط یک بار از تلویزیون.

اولین تفحص کننده حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام بوده اند

تعجب کردم از اثر خون شهدا و بچه هاى حضرت امام قدس سره در خاک دشمن، یک روز عراقى ها گفتند: حاج حسین بخوان. من برایشان این شعر را مى خواندم: حیدرى ام، حیدرى ام، من عاشق سیدعلى ام و عراقى ها هم آن را تکرار مى کردند.

این که در تفحص چه مى گذرد باید بگویم هر روز آن جا عاشوراست. عالم آن جا با عالم شهر خیلى فرق مى کند. از هر چه که در آن جا مى گذرد، مى شود یک کتاب بنویسیم.

متاسفانه در این زمینه تا به حال کسى کارى انجام نداده است. واقعا تکان دهنده است. یک روز جنازه اى دیدم که لاى پتو شهید شده بود. استخوان هاى او را شمردم، نزدیک 250 تکه استخوان در لاى پتو به همراه یک تکه از قرآن جیبى اش را یافتم. متحیر شدم از این که هنوز این بچه ها با قرآن مانوس اند.

در این دفعه آخر در نقطه اى بودیم در نزدیکى «نهر کتیما» در یک نقطه اى مشغول کار شدیم. وقتى به جنازه بچه ها رسیدیم تعداد زیادى از لباس هاى غواصى پیدا شد. بیشتر جست وجو کردیم و متوجه شدیم همه لباس ها در واقع حاوى استخوان هاى بچه هاست. اما این جا کجا و غواصى کجا؟ بعد از مدتى فهمیدیم اینها بچه هاى خط شکن در کربلاى پنج بوده اند که در اروند دستگیر شده بودند و به عنوان اسیر به پشت جبهه عراق منتقل شده بودند. در آنجا همه را دست و پا بسته نشانده بودند. برخى از آن ها مشخص شد که مجروح بوده اند. مثلا روى برانکارد خوابیده بوده و یا بر روى پایش باند بسته شده بود.

تفحص

آن جا 25 کیلومتر بیرون از منطقه عملیاتى بود و طبق قانون باید به عنوان اسیر زنده مى ماندند، اما متوجه شدیم با طرز فجیع اعدام شده بودند. مثلا یک خشاب کلاش روى مجروح خوابیده در برانکارد خالى شده بود. در نزدیکى شهر تنومه، حدود 16 شهید را در کانال پیدا کردیم. همه شهدا را جمع آورى کردیم. متوجه شدیم هیچ یک از آن ها سر ندارند. کانال را ادامه دادیم و مسیر را دنبال کردیم. حدود 50 متر جلوتر آمده بودیم که تعدادى سر بدون بدن پیدا کردیم. تعداد جمجمه ها دقیقا برابر شهداى بى سر بود. مشخص شد که سر شهدا را بریده اند. حالا این ظاهر قضیه است، این ها چگونه جان داده اند و شهید شده اند؟ چگونه شاهد بریده شدن سر دوستان خود بوده اند؟ خدا مى داند!

آنجا گفتم: اى کاش مسؤولان و سیاسیون مى آمدند این جا و مى دیدند در این زمین چه گذشته. اى کاش حداقل یک روز سیاسیون مى آمدند تفحص، تا دیگر بر سر غنیمت با یکدیگر نمى جنگیدند. آن وقت مى فهمیدند اصلاحات یعنى چه؟!

تا به حال 48 هزار مفقود پیدا شده که براى هر هزار نفرشان یک شهید داده ایم. هنوز بوى خون بچه ها به مشام مى رسد. یک روز در محوطه اى نشسته بودیم در میان هزاران هزار قطعه استخوان. تخمین زدم تقریبا 600 هزار استخوان افتاده بود. هر لحظه که نگاهم به یک تکه استخوان مى افتاد یک فراز و یک سلام از زیارت ناحیه به ذهنم خطور مى کرد. واقعا اگر کسى مى خواهد تفحص را بفهمد، زیارت ناحیه را با معرفت بخواند. اولین تفحص کننده حضرت سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام بوده اند. شما اگر به تفحص بیایید حال آن حضرات را مى فهمید. از این جهت در میان آن استخوان ها شروع کردم به سلام دادن. سلام بر سرهاى جدا شده، سلام بر غریبان دشت، سلام بر جسم هاى بى کفن، سلام بر سینه هاى کوبیده شده، سلام بر لب هاى خشکیده و.. . هر سلام 10 دقیقه اشک مى گرفت.

این ها کم چیزى نیست. مظلومیت شهدا امروز دارد کار خودش را مى کند. در همین عملیات تفحص اخیر عراقى ها به ما کمک مى کردند. داشتیم جنازه اى را بیرون مى آوردیم. همه ذکر مى گفتند و دیدیم یکى از همه بیشتر تلاش مى کند و گریه مى کند و اشک مى ریزد. نگاه کردم سرباز عراقى است. آن ها اگر خودشان شهداى ما را پیدا کنند بر روى آن مى نویسند: «شهید ایرانى » اما بر روى جنازه هاى خودشان مى نویسند: «جنازه عراقى ». خیلى از حرف ها را نمى شود زد. یعنى اصلا مردم باورشان نمى آید.

گریه ام درآمد و گفتم شما براى حضرت زهرا علیها السلام جان مى دادید پس چه شد؟ من نفهمیدم چه شد، فقط دیدم یک نفر انگار کفش این شهید را جلوى من گذاشت. گوشه کفش او را دیدم که نوشته حسین اردکانى از یزد

در پنجوین عراق بودیم. کلى گشتیم اما چیزى نیافتیم. گفتم امروز باید شهید پیدا کنیم و شروع کردم به خواندن این شعر: دست من و عنایت و لطف و عطاى فاطمه، منم گداى فاطمه. آمدم جلوتر و کلنگ را زدم. اولین ضربه را که به دل خاک زدم و خاک را بیرون آوردم. نماى عکس امام روى لباس شهید پیدا شد. اشکم سرازیر شد. گفتم امروز حضرت زهرا علیها السلام دست ما را گرفت و آورد سرجنازه شهید. به خدا قسم اینها افسانه نیست.

یک روز یک گروه شهید تکه پاره پیدا کردیم. یعنى از نصف به بالا بدنشان نبود. هر سه ایرانى بودند. این را از روى کفش و لباسشان مى شد فهمید. ولى هویت آن ها معلوم نبود. دو تا از آن ها را بچه ها شناسایى کردند. سومى ماند. حالا هوا گرم و بالاى 50 درجه شلمچه، داشت روى سرمان مى بارید.

به یاد آقا اباعبدالله علیه السلام بودم و به یاد مادرش. قبل از من شش نفر از بچه ها که در تشخیص هویت شهدا متخصص هستند، شهید را بررسى کردند، اما موفق نشدند. نشستم پاى شهید، شروع کردم با شهید خودمانى صحبت کردن و به او گفتم: صدای مرا مى شنوى مى دانم!  ولى به جان مادرت فاطمه علیها السلام خودت را بشناسان. کمکمان کن! دیدم خبرى نشد. ادامه دادم و گفتم: براى شادى روح حضرت زهرا علیها السلام نذر مى کنم باز خبرى نشد.

ادامه دادم و گفتم که اگر مى خواهى به یک آدم با اخلاص مى گویم بیاید بالاى سرت. بعد شروع کردم به خواندن روضه فاطمه زهرا علیها السلام دیدم خبرى نشد.

گریه ام درآمد و گفتم شما براى حضرت زهرا علیها السلام جان مى دادید پس چه شد؟ من نفهمیدم چه شد، فقط دیدم یک نفر انگار کفش این شهید را جلوى من گذاشت. گوشه کفش او را دیدم که نوشته حسین اردکانى از یزد. شما ببینید شش نفر آدم متخصص بررسى کردند، اما متوجه نشدند، اما نمى دانم...

هر چه هست آن چه که ما مى گوییم فقط یک قطره از آن چیزى است که در آن جا وجود دارد. آن چه که در آن جا مى بینى همین یک جمله است:

لا یدرک و لا یوصف.

خمول

بخش هنرمردان خدا - سیفی